سیده نعیمه زینبی
دبیر شهرآرا محله
پیرمرد خوشمشرب و مردمی است. سن و سالی از او گذشته و اهل مدارا با مردم است. او از عکاسان قدیم مشهدی است که از سال ۱۳۳۸ شاگرد عکاسی بوده است. روبهروی در مسجد گوهرشاد در عکاسی طهرانیها در سرای فاتح اولین رفاقتش با دوربین و فیلم شکل میگیرد. از وقتی سبک عکاسی متفاوت میشود کار را به فرزندانش میسپارد. دو پسرش حمید و محمد مهدی چراغ عکاسی دوستی را در کوچه کربلا همچنان روشن نگهداشتهاند. علاقه «احمد دوستی»، اما همچنان به عکاسی پابرجاست. او برایمان از دورانی میگوید که عکاسی یک هنر پرزحمت و سخت است.
با مزد کم عکاسی را شروع کردم
او ششم ابتدایی را که به پایان میرساند به بازار میرود تا کاسبی کند. یک سال شاگردی عطاری را میکند و بعد تاجر چای فروش استاد او میشود. حجرهای در سرای فاتح. روز و شبش به کیل کردن چای و راه انداختن مشتری میگذرد، اما میداند چایفروشی آن کاری نیست که دلش را همراه کند. هر بار که میخواهد از کنار عکاسی طبقه پایین سرا عبور کند چند دقیقهای برای دیدن عکسها وقت میگذارد. میگوید: «هر بار رد میشدم عکسها را نگاه میکردم. اینکه چطور عکسهای گنبد و بارگاه را رنگ میکردند به نظرم جذاب آمد. یک روز از عکاس پرسیدم شاگرد نمیخواهی گفت چرا میخواهم، ولی چقدر مزد میگیری؟»
احمد پیش تاجر هفتهای ۵ تومان میگیرد، ولی اگر شاگرد عکاسی شود باید به روزی ۵ قران رضایت بدهد که ۲ تومانش را هم در هفته باید به پدر بدهد. با این احوال عکاسی آنقدر برای او جاذبه دارد که حتی با مزد کم به سراغش برود. ۵ سال شاگردی حسن بناگذارحق را میکند. استادش دار دنیا را وداع میگوید تا این بار شاگرد عکاسی شاهین در همان مکان شود. سال ۴۷ برای خدمت سربازی فراخوانده میشود. بعد از ۲ سال خدمت دوباره سراغ عکاسی را میگیرد و این بار «ظریف» مردی که در جلو در ورودی مسجد گوهرشاد عکاسخانه دارد به او پیشنهاد کار میدهد. یک سالی هم همانجا تصویر زائران را کنار حرم ماندگار میکند که صاحب مغازه به او پیشنهاد خرید میدهد. پولی در بساط ندارد که بخواهد ۱۹ هزارتومان پول خرید عکاسخانه را جور کند. با یک نفر شریک میشود. سرمایه از شریک و کار از احمد. روال کارشان همین است تا وقتی که ولیان میخواهد دور فلکه حضرت را تخریب کند تا جایش میدان گلکاری بسازد. احمد آنجا سهم شریکش را میخرد و به پاساژ صفویه در خیابان تهران میرود تا با یکی دیگر شریک شود. در خیابان امامرضا کوچه کربلا اولین مغازه عکاسی مستقلش را بنا میکند. ۵۰ هزار تومان مغازه را از میهمانخانه حسینی میخرد. حدود ده سالی است که خودش عکاسی را کنار گذاشته است تا جوانترها میدانداری کنند. میگوید: «عکاسی الان با قدیم خیلی فرق دارد.»
