سکینه تاجی | شهرآرانیوز؛ در بزرگ آهنی را که باز میکنم، حیاط وسیع مدرسه من را یاد دوران تحصیل خودم میاندازد. حیاط خالی و خلوت است. قدم میزنم و خاطرات صفهای طولانی در مراسم صبحگاه مدرسه پیش چشمم زنده میشوند. از راهرو میگذرم و به دختری که روی صندلی کنار دیوار نزدیک یک ویلچر خالی نشسته است، سلام میکنم و پاسخی با گرمی و لبخند میگیرم.
بدون آنکه بپرسم، خودش چیزی را برایم توضیح میدهد. میخندم و میگویم ممنون! مدیر مدرسه در دفتر کارش منتظر ماست. به سراغش میرویم و با مهربانی به ما خوشامد میگوید. چای خوش عطرورنگی مینوشیم و صحبت میکنیم. هنرستان فنی صالحه مرکزی است که این روزها پذیرای نوجوانان کم توان ذهنی است که بیشتر دچار معلولیتهای جسمی حرکتی نیز هستند.
این هنرستان نزدیک به ۲۲۰ دانش آموز در دو دوره متوسطه اول (پیش حرفه ای) و متوسطه دوم (کاردانش خاص) دارد. دانش آموزان در دوره متوسط اول در راستای درس کار و فناوری دورههای کمک آشپزی، کمک خیاطی، کار با رایانه و هنرها و صنایع دستی و مهارتهای زندگی را میآموزند. از سال هفتم تا نهم نیز دانش آموزان استعدادیابی میشوند و در سال نهم مراحلی برای هدایت حرفهای خواهند داشت و با نظر مشاوران و متخصصان و در نهایت با نظر والدین، دانش آموزان به رشتههای خاص هدایت خواهند شد و دوره دوم را آغاز خواهند کرد. رشتههای آشپزی، خیاطی و قالی بافی رشتههای کاردانش خاص این مرکز هستند که دانش آموزان در آن مشغول به تحصیل و مهارت آموزی هستند.
در ابتدای حرف هایمان از فاطمه رمضان زاده، مدیر این هنرستان، درباره چگونگی هماهنگی و کنارآمدن مدرسه و قوانین آن با شرایط و مشکلات دانش آموزان خاص میپرسم که در پاسخ با قاطعیت میگوید: ما در این مدرسه توان سازش با همه طیفهای بچههای خاص و کم توان را داریم. مشکل و محدودیتی از جانب ما به دانش آموز یا خانواده او تحمیل نمیشود، بلکه ما درپی تسهیل هرچه بیشتر شرایط هستیم تا این بچهها از تحصیل بازنمانند. اما در برخی موارد متأسفانه خانوادهها نمیتوانند با شرایط کنار بیایند و البته که حق دارند. مشکلات واقعا زیاد است.
برای مثال سال گذشته دانش آموزی داشتیم در پایه هفتم و مشکوک به طیف اوتیسم و بدون کلام بود. چندین ماه برای آمدن به مدرسه و برگشتن از مدرسه چالشهایی داشتیم. یعنی وقتی به مدرسه میآمد، اصلا نمیخواست برگردد و از طرفی صبحها هم دلش نمیخواست که از خانه به مدرسه بیاید.
در مدرسه اصلا غذا نمیخورد، چون دستش را به هیچ عنوان به غذا نمیزد، مگر اینکه از بچههای دیگر کسی غذا به دهانش میگذاشت. از پدرومادرش خواهش کردیم که بعضی روزها بیشتر در مدرسه بماند. سعی میکردیم با بچهها ارتباط بیشتری بگیرد، در جمع حضور داشته باشد، کمک میکردیم به کارگاه آشپزی میرفت و تا مدتها فقط تماشاگر بود. اما ناامید نشدیم و به تلاشمان ادامه دادیم. شاید باورتان نشود که پایان سال چه تغییرات شگفتی در او به وجود آمد.
میتوانست تا چند کلمه حرف بزند و با بچهها به خوبی ارتباط میگرفت. میپرسم یعنی دیگر برای رفت وآمد هم گریه نمیکرد؟ خانم رمضان زاده با لبخندی از رضایت ادامه داد: دیگر با سرویس میآمد. تازه خودش در کارگاه آشپزی فعالیت میکرد و با دست خودش غذا میخورد. میخواهم بگویم ما همه جوره برای بچهها وقت میگذاریم و با آنها کنار میآییم، اما خانوادههایی هم بودند که واقعا توان و امکان ادامه دادن نداشتند و متأسفانه قید تحصیل کودک و نوجوان کم توان را زده اند.
