«چرا سفارتخانه آمریکا را گرفتید؟ مگر نمیدانید در حقوق بین الملل، سفارتخانه حکمِ خاک آن کشور را دارد. همه بدبختیهای ما از آن روز شروع شد که چنین کردید. همان روز از مدار توسعه پایین آمدیم که نسل شما از نردههای سفارت آمریکا بالا رفت.» از این دست سخنان فراوان میشنویم. هرگاه اوضاع سختتر میشود هم این حرفها بیشتر میشود.
نسل امروز هم فراوان میپرسند و نسل پیش را در جایگاه متهم مینشانند. حال آنکه ما مدعی هستیم نه متهم. گذر زمان هم نمیتواند جا به جا کند ما را. این را به صریحترین کلمات میگوییم برای کسانی که گوش شنوا دارند و برای پرسش خود دنبال پاسخ اند. با کسانی که پی جواب نیستند و فقط میخواهند حرف بزنند کاری نداریم. حرف ما با گروه نخست است. بدانند که حکایت ما با آمریکا، ۱۳ آبان ۱۳۵۸ آغاز نشد. این روز یکی از موقفهای این ماجراست. ما پیشتر ها، خوی وحشی و متجاوزِ آمریکا را تجربه کرده ایم.
از جنگ جهانی دوم که در کنار روس و انگلیس، «بی طرفی» ایران را نقض کردند و به اشغال ایران پرداختند، تا حمایت همه جانبه از شاه و کودتا علیه دولت ملی مرحوم دکتر مصدق در ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ و تا همین امروز که با توطئه و تحریم، مثل گرگ دندان در تن ما میزند. آنچه دانشجویان پیرو خط امام (ره) درسال ۱۳۵۸ انجام دادند نه کنشی آغاز گر که واکنشی تأمل برانگیز بود. واکنشی که حتما باید در ظرف زمانی خود مورد مطالعه قرار گیرد والا ما را در شناخت درست موضوع با چالش همراه خواهد کرد وای بسا که جا به جایی ایجاد کند.
باطل را لباس حق بپوشاند و بر صدر بنشاند و حق را به تهمت باطل به زیر کشد. البته آمریکا به دنبال این است که با تحریف واقعیتها چنین کند، اما تعمق در ماجرا میگوید ۱۳ آبان و اقدامات دانشجویان، چندین و چند ریشه داشت. یکی از آنها در خون دانش آموزان شهیدی بود که در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ برزمین ریخت با تفنگهایی که به اراده استکبار، خشاب گذاری شده بود. یک ریشه اش در کاپیتولاسیون بود.
یک ریشه اش در تحقیری که از نگاه هر آمریکایی نسبت به ایرانی برمی خاست. هزاران ریشه داشت این خشم، اما در شعله کشیدن آن، نه تنها کسی در آتش نسوخت که حتی یک آمریکایی خراش هم برنداشت. ما، اما کم خون نداده ایم در برابر تفنگهای آمریکایی. کم جوانان ما به زمین نیفتاده اند در جنایتها و جنگهای پیش و پس واقعه لانه جاسوسی. جنایتهایی که پشت آن آمریکاییها بودند.
ما به سوی آنها شلیک نکردیم، اما وحشیانه هواپیمای مسافربری ما را روی هوا زدند و به جنایتکارانشان مدال شجاعت هم دادند. سردار ما را در خاک کشور همسایه، ترور کردند و وقیحانه به خود شادباش گفتند. این یعنی حکایت ما با آمریکاییها از سالهای دور شروع شده و تا امروز هم ادامه دارد. به پدر کشتگی هم رسیده است قصه. تا حکایت چنین باشد، رفتار ما هم همین خواهد بود.