یادش بخیر
«خدا بیامرزد»، برای عکاسان قدیمی از زبانش نمیافتد. تهرانیان اولین مشوق او در عکاسی است که دل او را بندِ عکاسی میکند. یاد آقای همایون میکند که عکاسی هنر را به راه انداخته بود. عکاسی نصرت و شاهین و پیکاسو از عکاسخانهها و آقای سیاح و امامی و عربلین از عکاسانی هستند که در یادش ماندگار شدهاند. میگوید: «آن زمان کار سخت بود و آن هنر قدیمی الان دیگر نیست. از عکاسیهای قدیمی که هنوز داریم و کارشان تمیز است عکاسی عرفانیان و کاخ است. آن زمان از نظر مجالس عروسی فتوکاخ که محمد اسلامی بود کارش نمونه بود. آقای سیاح تمام مجالس شهر را میرفت و معروف بود. حاج حسن شاهین کریمی به عکاسی شاهین معروف بود و من شاگردش بودم. در خیابان امام خمینی عکاسی مریخ و هنر بود که آقایان کار پرتره میکردند. بهترین کار ۶ در ۴ عکس را آقای مریخ انجام میداد. برای عدهای که عکس را بزرگ میخواستند باید روتوش میزدند و ۳۰ در ۴۰ چاپ میکردند. بعد از چاپ پوزیتیو میکردند. کلی از نور چشمشان را خرج میکردند تا عکس ویرایش شود. در حالی که الان با نرمافزار ظرف ۲ ساعت هر تغییری میخواهند ایجاد میکنند. روتوش زدن کار حرفهای بود که کسانی که مداوم مشغول بودند بعد از ۱۵، ۱۰ سال چشمهایشان کمسو میشد و از بین میرفت.»
اولین عکس!
خاطره اولین عکسی که گرفته در ذهنش ماندگار شده است: «یک روز یک مشتری آمد که مسافر و از تبریز آمده بود. ایشان آمد دم مغازه و عکس میخواست. استادم نبود و به خانه رفته بود. آن موقع ما بساط عکاسیمان در حیاط پهن بود. دوربینها یک بندی داشت که دور گردنم انداخته بودم. خوشحال بودم که به استاد بگویم ۳ تومان برایت کار کردم و ۲ عکس ۱۰ در ۱۵ برایت گرفتم و نگران بودم اگر این عکس خراب شود استاد مرا دعوا کند. من یک عکس از او گرفتم و گفتم فردا شب بیا فیلمش را ببین که چشمهایت بسته نباشد یا چشمک نزده باشی. فردا شب که آمد وقتی استادم عکس را ظاهر کرد دیدم که از پایین عکسش را گرفته بودم. مشتری که آمد به او گفتم که عکست خراب شده است و باید دوباره عکس بگیری. آنجا اولین عکسم را گرفتم و استادم به من عکاسی را آموخت. حتی یادم هست گوشم را گرفت، چون یک فیلم به استادم ضرر زده بودم.»
او از قدیم کارش را اینطور تعریف میکند: «ما قدیم عکس را به جایی نمیدادیم که برایمان چاپ کنند. عکس را خودمان میگرفتیم و ظاهر میکردیم. چهار نوع داروی ظهور داشتیم که میزان رنگ را مشخص میکرد. دارویی به نام هیپو داشتیم که داروی ثبوت بود تا رنگی که به دست آوردیم ثابت بماند. بعد عکس را روی صفحه برق میگذاشتیم و خشک میکردیم.»
داروی ثبوت سرد بود
دوستی بسیار شاگردی کرده است تا بتواند نام عکاس را یدک بکشد: «آن زمان این طور نبود که من یک مدت شاگرد این آقا باشم و بعد بروم شاگرد دیگری شوم. من ۵ سال شاگرد عکاسی بودم، ولی هنوز تاریک خانه را ندیده بودم. استادم نمیگذاشت در تاریک خانه بروم که ببینم چکار میکند. آنجا داروی ثبوت هیپو بود که هنوز بعضی از عکاسهای قدیمی استفاده میکنند. شبیه نباتهای ریز بود که باید حل میشد و دمای آن بسیار پایین بود. استادم به من میگفت باید آنقدر دستت را تکان بدهی تا این حل شود. طاقتم طاق میشد، ولی استادم اجازه نمیداد دستم را بیرون بیاورم. آن زمان برای عکاس شدن زحمت میکشیدیم. کارهای قدیمی بعد از گذشت سالها هنوز رنگ و رویش نرفته است. ولی کارهای جدید را دو روز در آفتاب بگذارید از بین رفته است.»
