پیش بینی برگزاری ۲۰ محفل قرآنی در حج تمتع ۱۴۰۴ زیارت حرم نبوی با نرم‌افزار «نُسُک» | برگزاری سالگرد شهید رئیسی در هتل‌های مکه و مدینه مادر شهید رئیسی: تواضع بارزترین ویژگی ابراهیم بود نماهنگ «از تبار آفتاب» منتشر شد + فیلم در دیدار آیت‌الله جوادی آملی با آیت‌الله سیستانی در نجف چه گذشت؟ چه روز‌هایی در اردیبهشت ۱۴۰۴ قمر در عقرب است؟ خیری که محبت می‌آورد | مانند پیامبران خیرخواه یکدیگر باشیم تولیت آستان قدس رضوی: پیام رهبر معظم انقلاب به همایش یکصدمین سالگشت بازتأسیس حوزه علمیه قم باید عملیاتی شود ارائه بیش از ۷ میلیون خدمت به مردم به‌مناسبت گرامیداشت شهدای خدمت راه اندازی «تریبون ابراهیم» به مناسبت بزرگداشت آیت الله شهید رئیسی هشدار کرونایی به جانبازان و ایثارگران آمادگی استان کردستان برای میزبانی از زائران اربعین از ابتدای مردادماه ۱۴۰۴ معرفی ۳۲ مسجد از ۱۴ استان برای ثبت جهانی تولد «کانون فرهنگی آیات» از دل یک خانه | روایت یک بانوی جوان مشهدی از وقف آپارتمان خود برای خدمت به اهل بیت (ع) چله خدمت، پویشی مردمی در امتداد راه رئیس‌جمهور شهید تمامی دستگاه‌ها ملزم به ترویج فرهنگ وقف هستند لزوم تحول در سبک زندگی روحانیت | ساده‌زیستی باید احیا شود مادر شهیدان خوراکیان درگذشت بازخوانی آثار هنری با صیانت از گنجینه رضوی | گفت‌و‌گو با نویسنده و کارگردان مشهدی برنامه تلویزیونی «نقش نفس» طرح «زیارت دلنشین» و خادمی متفاوت برای زائران خاص
سرخط خبرها

دلتنگی سمیه

  • کد خبر: ۱۹۳۱۳۷
  • ۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۳
دلتنگی سمیه
سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد.

زنگ اول ریاضی داشتیم. سمیه کنار دست من می‌نشست. همان اول صبح وقتی هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بودم او سؤال‌های ریاضی را با مداد قرمز جواب داده بود. آن قدر خوش خط بود که گاهی با دقت به مدل مداد دست گرفتنش نگاه می‌کردم. جواب هایش هم همیشه درست بود. به خودم می‌گفتم خوش به حالش چقدر زرنگ است. پس من چرا اعشار توی سرم نمی‌رود. چرا وقتی خانم اعشار درس می‌دهد من تنها به عشایری فکر می‌کنم که گوسفند می‌دوشند و از شیر ماست درست می‌کنند و از ماست کره؟ اصلا چرا اعشار من را می‌برد سمت دیگری؟ چرا کلمات به نظرم شیرین می‌آید و اعداد می‌روند روی اعصابم؟

آن روز، اما سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد. گریه کرد و گریه کرد. هیچ هم نمی‌گفت. فقط دماغش را می‌کشید بالا و نفس نفس می‌زد. معلم دستی به سرش کشید و گفت حالا عیبی ندارد آرام باش، اما سمیه انگار دست بردار نبود. گریه می‌کرد و گریه می‌کرد.

ساعت بعد را خوب به خاطر دار م. ورزش داشتیم. کلاس ما خوش به حالش بود. بچه‌های کلاس پنجمی یک طرف حیاط ورزش می‌کردند و بچه‌های کلاس اولی طرف دیگر عمو زنجیرباف بازی می‌کردند.

در حال بازی بودیم که صدای آهنگران با بلندگو از خیابان به گوش رسید. صدای همهمه مردم، صلوات‌های مکرر، بوی سپنج همه و همه را خوب در خاطر دارم. بدون اینکه فکر کنیم کارمان درست هست یا نه به بیرون حیاط مدرسه رفتیم.

رزمندگان زیادی از بابل داشتند به جبهه اعزام می‌شدند. بابای سمیه یکی از آن‌ها بود. مردی در بین جمعیت بود که تا سمیه را دید خندید. سمیه خودش را به پدرش رساند و محکم توی بغلش پرید.

همانجا فهمیدم چرا امروز سمیه تکالیفش را ننوشته بود. چرا این قدر دلش می‌خواست گریه کند و اشک هایش را تند تند با سر آستینش پاک کند.

فهمیدم سمیه هنوز پدرش نرفته دلتنگ است. این روز‌ها وقتی مرد‌های فلسطینی را در رسانه‌های مختلف نشان می‌دهد بی اختیار یاد سمیه هایشان می‌افتم. حتما دختر‌های آن‌ها هم تکالیفشان را از سر دلتنگی نمی‌نویسند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->