صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر دنباله «میلیونر زاغه‌نشین» ساخته می‌شود رونمایی از «ناخن‌کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» اثر قاسم فتحی، در مشهد «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی | گزارشی از یک نمایشگاه نقاشی خط در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود درباره جمشید و نادر مشایخی، بازیگر و آهنگ‌ساز ایرانی به بهانه زادروز پدر و پسر هنرمند پرونده «توماج صالحی» مختومه اعلام شد رویکرد اصلی دکه مطبوعات، فروش نشریات و کتاب است انتشار «آتش نهان» آلبوم جدید پرواز همای بازیگران جایگزین سارا و نیکا در سریال پایتخت ۷ معرفی شدند + فیلم و عکس رقابت فیلم سینمایی «احمد» در جشنواره بین‌المللی فیلم مسلمانان کانادا ماجرای تغییر ناگهانی سالن اجرای نمایش «خماری» و حواشی آن چیست؟ بازگشت چهره‌ها به چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر درگذشت «سیداحمد مراتب»؛ نخستین ایرانی که بر بام خانه کعبه اذان گفت + فیلم مشهدی‌ها در کمین صید سیمرغ | نگاهی به مهم‌ترین آثاری که شانس حضور در جشنواره فیلم فجر را دارند برنده جایزه گنکور متهم شد | مسئله اقتباس بدون مجوز و نقض محرمانگی پزشکی
سرخط خبرها

شعر تنفس شاعر در زندگی است | گفتگو با امیر مرزبان ادبیات پژوه و شاعر معاصر

  • کد خبر: ۲۱۱۶۵۰
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۹
شعر تنفس شاعر در زندگی است | گفتگو با امیر مرزبان ادبیات پژوه و شاعر معاصر
امیر سیاوش مرزبان، ادبیات پژوه و شاعر می‌گوید: ما شعر را بر می‌گزینیم که راهی برای صحبت کردن پیداکنیم، شعر مسیری برای تنفس شاعر است.

به گزارش شهرآرانیوز، گپ و گفت‌مان با امیر سیاوش مرزبان در زمانی شکل می‌گیرد که زمستان نسبتا سردی تهران را گرفته است. او ادبیات پژوه، شاعر و منتقد ادبی است که سال‌ها است در زمینه ادبیات و شعر قلم می‌زند. با او که وقتی دانشجو بود جایزه ادبی دانشگاه علامه طباطبایی را از آن خود کرده است، گفتگو درباره زیست شاعرانه خالی از لطف نیست. شاید این سوال از آدم‌هایی که بیشتر از بقیه می‌خوانند و می‌نویسند بهترین نقطه آغاز گفتگو باشد که« چگونه زندگی می‌کنی؟» سعی داریم این سوال را در گفتگوی زیر پاسخ دهیم.

برای سوال اول دوست دارم نظر شما را در این باره بدانم که، اصلا چرا شعر می‌گوییم؟

درواقع به صورت باالقوه ما به اندازه همه مردم روی زمین شاعر داریم؛ یعنی اگر ما شعر را یک متن خیال انگیز بدانیم. شعر در ذهن همه ما اتفاق می‌افتد. اما همینکه این عمل بالفعل می‌شود، زیست شاعرانه اتفاق خواهد افتاد. یعنی با یک دنیا تخیل زندگی می‌کنید که در ذهنتان نفس می‌کشد. این نوع زیستن مرطوب و نرم است، شبیه شاخه‌هایی که بار دارد و در مقابل شاخه‌های خشک دیده می‌شود. خیلی از فرهنگ‌ها اصلا این رطوبت را ندارد و خشک‌اند. اما هنر شرقی‌ها شعر است. وقتی ذات یک زبان شعریت دارد، شعر مصداق تخیلات‌اش محسوب می‌شود.

حالا وقتی شاعرانه زندگی می‌کنید، اولین مرحله زیست فردی، تخیل کردن است، یعنی انتخاب کردید خیال کنید. یعنی باید برای بیان اندیشه‌هایم بنویسم، خیال کنم و فلسفه ننویسم. پیوند با خیال نخستین مرحله شاعرانگی است. شما شعر را دریچه‌ای می‌دانید که بتوانید از آن راه تنفس داشته باشید. در هر شرقی، لذت بردن از این خیال وجود دارد. همانطور که غربی‌ها از دیدن و حس کردن لذت می‌برند.

مرحله دوم مخاطب است مخاطب مهم است؟ خیر، مخاطب اصلا مهم نیست، وقتی می‌گوییم شما تصمیم می‌گیرید که شاعر باشید مخاطب اصلا مهم نیست. مرحله دوم زیست شاعرانه خشک و علمی است. شعر کلامی است موزون و مخیل . حالا شما تصمیم گرفتید با شعر به جهان بنگرید. پس حالا باید علم‌اش را بدانید تا بتوانید به آن طریق سخن بگویید. اما علم را فقط برای خودتان یادخواهید گرفت.

