به فصل نبرد رو در رو، نامت تفنگ را از دستشان میانداخت. صدای قدمهایت، فرسنگفرسنگ فراریشان میداد. روی خاکریز که میایستادی، تا آسمان قد میکشید خاکریز و آنان در سنگرهای خود، مرده نفس میکشیدند از ترس. حالا هم میترسند. تفالههای باقیمانده تروریستها آنقدر میترسند که خود را منفجر میکنند تا غباری عارض نگاهت شود. از حضور تو در میان مردم میترسیدند و حالا از حضورِ مردم در حریمت هم وحشت دارند. مردم را میکشند، اما نمیدانند هماندیشان تو را نمیشود کشت. ما با شهادت زندهایم. ما زندهایم که شهادت را نفس بکشیم. کور خواندهاند آنانی که میپندارند پیکرهای اربا اربا شده را مرگ با خود میبرد. از هر پاره پیکرمان، از هر قطره خونمان، از هر نفس شهیدانمان قدرتی برخواهد خاست که تکفیر و ترور و صهیونیسم را یکجا در هم بکوبد. نمیدانند انگار که قطرات خون شهیدانمان به هم میپیوندد و سیل راه میاندازد. این سیل زمین را طهارت میدهد از لوثِ وجود تکفیر و تروریسم و صهیونیسم. بدانند این را که سیلها به هم میپیوندد و دریا میشود. باز به هم دست میدهند دریاها و اقیانوس میشوند. ابرهای بعد از این، از اقیانوسهایی تغذیه خواهند کرد که به قضای شهادت، ظلمت را فرو خواهند شست. شهدای زائر حاج قاسم، راه روشن او را میروند. هرکدامشان راهبر قبیلهای خواهند شد که بر هدم جنایت و جنایتکاران، کمر به غیرت خواهد بست و آستین به همت بالا خواهد زد تا بشکند شجره خبیثه داعشیسم را آنگونه که حاج قاسم بنیادِ دولتشان را در هم شکست. بدانند جانیان که ما با شهادت آغاز میشویم. ما را "برخاستنِ دوبارهای" است. خواهند دید آنان که "افتادن و به خون کشیدنمان" را آرزو میکنند. ما را برخاستنِ هزارباره است...