به گزارش شهرآرانیوز با وجود ۷۸ساله بودن او، قرار گفتوگوی کوتاهمان پشت درِ اتاق عمل است؛ یعنی هنوز دستانش برای بازگرداندن سلامتی به بیماران کار میکند و ذهنش درگیر جلسات آموزشی روزهای هفته است که همنشین پزشکان جوانتر میشود. تخصصش جراحی قفسه سینه است؛ برای همین، بخشی از سالهای ابتدایی کارش را به درمان شهروندان آسیبدیده در جریان اعتراضات سال ۱۳۵۷ و مجروحان جنگ تحمیلی پرداخته است.
محل کار دکتر سیدضیاءا... حقی از همان ابتدا بیمارستان قائم (عج) بود و حضور ۲۴ساعتهاش در آنجا بهانه خوبی بود تا دقایق بیکاریاش را راهی خیابان شود و در میان مردم شعارهای انقلابی سر بدهد. لحن شیرین کلام او هر شنوندهای را برای نشستن پای سخنانش جذب میکند، اگرچه فضا برای چاپ اندک باشد و زمان کوتاه.
من متولد سال ۱۳۲۴ در طبس هستم و ۷۸ سال از خدا عمر گرفته ام. ۵۳ سال است که پزشک شده ام و ۴۵ سال است که جراحی قفسه سینه (توراکس) انجام میدهم. از سال ۱۳۴۲ که دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم، به جز دوران خدمت سربازی که دو سال در بشرویه پزشک عمومی بودم، از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹ به پاریس و از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۷۸ برای فرصتهای مطالعاتی به کبک کانادا رفتم و بقیه این سالها را در مشهد کار و زندگی کردم. چهار فرزند دختر دارم و به خاطر داشتن آنها و همه نعمت هایم هر لحظه سپاسگزار خداوند و به یاد او هستم.
اگر حمل بر تعریف نشود، بله.
سه نعمت داریم که مشهود است و دیدنی: زنده بودن، سلامتی و امنیت. من همیشه درباره امنیت به دیگران میگویم اینجا افغانستان، لبنان، یمن، سوریه، فلسطین و اوکراین نیست. ما اینجا امنیت داریم. گاهی دیگران اعتراض میکنند که چرا ایران را با این کشورها مقایسه میکنی؟ یا چرا ما را با کشورهای حوزه اسکاندیناوی یا پیشرفته دنیا مقایسه نمیکنی؟ من هم پاسخ میدهم شما از سه جبری که بر زندگی ما حاکم است، غافل هستید؛ یکی جبر جغرافیایی که در این کشور متولد شده ایم؛ دوم جبر زمان که مثلا من در سال ۱۳۲۴ متولد شده ام و دیگری جبر والدین که هیچ کدام را نمیتوانیم تغییر دهیم.
با وجود جبرهایی که داریم باید بابت وجود امنیت شاکر باشیم؛ اینکه این امنیت را چطور به دست آورده ایم، به خصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حرف بسیار است. من امنیت را مرهون شهدای دوران انقلاب، شهدای دوران جنگ تحمیلی، رزمندگان دوران انقلاب و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس میدانم. دیدگاه ما به قیامهای دوران انقلاب فداکاری عدهای است و همراهی همه مردم.
من هم در آن وقایع حضور داشتم و به قدر بضاعت خود کمک کردم، اما کسی را که ایثار کرد و جان برکف بود، از خاطر نمیبرم. من پزشک بیمارستان قائم (عج) بودم و مجروحان قیامها و راهپیماییها را به آنجا میآوردند و من قفسه سینه آنها را جراحی میکردم. در دوران جنگ هم به جز مدت کوتاهی که به جبهه رفتم، بقیه را در بیمارستان به کار مداوای مجروحان جنگی مشغول بودم.
بیمارستان قائم (عج) که هنوز در سال ۱۳۵۷ به نام شهناز پهلوی نامیده میشد، در زیرزمین تالار کنفرانس و سخنرانی داشت. آنجا روز و شب محل تجمع پزشکان بیمارستان خودمان و دیگر مراکز درمانی و درمانگاهها بود که جمع میشدند برای حضور در راهپیماییها و برای همراهی با مردم تلاش میکردند. یکی از آن روزها، پس از قیام ۲۳ آذر و حمله نظامیان به بخش اطفال بیمارستان امام رضا (ع) و به توپ بستن آن ها، با عده بسیاری از پزشکان همان جا جمع بودیم، به طوری که سالن جای ایستادن هم نداشت.
چندنفری سخنرانی کردند و یکی از آ نها گفت: ما پزشکان اعلام میکنیم که به دلیل حمله وحشیانه ارتش به بیمارستان، اعتصاب میکنیم و از امروز، از درمان کردن نیروهای نظامی، انتظامی، ارتش و خانوادههای آنان خودداری خواهیم کرد. پشت سرش پزشکان شعارهای مختلف میدادند و تصمیم او را تأیید میکردند.