یکی از مسائل و مشکلات مهم خانواده ها، دوری راه و رفت وآمد فرزندانشان است. فاطمه رمضان زاده دراین باره میگوید: در کلان شهری مثل مشهد فقط سه هنرستان دخترانه برای بیماران خاص داریم. در این مرکز دانش آموزانی از شهرستانها و روستاهای اطراف مشهد برای یادگیری مهارت باید زمان زیادی را صرف رفت وآمد کنند که باتوجه به وضع جسمی آنها بسیار دشوار است. علاوه بر این، هزینه سرویس بین شهری هم بر دوش خانواده میافتد که معمولا از اقشار کم برخوردار هستند.
او تأکید میکند: ما در این مرکز ریالی از والدین بابت هزینه ثبت نام و... دریافت نمیکنیم، اما مجبوریم با جلب حمایت خیران و نیکوکاران از پس هزینهها بربیاییم. اگر تعداد این مراکز در شهر و در شهرهای اطراف افزوده شود و این دانش آموزان زمان کمتری را صرف رفت وآمد کنند، از هر لحاظ بهتر است. به هرحال متوجه هستیم ساخت یک هنرستان که باید به کلاسهای کارگاهی مجهز باشد، بسیار زیاد است.
از این مدیر هنرستان میپرسم سرنوشت این بچهها بعد از فارغ التحصیلی چه میشود؟ کار و حرفهای که در این مراکز یاد گرفته اند، قرار است چطور به دردشان بخورد؟ او با ابراز تأسف میگوید: بچههای کم توان ذهنی دانشگاه ندارند. ما اینجا در مراکز کاردانش خاص برای بچهها مهارت آموزی داریم؛ اینکه یک کار یدی را درست و حرفهای یاد بگیرند. اما در همین حیطه نیز رشته دانشگاهی برای آنها تعریف نشده است.
اگر این دانش آموزان در این مقاطع توان یادگیری و پیشرفت دارند، پس حتما با آموزشهای پیشرفتهتر به سطح مهارتی بهتری میتوانند برسند. اما در نبود فضای دانشگاهی من و همکاران پیگیر ایجاد مؤسسه یا مکانهایی هستیم تا این دانش آموزان بعد از فارغ التحصیلی رها نشوند و دست کم مدتی در هفته در کنار هم جمع شوند و مهارت هایشان را به کار بگیرند.
این دغدغه خانوادهها هم هست. نوجوانان کم توان ذهنی بسته به شرایط معمولا در سن بیشتر از دوازده سال به مدرسه میروند. بعد از تمام شدن دوران تحصیل، ناگهان یک خلأ بزرگی برای خود این بچهها و خانواده هایشان ایجاد میشود؛ یک سکون و رخوت تحمل ناپذیر. اکنون با هماهنگی سازمان فنی وحرفهای در تلاشیم در طول سال با راه اندازی کلاس یا برگزاری کارگاه، تداوم مهارت آموزی و حضور در جمع را برای این بچهها فراهم کنیم.
او در ادامه حرف هایش بیان میکند: متأسفانه مسائلی مانند دوری راه و مشکل رفت وآمد باعث میشود بسیاری از خانوادهها توان حضور در این فعالیتها را نداشته باشند. وقتی یک نوجوان کم توان ذهنی که گاه معلولیت جسمی و حرکتی هم دارد، قرار است برای انجام یک فعالیتی از خانه خارج شود، برای طی مسیر و مراقبت و... باید اعضای خانواده را همراه خودش داشته باشد و این امر هماهنگی و توان زیادی را طلب میکند. به هرحال خانوادهها اگر واقعا به فکر حال خوب فرزند کم توان خود هستند، باید شرایط را فراهم کنند. چیزی که همیشه به والدین گوشزد میکنیم، این است که نباید منتظر شخص یا نهاد یا سازمانی باشند که کاری برای این بچهها انجام دهند.
