جیم کری و افتخاری دیگر از سینمای فرانسه مارگو رابی رسماً به «دزدان دریایی کارائیب ۶» پیوست ارکستر ملی با روایت شاهنامه روی صحنه رفت سردشت میزبان جشنواره موسیقی نواحی کشور شد دوره داستان‌نویسی «اقلیم قلم» فراخوان داد انحصار صداوسیما در پخش مسابقات ورزشی همچنان پابرجاست «آغا حسن»؛ مستندی از عشقِ فوتبال در دل جنوب «فرمانده سری» داستانی جسورانه درباره کودکان گرفتار در جنگ | وقتی جنگ در نگاه ۱۱ ساله‌ها معنا می‌شود «استادان بزرگ بازیگری» با ترجمه پیمان معادی منتشر شد + تصاویر ویدئو | لحظه تلخ در کنسرت «عرشیاس» و اعلام خبر درگذشت برادرش نشان درجه‌یک هنری به جعفر دهقان اهدا شد تقدیر از حسن فتحی و سازندگان «مست عشق» در موزه سینما «هیولاکُش» با الهام از شاهنامه فردوسی، به‌زودی در مشهد روی صحنه می‌رود زمان پخش و تکرار سریال «تب سرد» از شبکه آی‌فیلم عیادت نماینده صندوق اعتباری هنر از «سعید پیردوست» بازیگر محبوب شب‌های برره نشست رسانه‌ای جشنواره فیلم‌های کودک و نوجوان برگزار شد | برپایی بزرگداشتی برای «عموپورنگ» تعطیلی سالن‌های نمایش به مناسبت سالروز وفات حضرت معصومه(س) دوبله فیلم جنایی «همه را بکش ۱» برای پخش از تلویزیون سفری عمیق به پرونده‌های خاک گرفته در بایگانی تاریک پلیس | معرفی سریال «دپارتمان کیو» اثر جدید اسکات فرانک + ویدئو رکوردشکنی «سوپرمن» در ۱۰ روز نخست انتشار
سرخط خبرها

سری میان سر‌ها

  • کد خبر: ۱۹۱۵۲۲
  • ۰۸ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۱
سری میان سر‌ها
در طول این همه سالی که به نمایشگاه مطبوعات می‌رفتم و بسیار مهمان به غرفه مان می‌آمد و گفتگو می‌کردیم، فقط اوست که در خاطرم مانده است.

مطبوعاتی‌ها خوب می‌دانند چه می‌گویم؛ در آن ســال‌هایی که نمایشگاه سراسری مطبوعات در تهران برگزار می‌شد، یکی از کار‌های جدی اهالی غرفه‌ها پیدا کردن شخصیتی بود تا با او مصاحبه کنند. معمولا یکی دو نفری حواسشان به دوروبر بود تا اگر وزیری، وکیلی یا به قول امروزی‌ها از سلبریتی‌ها کسی به چشمشان خورد، از باب «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد»، به لطایف الحیلی! او را به غرفه دعوت می‌کردند و مصاحبه‌ای انجام می‌شد و فردای آن روز هم تیتر و عکس روزنامه بود. آن سال ـ درست در خاطرم نیست ۸۴ بود یا ۸۵ ـ در نمایشگاه بودم و باید روزم را دست پر به پایان می‌رساندم و برای روزنامه‌ای که کار می‌کردم، چند مهمان به غرفه می‌آوردم.

در روز‌های پایانی نمایشگاه که به طور معمول نمایشگاه شلوغ‌تر از روز‌های قبل بود، در میان انبوه جمعیت، چشمم به مردی بلندقامت افتاد که کمی دورتر به آرامی قدم می‌زد.

خوش حال شدم که کسی را یافتم که دلم هم به آن رضا بود. احتمالا به جز مطبوعاتی‌ها که سبک و سیاق ادبی شان قوی‌تر بود، دیگران کمتر او را می‌شناختند. مشتاقانه به سمتش رفتم؛ صدایش زدم و پس از مختصر احوال پرسی، به غرفه دعوتش کردم. قامت رشیدش در برابر بیماری چندساله تکیده شده بود.

چهره زرد آن مرد مهربان و دوست داشتنی و صدای کم جانش نشان می‌داد که رنج زیادی می‌کشد و دردی طاقت فرسا دارد. فروتنانه به غرفه آمد و مهمان ما شد. در طول این همه سالی که به نمایشگاه مطبوعات می‌رفتم و بسیار مهمان به غرفه مان می‌آمد و گفتگو می‌کردیم، فقط اوست که در خاطرم مانده است و نیم ساعت هم کلامی با شاعری نام بر دار، جریان ساز و البته انسانی نیک خو، چون قیصر امین پور را هرگز از یاد نخواهم برد.

از شعر گفتیم و شنیدیم. چندان نای حرف زدن نداشت؛ اما از شعر جوان که همیشه پشتیبان آن بود و دغدغه اش گفت؛ چه از تجربه دوران «سروش نوجوان» و چه از شعر دانشجویی که در دانشگاه تدریس می‌کرد. شاید پر بیراه نبود که سال‌ها بعد، جایزه کتاب سال شعر جوان به جایزه «قیصر امین پور» نام گذاری و اهدا شد.

به یادش آوردم یادداشتش در سروش نوجوان را با عنوان «حرف‌های خودمانی»؛ از دوران کار در این نشریه خیلی راضی بود. نشریه‌ای که اولین شماره اش در فروردین ۱۳۶۷ وارد کیوسک‌های روزنامه فروشی شد و توانست بسیاری از نوجوانان دهه شصت و هفتاد را با خود همراه و نسل جدیدی از نویسندگان و شاعران را تربیت کند.

قیصر که پانزده سال سردبیر این نشریه بود در جایی گفته بود: «من یک جوان بیست ساله بودم که از پله‌های انتشارات سروش بالا رفتم و یک میان سال چهل ساله که استعفا دادم و از پله‌ها پایین آمدم.» دغدغه جوان و شعر جوان او را مأنوس با جوانان کرده بود و البته تواضع و گشاده رویی اش به این ارتباط بیشتر کمک می‌کرد. شعر جوان را سرمایه فردای ادبیات می‌خواند و به برخی استعداد‌های جوان که زبان نویی دارند، غبطه می‌خورد.

خیلی حال وروز خوشی نداشت که بیشتر حرف بزند؛ از بیماری و درد کلیه اش که پرسیدم، فقط گفت: می‌سازم! گپ ما هم کوتاه بود؛ هم تلخ و هم شیرین!

سری میان سر‌ها

در این روز‌هایی که غزه به خون نشسته است، دریغم می‌آید نوشته ام را با شعر «پنجره» او نبندم که برای فلسطین سرود؛ شعری که نوید پیروزی مردم فلسطین از آن به مشام می‌رسد. نماد «پنجره» و اشاره به راهی برای باز شدن هوایی تازه در فلسطین و به ویژه این مصرع که «یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره»:

در انتهای کوچۀ شب، زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره
این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره
اصرار پشت پنجره گفتگو بس است
دستی برآوریم به تغییر پنجره
تا آن که طرح پنجره‌ای نو درافکنیم
دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره
ما خواب دیده ایم که دیوار شیشه‌ای است
اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره
تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره
جز با کلید ناخن ما وا نمی‌شود
قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->