شاید اشتباه کردم که آن زمان برخلاف موج حرکت کردم، اما من آن چیزی را گفتم که قرآن از آن یاد کرده بود. من وسط سالن نشسته بودم. آن لحظه و جملاتم را دقیقا یادم هست. از جایم بلند شدم و گفتم: ما پزشکان در هنگام فارغ التحصیلی قسم خورده ایم که هر انسانی به ما مراجعه کرد و بیمار بود، به نژاد، ملیت و مذهبش توجه نکنیم. ما به انسانیت قسم خورده ایم. قرآن میگوید هرکس جان انسانی را نجات بدهد، انگار جان همه انسانها را نجات داده است.
برخی پرخاش کردند و حتی عدهای به من ناسزا گفتند؛ یعنی در واقع استدلال مرا نپذیرفتند. وقتی از سالن بیرون آمدیم، برخی همکاران گفتند تو «حقی» هستی و حرف حق را گفتی، اما این جمع ظرفیت پذیرش آن را نداشت. میدانید آن زمان درمیان مردم شور انقلابی حاکم بود و از طرفی، همه برای مجروحان و شهدا دل میسوزاندند. حق هم داشتند.
پزشکان هم کنار مردم بودند و همراه آنان. همین طور که در فروردین سال ۱۳۵۸ به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادیم، در شلوغیها و اعتراضات به رژیم پهلوی هم شرکت کردیم. در مشهد تا آنجا که من به خاطر دارم، پزشکان با روپوشهای سفید در ردیف اول راهپیمایی کنندگان حضور داشتند. ما هم در خیابان احمدآباد پلاکارد حمل میکردیم و شعارهای ضد شاه سرمی دادیم. بعضیها میگفتند وقتی میدیدیم که اساتید دانشگاه علوم پزشکی و فردوسی و پزشکان در ردیف جلو قیامها حرکت میکنند، باخود میگفتیم هیچ کس آنها را نمیخواهد؛ پس شاه باید برود و انقلاب اسلامی پیروز شود.
درهای بیمارستان روی همه باز بود، اما بیشتر تجمعات نزدیک بیمارستان امام رضا (ع) و در خیابانهای آن حوالی انجام میشد. اگر هم بوده است، من به خاطر ندارم یا ندیده ام، چون به طور مداوم در بخش و در حال جراحی بوده ام. بیمارستان ما بیشتر در حال درمان آسیب دیدگان حوادث بود.
اگر در اورژانس یا اتاق عمل نبودم، از هر فرصتی برای رفتن به خیابان و همراهی با مردم استفاده میکردم.
۳۳ ساله.
ممنونم از سؤال مهمی که پرسیدید. من وطنم را دوست دارم. میگویند: حب الوطن من الایمان. در دنیا افرادی که از کشور خود به کشور دیگر مهاجرت میکنند خیلی کم اند. فکر نکنید فقط ما وطنمان را دوست داریم و از آن حرف میزنیم. حساب کنید چند نفر فرانسوی یا انگلیسی از کشور خود به مناطق دیگر مهاجرت کرده اند؟
هستند، اما اندک اند. ممکن است هرلحظه شرایطی پیش بیاید که فرد از برخی جنبهها ناراحت باشد و از کشور برود. خداوند کره زمین را خلق کرده، اما برای رفتن از این سو به آن سو، برایش خط نکشیده است؛ اینها کار بشر است؛ بنابراین در واقع جهان، وطن بشر است، اما، چون یک نفر در این خاک به دنیا آمده است، آن را دوست دارد.
من وطن دوست هستم. برای اینکه باور کنید که هرگز فکر مهاجرت به ذهنم هم نرسیده است، بلکه حتی موقعیت آن را داشته ام و برگشته ام، یکی از موقعیتهای مهاجرتم را برایتان شرح میدهم. سال ۱۳۵۸ به مدت سه ماه فرصت مطالعاتی کوچکی به پاریس داشتم. یک هفته در آنجا ماندم، اما معرفی نامه هایم را به بیمارستان موردنظر در پاریس نبردم؛ چون دیدم نمیتوانم به این محیط عادت کنم. به قول فرانسویها دچار بیماریِ وطن شدم. بعد از یک هفته هم برگشتم.
من نمیتوانم غربت را تحمل کنم. من به کشورهای مختلف دنیا سفر کرده ام؛ از یک هفته تا یک ماه، اما همیشه برگشته ام. من وطنم را دوست دارم؛ مشهد را دوست دارم. هنوز هم برای طبابت به طور مداوم راهی طبس میشوم؛ چون آنجا را قطعهای از بهشت میدانم. حاضرم جانم را هم برای وطنم بدهم.
من در زمان شاه تحصیل کردم و کارم را شروع کردم و پس از انقلاب با افتخار زندگی کردم. نباید پا روی حق بگذاریم؛ کم و کاستیهایی هست، اما باید ادامه بدهیم؛ به خاطر دوست داشتن وطن.
من از سال ۱۳۵۲ در بیمارستان قائم (عج) هستم تا امروز. در سال ۱۳۹۶ بعد از ۳۸ سال درخواست بازنشستگی دادم، اما به دعوت اولیای دانشگاه کارم را ادامه دادم. از ابتدای سال ۱۳۹۹ بازنشسته کامل شدم، اما هنوز به کارکردن ادامه میدهم. شکر میکنم که زنده و سلامتم. رمز سلامتی و طول عمرم را هم درکارکردن میدانم. من زندگی پزشکی، دانشگاهی و افتخارات خودم را مرهون دانشگاه مشهد میدانم.