محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز به همدیگر یک لیوان آب تعارف کردیم و دعوت شدیم به جایی برای نشستن و آرام گرفتن، با انگشتهای مان اشکهای روی گونههای بغل دستی را پاک کردیم، به احترام رنج بزرگی که دیگری تحمل کرده سکوت کردیم، بدون اینکه چیزی بگوییم، کسی را که نمیشناختیم در آغوش گرفتیم و باهم، کنار هم و برای هم اشک ریختیم. برای یک آدم ناشناس، برای غریبهای که ممکن است روزی بدون توجه به او در خیابانی از کنارش گذر کنیم.
همه میدانستیم که یک نقطه اشتراک بزرگ داریم. یک نقطه اشتراک بزرگ و تلخ که آن رنج فقدان است و درد سوگ و رنج سوگوار بودن. همه ما روزی و به دلیلی و به نحوی، یکی از عزیزترین آدمهای زندگی مان را از دست داده ایم و حالا مجالش پیش آمده بود برای اینکه به همین بهانه گرد هم جمع شویم تا از همین تجربه بگوییم و بشنویم. تجربهای مشترک و در عین حال متفاوت و منحصر به خود فرد؛ و مگر غیر این است که «سوگ و سوگواری هرکسی همان قدر خاص و متفاوت از دیگران است که هریک از دانههای برف که از آسمان به زمین میبارد یگانه و بی همتاست.» *
مسبب این همراهیها و هم دلیها نیز چیزی جز ادبیات و معجزه آن نبود. «سین سوگ، عین عشق» عنوان کتابی است که غزاله صدر، دختر حمیدرضا صدر، بعد از فوت پدرش درباره مواجهه با این فقدان نوشته است. کتابی که رونمایی و جشن امضای آن با حضور نویسنده و همراهی دکتر مرجان مهری، روان شناس، در نشر چشمه مشهد برگزار شد. محفلی که بیشتر از یک گردهمایی ادبی، تبدیل شد به مجالی برای برپایی یک سوگ جمعی و شنیدن روایتهای مشابه از زبان همدیگر؛ همان چیزی که شرح آن در ادامه آمده است.
نامش «سین سوگ، عین عشق» است، چون معتقد است عشق و سوگ از هم جدا نیستند و درواقع واحدند. چون معتقد است دردی که بعد از از دست دادن فردی تحمل میکنیم، همان عشقی است که در زمان حیات به او ابراز میداشتیم و اکنون در مقابله با جای خالی آن فرد، خودش را این گونه به ما نشان میدهد؛ رنج و دردی عظیم در دوره سوگ و سوگواری.
دکتر مرجان مهری، روان پزشکی که در این جلسه در کنار غزاله صدر حضور داشت، درباره کتاب و عنوانی که برایش انتخاب شده است میگوید: «عنوان کتاب به اندازه کافی جذاب و گویاست و حتی با نگاه به جلد کتاب به خوبی میتوان متوجه شد که چه میزان تجربههای ناب داخل آن وجود دارد. جملات زیادی روی کتاب نوشته شده است. «سوگ ما مثل عشقمان، تا ابد جزئی از وجود ما خواهد بود.» یا «سوگ هرگز کوچک یا کم نمیشود، این ما هستیم که در اطراف سوگمان بزرگ میشویم و رشد میکنیم.»
بله، هرکدام از ما به شیوه خودمان سوگ را درک میکنیم. درست است که طبق دادههای روان شناسی مراحلی را برای سوگ و سوگواری مشخص کرده اند که به تازگی به شش مرحله رسیده است. اما هرکدام از این مراحل برای اشخاص مختلف متفاوت است و به شیوه خودش طی میشود. این کتاب تجربه یک فرد است از سوگ. مطالب کتاب به زیبایی به مقالههای روان شناسی و ترجمهها استناد داده شده است.»
