سرخط خبرها

رضا رضاپور، صدایی از کوچه‌های دریادل

  • کد خبر: ۱۹۷۵۴۲
  • ۰۹ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۹
رضا رضاپور، صدایی از کوچه‌های دریادل
رادیو، خانه آمال و آرزو‌های رضا رضاپور در روزگاری بود که جدی‌ترین صحنه او برای دیده شدن استعدادهایش، سالن تئاتر مدرسه شان بود. چه بسیار نریشن ها، دیالوگ‌ها وشخصیت‌ها که انتظار نفس‌های او را می‌کشیدند تا به آن‌ها جان دوباره‌ای ببخشد.

به گزارش شهرآرانیوز ایستاده بود گوشه‌ای از جمعیت و داشت شانه به شانه جماعت پیر و جوان که برای تماشای نمایشی خیابانی جمع شده بودند، به جوان میانه میدان نگاه می‌کرد. جوانک بازیگری که با پوششی به رسم آدم‌های امروزی، سهراب قصه شاهنامه شده بود. رضاپور، با لبخند کم رنگی، چشمانش را تنگ کرده بود و بی آنکه بخواهد، پرتاب شده بود به کوچه پس کوچه‌های محله نوغان و دریادل.

جایی که در آن به دنیا آمده بود، بچگی کرده بود و در دل کوچه‌های خاکی اش، شیفته هنر بازیگری شده بود. نگاهش به بازیگر بود و دلش آویزان پرده تعزیه خوانی محله شان:  «قضا گفت گیر و قدر گفت ده / فلک گفت احسنت و مه گفت زه.» دلش می‌خواست از میان آدم‌ها بگذرد، نفسش را در سینه جمع کند و بعد با آن صدای رسای پرقدرت، یکی یکی رجز‌های شاهنامه را مثل روزگار جوانی ادا کند.

مثل همان ایامی که در مدرسه با هم کلاسی هایش دیالوگ نمایشنامه هایش را بازخوانی می‌کرد. صدای او، اولویت اول معلم‌ها برای خواندن هر درسی بود. بهترین دکلمه‌ها را می‌دادند رضاپور در مراسم فرهنگی مدرسه اجرا کند. دست آخر، همین تسلط به لحن و صدا و بیان، زندگی اش را زیر و رو کرد. مُشکِ خوش عطر و بویی بود که به شامه مرحوم فریدون صلاحی (یکی از مفاخر تئاتر استان) خوش آمده بود. هرگز فراموش نمی‌کند، دکلمه را که تمام کرد، مرحوم صلاحی او را از میان دیگر دانش آموزان سوا کرد و کشید کناری. گفت: اسمت چیه پسر؟
- رضا... رضا رضاپور.

صدای خوبی داری. می‌آی رادیو کار کنی؟ رادیو، خانه آمال و آرزو‌های رضاپور در روزگاری بود که جدی‌ترین صحنه او برای دیده شدن استعدادهایش، سالن تئاتر مدرسه شان بود. چه بسیار نریشن ها، دیالوگ‌ها وشخصیت‌ها که انتظار نفس‌های او را می‌کشیدند تا به آن‌ها جان دوباره‌ای ببخشد.

حالا هرآنچه از پرده خوانی‌ها و شاهنامه خوانی‌های صادق علی شاه از کف کوچه و خیابان به یاد داشت، در اتاقک‌های آکوستیک رادیو، مجال بروز یافته بود. یک روز پیرمردی دانا می‌شد، یک روز جوانی سربه هوا. روزی روایتگر و راوی بود، روز دیگر طناز و کمدین. در این بین، لهجه زیبای مشهدی اش، امضای همیشگی او در میان امواج صدای خراسان شد. تهران هم رفته بود. در کنار بسیاری از هم نسلانش که بعد‌ها آدم‌های معروفی در سینما و تلویزیون و رادیو شده بودند، همکار شده بود، اما مشهد، خانه امن او بود.

ایستادن در گوشه پارک کوهسنگی و تماشای بازی هنرجویان نوپای بازیگر در یک نمایش خیابانی را به هیاهوی پرحاشیه پایتخت ترجیح می‌داد. تدریس برای دانش آموزان و ضرب گرفتن روی میز معلمی را از حضور در پروژه‌های پر زرق و برق سینمایی شیرین‌تر می‌دید. صدا‌ها در سرش بالا می‌گرفت: آ مثل هر آبادیه/ کنون زمان شادیه// ب اول بابا بود/ بابای ما دانا بود... صدای تشویق آدم‌ها رشته خاطراتش را پاره می‌کند. حالا دیگر خیلی از آن روز‌ها گذشته. بازنشسته شده است.

هم از معلمی، هم از بازیگری و نویسندگی و کارگردانی و هم از هفتاد سال خندیدن و خنداندن و در این بین نزدیک به پنجاه سال جوری با گویش زیبای مشهدی، در قلب شنوندگانی رخنه کرد که بسیاری همچنان او را به صدایش می‌شناسند نه صورتش. مثل همین حالا که ایستاده در کنار جمعیت و کسی او را نمی‌بیند. شاید باید با همان صدای رسا چیز تازه‌ای بخواند تا دوباره در یاد‌ها زنده شود. به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->