بعد از این‌که علم را یادگرفتیم چه اتفاقی می‌افتد؟

تاثیرگذاری مرحله بعدی است که قواعد خودش را دارد، پس از یادگرفتن علم ویژگی کار شما توان تاثیرگذاری است، هم روی  خودتان هم مخاطب. اما هنوز هم مخاطب مسئله نیست. چرا؟ چون مخاطب اول و آخر شاعر در زیست شاعرانه‌اش خودش است. هنوز همان دریچه هستی که صحبت کردیم برای خودش باز می‌شود. به این معنا که وقتی در جغرافیای شاعر قرار بگیرید می‌توانید بهترین شعر را بگویید. اصلا اگر شاعر چیزی را شعر کند که تاکنون نزیسته مگر می‌شود شعر‌اش را عمیق بدانیم؟

حالا شاعر به ماهوه شاعر، علم‌اش را می‌داند، به شکل‌های شعری آگاه است و برایش شعر، یک موجود زنده است. شعر یک موجود زنده است، چون تکامل پیدا می‌کند و بزرگ می‌شود.

پس شعر چه زمانی به سمت مخاطب می‌رود؟

وقتی که بزرگ شد. اینجاست که مرگ مولف اتفاق می‌افتد، اما موجود زنده مستقل از مولف همچنان درحال زیستن و بالندگی است و این را مرهون «صاحب‌سبکی» او است. حالا شعر نمی‌گویید که شهرت پیدا کنید و قدرت بگیرید، شعر می‌گویید برای شعر گفتن. حالا هرمی را تصور کنید که از لذت شروع می‌شود و به سمت تکامل می‌رود. شاعر زمانی که برای لذت شعر می‌گوید عمیق تر است یا وقتی برای تکامل و فهم زندگی شعر می‌گوید؟

یعنی ممکن است زیست شاعری و تکامل و تمدن با یکدیگر در ارتباط باشند؟

اولین نشان‌دهنده تمدن بشری توجه داشتن فردی به فرد دیگر است. می‌دانید کی تمدن کشف می‌شود؟ ببینید وقتی به انسان غیر متمدن نگاه می‌کنیم در اولین مواجهه‌شان با خطر، از بقا شکست می‌خورند. مثلا کافی است یک زخم عمیق بردارند، می‌دانید چه می‌شود؟ از خون ریزی می‌میرند شبیه بسیاری از حیوانات. اما همین چندوقت پیش پیداکردن استخوان انسانی که شکسته بود و با ترمیم و تیمار جوش خورده بود نخستین نشانه تمدن انسان غارنشین است. یعنی کسی بوده است که توجه کند به کس دیگری و از مرگ نجاتش دهد و تیمارش کند، توجه نخستین نشانه تمدن است. حالا میراث ارتباط از یک انسان غارنشین به ما می‌رسد و ما با کلمات ارتباط برقرار می‌کنیم. منظور  اینکه کلید قفل ما شعر و کلمه است، کلید ورود به خانه‌ای که فقط ما از آن‌ها استفاده می‌کنیم با آنکه در کمال است.

در آخر بگذارید اینگونه بپرسیم که نسبت احوالات و زمان‌ها با شعر چگونه است؟

درواقع گذشته ادبی خود را داشتن و در زمانه خود به کمال شاعری رسیدن، وقتی به زیست شاعرانه مبدل خواهد شد که متوجه زیست فردی خودمان باشیم. یعنی بدانیم در زندگی داریم چه می‌کنیم؟ بعد زندگی را کشف کنیم که متمایز از آدم‌های هم‌زمان خودمان باشد. شاعر زمانی با شعر زندگی خواهد کرد که شعر را یک موجود زنده و عزیز بداند. وقتی می‌گوییم یک موجود زنده است شعر، یعنی از ابتدا آن‌را در سرایش و ارتباط برقرارکردن موجود زنده بدانیم‌. بعد بدانیم که با دروغ گفتن به این موجود زنده زیست‌اش را قطع خواهیم کرد. آیا کسی که برای ما عزیز است آن آدم سابق خواهد شد وقتی که به او دروغ بگوییم؟ شعر نیز به همین صورت است.

یکی از آثار امیر سیاوش مرزبان:

این گونه است قصه ی غم های بعد تو

هرگز نمی رسم به قدم های بعد تو

این اسکلت خراش دلم را وسیع کرد

این زندگیِ شبیه عدم های بعد تو

کو شوکران من به یک جرعه سر کشم

کو جرعه ای هلاهل و سم های بعد تو

حتی تسلی ام نشده این ضریح ها

سجاده ها تمام حرم های بعد تو

تو قبله ی مقدس در سینه ی منی

من کافرم به دین صنم های بعد تو

دریا میان خلسه ی آن چشمهاست ، من

مغروق مانده ی تمام بلم های بعد تو

این شعرها به درد دل من نمی خورند

بیزارم از صدای قلم های بعد تو

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->