این معجزه ادبیات است. معجزه ادبیات عزیز و دوست داشتنی که فقط از عهده خودش برمی آید. معجزه کتاب و کلمه که میتواند مرزها را از میان آدمها بردارد و آنها را به یکدیگر نزدیکتر کند. آدمهایی که غریبه اند، اما میتوانند یکدیگر را از سر مهر در آغوش بگیرند. اتفاقی که اینجا را بیشتر از یک محفل ادبی تبدیل کرده است به یک جلسه با زمینه روان شناختی برای یک سوگواری جمعی و شنیدن روایتهای مشابه، برای سوگواری آرتین کوچکی که شش ماه پیش پدربزرگ عزیزش را از دست داده است و برای دختری که میگوید ۱۰ سال پیش، یک روز صبح رفته مدرسه و وقتی برگشته، پدرش را به دلیل آنفاکتوس قلبی دیگر کنارش نداشته است؛ و این در حالی است که در دوران کودکی خواهرش را به دلیل سرطان از دست داده و همین ۱۰ روز پیش نیز، مادرش را به دلیل سرطانی دیگر از دست داده و تا کنون حتی فرصتی برای سوگواری کردن نداشته است. میگوید: «این کتاب را یکی از دوستانم در نشستی که در رشت داشتید، در روزهایی که نمیدانستیم مادرم زنده میماند یا نه، برایم تهیه کرد و در روزی که دیگر نداشتمش به دستم رساند.»
مرجان مهری میگوید آخرین مرحلهای که در سوگ تجربه میکنیم؛ مرحله آفرینش و خلق کردن است. مرحلهای که دنبال پیدا کردن یک معنا و مفهوم از دل همه اتفاقاتی هستیم که از سر گذرانده ایم. پس شروع میکنیم به خلق موقعیت به نام آدمی که از دست داده ایم. یک نفر وقف و خیرات میکند، یک نفر مدرسه و بیمارستان میسازد و یک نفر کتابی مینویسد. این، درواقع ثابت نگه داشتن یاد فردی است که از دست داده ایم.
خود غزاله صدر درباره علت شکل گرفتن و انتشار این کتاب میگوید: «ما ناگهانی فهمیدیم بابا مریض است و وقتی فهمیدیم دیگر خیلی دیر شده بود. بیماری اش در مرحله ۴ بود. دکتر گفت ۶-۷ سالی میشود که مبتلاست. اوایل هنوز به بهبودی امید داشتیم. کتابهایی هم که میخواندم در همین باره بود، مثلا اینکه تغذیه یک بیمار سرطانی باید به چه شکلی باشد. بعد از تولد سی سالگی ام، اما فهمیدم سرطان بابا به مغز رسیده است و ما باید بپذیریم که او دیگر خوب شدنی نیست. این اتفاق هم زمان بود با شروع کووید و افسردگی و اضطراب وحشتناکی به سراغم آمد.
به روان پزشک مراجعه کردم و هم زمان شروع کردم به مطالعه کتابهایی درباره سوگ، مرگ و طریقه مواجهه با این اتفاق. از کتابهای مرجع شروع کردم تا کتابهای تازه بازار نشر. در همین حین بابا فوت کرد و من همچنان به مطالعه در این زمینه ادامه دادم. نوشتن یک کتاب با همین محوریت، ابتدا نظر مادرم بود. میگفت تو این همه کتاب خوانده ای، پس چیزی بنویس که دیگران نیز بتوانند از آن استفاده کنند، چون خیلیها به این منابع دسترسی ندارند یا همه آنها اصلا به فارسی ترجمه نشده است.»
اما آیا مخاطبان این کتاب فقط افرادی هستند که چنین تجربهای را از سر گذرانده اند؟ غزاله صدر در بخشی از صحبت هایش از این میگوید که واکنش اطرافیان بعد از مواجهه یک نفر با غم از دست دادن عزیزش، یکی از ناراحت کنندهترین و عذاب آورترین بخشها در مجموعه این اتفاقات است.
او میگوید: «از رفتار اطرافیان با خودم تجربههای خیلی بدی داشتم. حرفهایی که میگویند آزاردهنده است، هرچند با نیت خوب میگویند. جملاتی میگویند که هیچ کمکی نمیکند. از یک جایی به بعد مقایسه هم میکنند؛ انگار مسابقه است که تجربه کدام یک بدتر است. همه این اتفاقات باعث شد جدیتر به نوشتن این کتاب فکر کنم تا آموخته هایم را که نظر متخصصان است، به دیگران نیز انتقال بدهم.