قاب تابستانی یا زمستانی؟
عکاسهایی که مجبور بودند خودشان را با کمبود امکانات وفق بدهند: «آن زمان هرکسی از شهرهای مختلف به مشهد میآمد ده روزی میماند. این طور نبود مسافر از اصفهان یا تبریز به مشهد بیاید و ۲ روز بماند. مردم هم علاقه زیادی به عکس داشتند. پردههایی که ما داشتیم ضریح گنبد و موزه بود و مردم جلویش میایستادند و عکس میگرفتیم. معمولا دسته جمعی عکس میگرفتند. بعد هم عکسها را برایشان قاب میگرفتیم. قابهایی که به قاب گچی معروف بود. یک زمانی شیشه نبود یکی از مشتریها میپرسیدیم میخواهی قابت تابستانی باشد یا زمستانی؟ اگر میگفت تابستانی بدون شیشه به او میدادیم و خوشحالتر هم بودیم. چون شیشه نداشتیم. اگر میگفت زمستانی مجبور بودیم یک شیشه کهنه را تمیز کنیم. یک مشتری کرمانشاهی داشتیم که ده تا عکس گرفت. عکسها را بدون شیشه به او دادیم. مشتری قدیمی بود. بعد از چند روز برگشت و گفت حاج آقا زمستانی برایمان درست کنید. ما مجبور شدیم چند روز معطلش کنیم تا شیشه گیر بیاوریم.»
مردم به سختی به مشهد میآیند و زیاد میمانند. مردمانی کشاورز، ساده و صمیمی با چهرههایی که با آفتاب گل انداخته است و هنوز تجسمش در ذهن دوستی باقی مانده است.
عکاسی از یک گردان!
وقتی میخواهد از شیرینترین خاطرهاش تعریف کند، مکثی میکند و لبخندی به لبش میآید که نشان میدهد هنوز هم شیرینی آن خاطره را حس میکند. میگوید: «من در سال ۵۰ بعد از اینکه یک سال بود مغازه را باز کردم نامزد گرفتم. خانهمان در کوی طلاب بود. یک روز قرار شد خانواده نامزدم برای اولین بار به خانه ما بیایند. من پولی در بساط نداشتم. دوست داشتم بهترین پذیرایی را داشته باشم. آنجا نوشابه کوچک سه قران بود. آن موقعها به طور معمول من تا یک و نیم شب دم مغازه بودم. پایین یک قهوهخانه بود که مردم برای چایی خوردن میآمدند و من هم میایستادم تا کسی اگر عکسی خواست، بگیرم. آن شب تا آمدم به در قفل بزنم و به خانه بیایم یک درجهدار به سمت من آمد. یک سرباز همراهش بود که تفنگ داشت. از من پرسید: تو عکاسی؟ من عکس میخواهم. خوشحال شدم. گفتم که دو تا عکس ۳ تومان میشود و میتوانم ۱۰ عدد نوشابه بخرم. اما با تعجب دیدم که یک گردان از سربازهایی که آموزشیشان تمام شده است و میخواهند آنها را در شهرهای مختلف تقسیم کنند همراهشان آمده اند تا از آنها عکس بگیرم. یادم نمیرود آن شب ۷۵ تا یک تومانی من پول گرفتم. سحری هم همانجا چای شیرین خوردم. به آنها گفتم بروید و ساعت ۶ بیایید و عکسها را بگیرید. سحر ایستادم و عکسها را تا صبح ظاهر کردم. چند تا عکس رنگی هم بود که رفقای عکاسم را آوردم برایم رنگ کنند. فردا شب یک نوشابه بزرگ گرفتم و میهمانی آبرومندانه بود. این لطف امام رضا (ع) بود، چون ناامید بودم که فردا شب چطور میخواهم میهمانداری کنم و خرج بدهم.»