میگوییم خودتان از حالا به فکر بعد از فارغ التحصیلی آنها باشید. با همکاری همدیگر به فکر تأمین مکانی باشید و بچهها را در کنار هم نگه دارید و با همین مهارتهایی که در مدرسه یاد میگیرند، برای آنها مشغولیتی ایجاد کنید تا هم درآمد کسب کنند و هم از لذت درکنارهم بودن محروم نشوند. مربیهای این مرکز هم همیشه اعلام آمادگی کرده اند که حتی بعد از دوران تحصیل هم حامی خانوادهها خواهند بود و هر کمکی از دستشان بربیاید، دریغ نخواهند کرد.
مهمترین نقص و ضعفی که درباره بچههای کم توان وجود دارد، این است که بعد از تمام شدن تحصیل عملا حضور مستمر آنها در جامعه کم میشود و بیشترشان منزویتر خواهند شد. جامعه هنوز آن آشنایی لازم را با افراد کم توان ذهنی ندارد. آنها میتوانند تحصیل کنند، مهارت بیاموزند و با همکاری و حمایت لازم یک زندگی معمولی داشته باشند، اما متأسفانه حتی مسئولان و متولیان امر از این مسائل غافل اند. باید اطلاع رسانی و آگاهی بخشی بیشتری درباره این بچهها و مشکلاتشان بشود که گاه با اندکی تلاش و صبوری حل شدنی است.
از خانم رمضان زاده میپرسم پیشنهاد شما چیست که پاسخ میدهد: خوب است نمایشگاه یا غرفههای دائمی در شهر ایجاد شود تا محصولات دانش آموزان به نمایش گذاشته شود و بازدیدکنندگان در طول سال با این مراکز ارتباط داشته باشند که بسیار به شناخت عموم مردم از این بچهها و آشنایی با آنها کمک خواهد کرد. باور نمیکنید که ارتباط با این بچهها و شناخت عوالم و احساساتشان بیشتر از آنکه برای آنها مفید باشد، چقدر برای خودمان لازم است.
حال خوب و انرژی مثبتی که از این بچهها میگیریم، توصیف ناپذیر است. همکاران ما در این مرکز ورای وظیفه کاری و مرسوم معلمی عمل میکنند. آن چیزی که من و همکارانم را راغب میکند به انجام وظیفه، برکاتی است که در زندگی خودمان میبینیم و این را مدیون خدمت به این بچهها میدانیم.
با خانم رمضان زاده میرویم از کارگاهها بازدید کنیم. در راهرو هرکدام از بچهها خانم مدیر را که میبینند، به پهنای صورت لبخند میزنند و سلام میکنند. بوی خوش کل راهرو را برداشته است. وقتی خانم مدیر در میزند و در کارگاه آشپزی را باز میکند، تازه میفهمم این بوهای اشتهاآور از کجاست. خانم بهزاد کرمانی، مربی خوش اخلاق و خوش خنده کارگاه آشپزی، با روی باز از ما استقبال میکند.
روی گاز یک قابلمه آش درحال پخت است و یک ظرف مسی مربای به. روی میز وسط کارگاه هم چند تا از دانش آموزان درحال خردکردن هویج و کلم و سبزیجات دیگر بودند تا سالاد مکزیکی درست کنند. تازه قرار بود امروز دو پیش غذای جدید هم یاد بگیرند. دست گذاشتم روی شانه فاطمه، دختر بانمکی که حسابی حواسش جمع کارش بود و گفتم خوش به حالت من بلد نیستم سالاد مکزیکی درست کنم، بعد باهم میزنیم زیر خنده.
کرمانی یکی دیگر از مربیان این هنرستان فنی است. او از استعداد خاص بعضی دانش آموزان در آشپزی برایمان میگوید و اینکه گاهی فقط یک بار چیزی را آموزش میدهد و بعد از آن بچهها دوست دارند هر روز تکرارش کنند و بعد با همان خنده شیرینش ادامه میدهد: خمیر! الان مثلا همه هر روز دوست دارند خمیر درست کنند. ماشاءا... هر کدامشان یک پا نانوا شده اند.
خانم رمضان زاده میگوید اوایل خیلی از خانوادهها میگفتند آشپزی به چه درد میخورد که یاد بگیرند و ما برایشان توضیح میدادیم اتفاقا بهترین چیزی که در اینجا یاد میگیرند، آشپزی کردن است. البته که ظاهر کار درست کردن غذا و خوراکی است. در مراحل آشپزی مهارتهایی یاد میگیرند که برای بسیاری از جنبههای زندگی شان مفید و لازم است؛ پاکیزگی، نظم، کار گروهی، صبر و....