ضمن اینکه میخواستم از شناختی که مردم نسبت به پدر دارند استفاده کنم تا این اثر خوانده شود و اثرگذار باشد و کمک حال. این کتاب حتی برای اطرافیان فرد داغدار مناسب است تا بدانند چه بگویند و چه نگویند و انتظارات اشتباه از فرد سوگوار نداشته باشند.» او بر این باور است که فقط مواجهه فردی با سوگ مهم نیست و اطرافیان نیز باید برای داشتن بهترین واکنش و برخورد با فرد سوگوار، آگاهی کافی داشته باشند.
شاید بهترین پاسخ برای این سؤال، همان چیزی باشد که خود صدر در کتاب به آن اشاره کرده و در پشت جلد کتاب نیز آمده است: «این کتاب ترکیبی است از چکیده حدود چهل و چند کتاب درباره سوگ و سوگواری و آخرین تحقیقات این حوزه، تجربههای دیگران و آنچه خود به چشم دیده و با قلب احساس کرده ام. کتابی درباره آنچه سوگ نیست و آنچه هست، چه نباید کرد و چه میشود انجام داد. یک کتاب خودیاری با چاشنی خاطرات شخصی برای آنهایی که قلبشان عزادار است، برای اطرافیان داغداران، برای مشاوران و روان شناسان، و برای همه دیگرانی که یک روز با سوگ چشم در چشم خواهند شد.»
صدر میگوید: «نمی دانم چند نفر «از قیطریه تا اورنج کانتی» را خوانده اند. انتهای آن کتاب، میشود ابتدای «سین سوگ، عین عشق» و درواقع باید بگویم میشود نسخه همان کتاب با جزئیات بیشتری که از نگاه من است. در بخش اول این کتاب روایت سوگ خودم را نوشته ام و در ادامه نیز سعی کرده ام چیزهایی که یاد گرفته ام را توضیح بدهم، در خلال آن مجدد رفت و برگشتهایی به ماجرای خودم وجود دارد.»
از قیطریه تا اورنج کانتی کتابی است که به روزهای پایانی زندگی حمیدرضا صدر میپردازد. کتابی که درواقع وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده است و با صراحت و تلخی، روزهایی را روایت میکند چشم در چشم سرطانی که در همه اعضا و جوارح ریشه دوانده و به مغز رسیده است.
غزاله صدر از قیطریه تا اورنج کانتی را با این جملات به پایان میبرد: «دقایق زیادی باهم بودیم. من در آغوشت که داشت آرام آرام سرد میشد. عطر مو و تنت مثل همیشه شیرین بود و بوی بهشت میداد. خیلی سختی کشیدی، پدر، خیلی. آن روز آخر را زجر کشیدی، اما صبر کردی، صبر. صبر کردی تا باهم تنها شویم. صبر کردی تا تو باشی و غزاله، پدر و دختر، فندق و غزغز. تو زمان مرگت را انتخاب کرده بودی، پدر. تو رفتنت را دیده بودی. تو پایانت را از قبل نوشته بودی. تو یک سال و نیم پیش در آخرین صفحه کتابت صحنه مرگت را تصویر کرده بودی.»
او کتاب سین سوگ، عین عشق را نیز با روایتی از سوگ خود شروع کرده است. روایتی که شاید هرکدام از آدمهایی که در این جمع حضور داشته اند یا روزی این کتاب را میخوانند نیز آن را تجربه کرده باشند؛ «سوگ از یک روز گرم تابستانی پا به درون قلب من گذاشت؛ از روز ۶ شهریور ۱۳۹۷. از روزی که واژه سرطان جزئی از مکالمات روزانه خانواده مان شد. یا شاید دقیقتر از روز ۲۰ شهریور ۱۳۹۷. از روزی که متوجه شدیم بابا درگیر سرطان کولون مرحله چهار است. از وقتی که فهمیدیم سرطان مرحله چهار یعنی یک درد بی درمان. از وقتی فهمیدیم سرطان مرحله چهار یعنی آخر خط. یعنی مرگ. مرگ بابا.»
*برگرفته از جلد کتاب «سین سوگ، عین عشق»