شرمندگی عکسهای سفید!
البته برای یک عکاس زیاد پیش میآید که نتواند عکس دلخواهش را ثبت کند. اما یکی از آن خاطرات هنوز هم شرمندگی را به چهره دوستی میآورد. انگار هنوز هم برای اینکه حواسش نبوده است خودش را شماتت میکند: «یکی از رفقا بود که کوره آجرپزی داشت و دخترش به من میگفت عمو. برای جشن عروسیاش مرا دعوت کرد که عکاسی کنم. آن زمان من عکس رنگی را میگرفتم آقای همایون میفرستاد تهران و از آنجا به آمریکا میرفت تا چاپ شود و بعد چند ماه میآمد. من سال ۵۳ حدود ۶ رول و هر رول ۱۲ تا از مجلسشان عکس گرفتم. دختر هر روز میآمد که عموجان عکسهایم را بده و من میگفتم هنوز نیامده است. بعد یک ماه و نیم فیلمها آمد. همه فیلمها سفید بود. آنجا به جای اینکه فلاش را روی ایکس بگذارم روی ام گذاشته بودم. یعنی هیچکدام نورش درست نبود. آنجا به پدرش زنگ زدم و گفتم. خیلی این موضوع ناراحتم کرد. عکسهای عروسیاش خراب شد.»
نقش گنبد و بارگاه روی پارچه
کارشان پر مشقت و طولانی است. صبح ساعت ۷ صبح تا حدود ۱۱، ۱۰ شب مشغول عکاسی از زائرانی است که میخواهند یک عکس حرم بارگاه را از مشهد به یادگار ببرند. کار و بارشان سکه است. حتی شبهای عید مجبور است که عطای لحاف گرم خانه را به لقایش ببخشد تا کارش عقب نیفتد و بتواند جوابگوی مشتریهایش باشد. میگوید: «ما آن زمان کارمان سخت بود. حتی اگر فقط ۱۰ عکس داشتیم اینها را باید ظاهر و رنگ میکردیم. گاهی میخواستیم رنگ روغنی کنیم. همه کار چاپ دستی بود.»
عکاسی حرم و بارگاه معطوف است به پردههای نقاشی که پشت سر زائران میگذارند. عکسهایی که هر کدام از ما یکی از آنها در آلبومهای قدیمی خانوادگیمان داریم: «ما زمانی که شروع کردیم پردههای حرم و بارگاه اینقدر رنگی و طرحدار نبود. یک نقاشی سیاه و سفید بود که از گنبد و گلدسته میگرفتیم و به نقاش میدادیم تا بکشد. چند نفری هم در مشهد بیشتر نقاشی گنبد را روی پارچه نمیکشیدند. یک نقاش کوی طلاب بود که کارش خیلی تمیز بود. ایشان عکس را میگذاشت و شکلش را میکشید. گنبد و گلدسته و سقاخانه و نقارهخانه را میکشید و دو تا آهو اضافه میکرد. ضریحش سوا بود، گنبد تکش سوا بود، صحن نو و صحن سقاخانهاش سوا بود. موزه سوا بود. مونتاژ هم داشتیم که عکس فرد یک طرف بود و آن طرف دیگر عکس حرم بود. این دیگر کار ما عکاسها بود که اینها را رنگ روغنی میزدیم. گاهی هم ابر در میآوردیم سایه میانداختیم. اینها بیشترش کار دست بود. الان تمام این کارها را فناوری دیجیتال میکند.»
