سرخط خبرها

شام آخر، مرگ مؤلف، کات

  • کد خبر: ۱۸۹۱۱۴
  • ۲۴ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۷
شام آخر، مرگ مؤلف، کات
داریوش مهرجویی و همسرش به قتل رسیده اند. بر‌ می‌گردم به اتاق. سایت‌ها را بالا و پایین می‌کنم و خداخدا می‌کنم خبرنگار‌ها اشتباه کرده باشند، خداخدا می‌کنم استاد یا یکی از بستگانش یک ویدئو بگذارد و نه.

ساعت از یک گذشته است. چشم هایم دیگر رمق ویرایش ندارند. بلند می‌شوم آخرین چای آویشن را می‌ریزم توی فنجان. زیر کتری را خاموش می‌کنم، چراغ اتاق را هم. می‌روم توی تراس. سکوت است و سکوت. صدای خش خش جاروی رفتگر کوچه است که مدام و متواتر می‌آید. خبر می‌رسد. چای آویشن به حلقم می‌پرد و زانوهایم خالی می‌کنند.

چشم هایم را می‌مالم، دوباره و سه باره. منتظر تکذیبیه ام، ولی نه. داریوش مهرجویی و همسرش به قتل رسیده اند. بر‌ می‌گردم به اتاق. سایت‌ها را بالاوپایین می‌کنم و خداخدا می‌کنم خبرنگار‌ها اشتباه کرده باشند، خداخدا می‌کنم استاد یا یکی از بستگانش یک ویدئو بگذارد و نه. چه سری در خبر بد است که زورش بیشتر است، قدرتش بیشتر است و ته دلت را یک جوری خالی می‌کند انگار قرار است دنبال میعانات گازی بگردد.

من جنازه کم ندیده ام، چه در شهرم بم که کلی آدم از زیر خاک در آوردیم و دوباره دفن کردیم و چه در این چهل سالی که خاکستر کرده ام، کم دوست و رفیق از دست نداده ام؛ با پیکر همه شان وداعی مفصل داشته ام. امشب، ولی یاد آن شب افتادم، همان شبی که امید مهدی نژاد توئیت کرد آه! آقای زرویی... و من ته دلم پاره شد که استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد خاطره شده است.

به امید زنگ زدم و گفت در مسیرم؛ من هم ماشین را آتش کردم به سمت احمدآباد مستوفی. پشت میزش افتاده بود، توی اتاقش، اورژانس هم رسید. کمک کردیم از اتاق آوردیمش بیرون و بعد توی کاور راهی سردخانه شد. مرا ببخشید اگر پرش ذهنی دارم و نمی‌توانم متمرکز چیزکی بنویسم. استاد! فقط همین را بگویم که خبر رفتنتان این قدر شوکه کننده بود که اگر نمی‌نوشتم، حس خفگی می‌کشت مرا. بزرگی می‌گفت تو بگو چگونه زندگی کردی تا به تو بگویم چگونه می‌میری. امشب خیلی به این حرف فکر کردم و دیدم شما چقدر سینما بودید.

آقای مهرجویی! من توی کتاب درسی مان بخشی‌هایی از فیلم نامه فیلم «گاو» شما را خواندم و زیر کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه اش خط کشیدم. معلممان به استعاره‌ها و لایه‌های دوم متن اشاره کرد و پانویسی کردم و بعد‌ها که بزرگ‌تر شدم، فیلم شما را دیدم. من با دیالوگ‌های فیلم «گاو» فهمیدم می‌شود آدمی این قدر در چیزی ذوب شود و این قدر عاشق چیزی باشد که بشود خود او؛ فنا شود و فانی شود در محبوب. حالا منصور فنا می‌شود در حق و می‌گوید: انالحق...

من با سفره رنگی پنگی «مهمان مامان»، با شوخی‌های خوش مزه «اجاره نشین ها» فکر می‌کردم بعد از صد و بیست سال رفتنی از جنس بوییدن نارنج سراغتان بیاید و این گونه مهیب و دل خراش رفتن، هیچ در ذهنم نمی‌گنجد. تقدیر برایتان سفر سرخی رقم زد و واقعا اگر می‌گفتند یک فهرست ده هزار نفره درست کن و اسم یک زن و شوهر را بنویس که قرار است در یک شب پاییزی در یک خانه ویلایی به دست افرادی ناشناس به طرز فجیعی کشته شوند، شما و همسرتان نفر صدهزارم آن فهرست هم نبودید. سفرتان به خیر آقای مهرجویی! همواره از مردم گفتید و برای مردم و یقینا مردم هم قدردان زحمات شما هستند.

من می‌دانم روح شما همین الان دارد تولد واژه به واژه این متن را هم می‌بیند و از بالای همان عینک کائوچویی بند ددار به من نگاه می‌کنید. اساتید می‌گویند یک فیلم نامه خوب باید دو ویژگی داشته باشد و شما زندگی تان یکی از عجیب‌ترین فیلم نامه‌های جهان بود؛ شروع طوفانی و پایانی تأثیرگزار و شما هر دو را داشتید. خاک بر شما گوارا باد و سفر ابدیت را به سلامت و عافیت طی کنید! داوود رشیدی و عزت ا... انتظامی و جمشید مشایخی و سایر بزرگان سینمای این سرزمین دارند به شما لبخند می‌زنند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->