کارگاه بعدی که سر میزنیم، خیاطی است. روی درودیوار کارگاه پر از هنر دست بچه هاست از سوزن دوزی، تکه دوزی، توربافی و.... خانم رمضان زاده دامنهای بلند و پرچین قشنگی را نشانم میدهد و میگوید لباس گروه سرود مدرسه برای مسابقات بعدی را بچههای خودمان دارند میدوزند.
راه میرویم و کار بچهها را تماشا میکنیم. خانم مدیر در این فرصت از درخشش دانش آموزان این مرکز در مسابقات میگوید: سال قبل در مسابقات قرآن و عترت، سه راه یافته کشوری داشتیم که دو نفر موفق به کسب مقام کشوری شدند. در مسابقات دوومیدانی مخصوص بچههای سندرم دان که سال قبل در شیراز برگزار شد، شش مقام کشوری داشتیم.
کیمیای هنر یک مسابقه هنری مهارتی است که هرسال بین مدارس خاص برگزار میشود. کار کاشی معرق و سوزن دوزی دانش آموزان ما برگزیده کشوری شد. در ضمن، جشنواره خوارزمی هم سال گذشته یک بخشی مخصوص دانش آموزان کم توان ذهنی داشت که کار سوزن دوزی دانش آموز پایه هشتم ما مقام دوم کشوری را کسب کرد.
همچنین، هنرستان فنی صالحه در مسابقات سرود سال گذشته مقام اول و در نمایش مقام دوم استان را کسب کرد. وقتی خانم مدیر از این کسب مقامها صحبت میکند، صورتش غرق افتخار است. انگار که از موفقیت تک تک فرزندان خودش حرف میزند.
میپرسم چطور میشود برای این مدارس و این دانش آموزان حمایت جلب کنیم و چه کاری از دست چه کسی برمی آید؟ صدای خانم رمضا ن زاده تغییر میکند: ما فقط میخواهیم که صدای ما به گوش مسئولان برسد، به رؤسا، به ادارات کل. ما در بیشتر موارد به بودجه و منبع مالی و این حرفها نیاز نداریم، فقط میخواهیم که خارج از روندهای اداری با ما همکاری کنند. ما وقتی قصد داریم جایی را در قالب یک مؤسسه برای بعد از فارغ التحصیلی دانش آموزانمان تأسیس کنیم، درگیر قواعد و مقررات و مراحل اداری بسیار زیادی هستیم. این مراحل اداری بیشتر از اینکه راهگشا و کمک کننده باشد، سد راه ما شده است و حامیان و دل سوزان را دل سرد میکند.
دانش آموزی که در این مراکز خیاطی میآموزد، با اینکه کاملا حرفهای و آماده است، امکان حضور عادی در جامعه را ندارد. این بچهها باید تحت مراقبت باشند و به دلیل مشکلات جسمی حرکتی نیازمند کمک دائم هستند. اما بدون شک و بااطمینان میگویم در مراکزی که مخصوص خودشان باشد و باتوجه به شرایط آنها آماده و تجهیز شده باشد، میتوانند به راحتی کار کنند و مفید واقع شوند. روندهای اداری به حدی اذیت کننده و فرسایشی است که برای کسب مجوز باید کفش آهنی پوشید و ره صدساله رفت.
با مدیر هنرستان فنی صالحه در راهرو قدم میزنیم و آهسته صحبت میکنیم. دانش آموزان سر کلاس و در کارگاهها هستند. این مرکز نقطه امید دختران پرتلاشی است که والدین دل سوز و حمایتگری دارند، اما نیازمند درک و حمایت زیاد هستند. برطرف کردن کمبودها و نیازهای چنین مراکزی فقط با هماهنگی و همکاری نهادهای مرتبط ممکن است.
این نوجوانان خودشان به مشکلات شخصی مبتلا هستند. کاش تدبیری اندیشیده شود که در دوران تحصیل مشکلی بر مشکلاتشان افزوده نشود و خانوادهها دغدغهای به جز آسایش فرزندشان نداشته باشند. اگر شرایط فراهم باشد، این دانش آموزان نشان داده اند با همه کم توانی میتوانند موفق و مؤثر باشند. در راهرو به تابلویی میرسم که چند لحظهای متوقفم میکند. عکس لبخندی زیباست که کنارش نوشته شده است: ما دکترای تلاش داریم از دانشگاه پشتکار!