البته همان نقش و نگار بیروح روی پارچه برای مردم عزیز است. دوستی میگوید: «یک نفر بود که در کوچه کربلا هرسال میآمد عکس میگرفت. یک سالی آمد گفت آقای دوستی من مادرم باکو زندگی میکند و با سختی به ایران آمده است. آن موقع ممنوع بود که کسی از آذربایجان به ایران بیاید. خانوادهاش را آورده بود که عکس بگیرند. آنجا آنها از پلههای عکاسی که پایین آمدند کفشهایشان را درآوردند و به پردهای که نقش حرم داشت چسبیدند و گریه کردند. اینقدر عقیده داشتند که عکس ضریح امام رضا که حتی عکس طبیعی نبود هم برایشان عزیز بود.»
عکاسی انقلابوقتی صحبت از عکاسی انقلاب میشود دوستی یاد همراه قدیمیاش میکند. همان دوستی که زمانی کوهسنگی در اجاره آنهاست. آنجا عکس میگیرند و نشانی میدهند تا مسافران بیایند دم مسجد گوهرشاد عکسشان را تحویل بگیرند: «من از راهپیماییها خیلی عکس میگرفتم. ولی بیشتر حمید عربلین که در تلویزیون چند باری با او مصاحبه شده است وقایع انقلاب را عکاسی میکرد.» او در وقایع و راهپیماییها با دوربینش بالای درخت میرود تا بتواند مردم را در خیابان تهران و گنبد حرم را در انتهای عکس به ثبت برساند. از اتفاقاتی که خوب به یادش مانده، یکشنبه خونین است: «عکس یکشنبه خونین در خیابان بهار را ثبت کردم. آقای هاشمینژاد سخنرانی میکرد. بعد سخنرانی ماشینهای ارتش آمد که مردم را میزدند. مردم روی هم میافتادند. من خودم هم افتادم که بلندم کردند. اولین عکس امام در مشهد را هم امامی عکاس آستان قدس گرفته بود که تابلویش را سر کوچه کربلا زدم. از آن ۱۰۰ تا ۲۰۰ عدد فروختم. آنجا نگاتیو دست آقای همایون بود و ایشان برایم چاپ میکرد.»
او که برای دلش از تظاهرات عکاسی کرده است، میگوید: «سال ۵۷ آقای کافی به رحمت خدا رفت. از آنجا عکسهایی داشتم که مأموران در چهارراه شهدا به خانه آقای شیرازی ریختند. یادم هست چند نفر فرار کردیم تا به سمت حرم برویم. چند روحانی همراهم بودند که آنها را به خانه پدر همسرم که آن نزدیک بود، بردم. آنجا عکس فرح و شاه را دیدند، ترسیدند. پدر همسرم دولتی بود مجبور بود آن عکسها را داشته باشد. مادر همسرم خیالشان را راحت کرد. نزدیک ساعت ۲ بود و ناهار خوردند و نزدیک غروب رفتند. من عکسهای انقلاب را جایی نشان ندادم. فقط اگر کسی میدید و میخواست، برایش چاپ میکردم. بعدها که عکاسی دست پسرانم افتاد نفهمیدم که آنها را چکار کردند.»
رزق را باید خدا بدهد
پدردوستی عکاسی را دوست نداشت و میگفت مکروه است، چون با نامحرم ارتباط داری. دوستی در این باره میگوید: «پدرم با شغلهایی که خانمها رفتوآمد داشتند زیاد موافق نبود. مادرم، اما از من حمایت میکرد. من شغلم را دوست داشتم و الان هم عکاسی را دوست دارم. البته اطراف حرم خانمهایی که برای عکس مراجعه میکردند اغلب حجاب داشتند. من هم تا حدودی رعایت میکردم و دوست نداشتم برای تبلیغ کارم عکس هیچ خانمی را در مغازهام داشته باشم. من هیچوقت دم حرم فریاد نمیزدم که عکس بفرما. اعتقاد داشتم و دارم که رزق را باید خدا بدهد حتی پیش آمده بود که مشتری ایراد میگرفت و مشکلش به جا بود، پولش را میدادم. اگر حتی درست نمیگفت پولش را میدادم. بارها شده بود که مشتری رفته و برگشته بود که همان عکسم را به من بده. جای دیگر هم عکس گرفتیم همینطور بود. انگار میآمدند تا دل من را به دست بیاورند.»
عکاسخانه فوری مشهد
او زمانی یکی از عکاسخانههای فوری مشهد را داشت. کنار افرادی مانند طهرانیان که جلوی مسجد گوهرشاد است، رسول عربلین که جلوی سرای سلطانی کار میکند و آقای خانزاده که اول ورودی صحن پایین خیابان عکاسی دارد. عکاسی که سبک و دوربین خاص خودش را دارد و باید حتما از نور آفتاب استفاده شود. به همین دلیل دوربین را در کوچه میگذارند و عکس میگیرند. دوستی میگوید: «از زمانی که من شاگرد عکاسی شوم عکس فوری بود. دستمان را میکردیم در آستینی که به دوربین وصل بود. از بالا یک شیشهای بود که نگاه میکردیم عکس کمرنگ است یا پررنگ و بعد داروی ثبوت میزدیم و بیرون میآوردیم. مشتری که برای عکس فوری میآمد حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه طول میکشید تا ۶ عکسش را حاضر میکردیم. شش تا ۱۵ قران.»
او که سالها شاگردی و چندین شاگرد تربیت کرده معتقد است با گذر زمان مسائل زیادی در عکاسی متفاوت شده است. یکی همین داستان استاد و شاگردی: «قبلا استاد و شاگردی معلوم بود و برای عکاس احترام زیادی قائل بودند و میگفتند که هنر دارد. الان همه شاگردها زود ادعا میکنند، ولی اگر جایی به عکاسی احترام میگذارند به دلیل همان ۴ تا بزرگتر است.» البته آن زمان قوانینی هم میان هم صنفیهاست مانند رعایت حریم طولی بین دو شغلی که شبیه هم است و البته ادعاهای خلاف واقع مانند استفاده از کاغذ آمریکایی برای چاپ! دوستی میگوید: «من همیشه سعی میکردم کمتر از مزدم بگیرم. اما بعضی از همصنفیهایمان تبلیغ میکردند که من فلان نوع آمریکایی کاغذ را استفاده میکنم تا بتوانند پول بیشتر از مشتری بگیرند در حالی که اینطور نبود. چند نوع کاغذ کداک و ... بود که همه از همان استفاده میکردند.»
مردم پول برای عکس نداشتند
عکسها آن زمان محدود میشوند به چند اندازه مختلف. ۳ در ۴، ۴ در ۶، ۶ در ۹، ۱۰ در ۱۵، ۱۶ در ۲۱، ۱۸ در ۲۴، ۲۴ در ۳۰، ۳۰ در ۴۰، ۴۰ در ۵۰ و ۵۰ در ۷۰ سایز عکسهایی است که چاپ میکنند. عکسهای بزرگ آن زمان مشتریهای خاص خودش را دارد. مشتریهای پولداری که دلشان میخواهد عکس بزرگشان زینت پذیراییشان باشد. البته بسته به جای عکاسخانه مشتریها متفاوت است. دوستی میگوید: «زمانی که ما عکس میگرفتیم عکس کالای لوکس و گران بود. عکس در اندازه ۱۰ در ۱۵، ۱۵ قران بود. عکس ۱۶ در ۲۱، ۳ تومان بود. آن موقع مردم پولی نداشتند که بخواهند پول به عکس بدهند. اگر کسی عکس ۴ در ۶ برای اداره میخواست باید ۱۵ قران میداد، اما درآمدی نبود که همان را بدهد و برایش سخت بود.»