غول چراغ جادو گفت: چند بار بهت بگم؟ من اصلا وجود خارجی ندارم که بخوام آرزوهاتو برآورده کنم.
گفتم: الکی نگو. اگه واقعا وجود خارجی نداری چطوری دارم باهات حرف میزنم.
غول با کلافگی گفت: اینها همش به خاطر مصرف شیشه است. همین شیشه است که باعث ایجاد این همه توهم بینایی و شنوایی توی وجودت شده.
گفتم: باشه. حالا آرزومو میگم، شما برآورده اش کن.
غول گفت: بدجور داری زجرم میدی.
گفتم: خوب اگه به قول خودت وجود نداری، چطور زجر میکشی. مگه میشه وجود نداشته باشی ولی زجر بکشی.
غول گفت: آدم معتاد تمام کسانی رو که اطرافش هستند و نیستند زجر میده. من جز اونهایی هستم که نیستم.
گفتم: اصلا این حرفت منطقی نبود.
غول پوزخندی زد و گفت: فقط مونده بود تو مصرف کننده باسابقه شیشه درباره منطق حرف بزنی.
گفتم: ببین. آرزوی من خیلی راحت برآورده میشه. من که آرزوی پنجاه تن طلا ندارم فقط پنجاه گرم شیشه اصل و خالص میخوام.
غول گفت: من فکر نکنم شیشه به این مرغوبی که تو مصرف کردی بتونم گیر بیارم.
گفتم: حالا تلاشت رو بکن. میبینی که آرزوی خیلی کوچیکیه.
غول گفت: کجای آرزوت کوچیکه؟ بعد گوشی اش را درآورد و گفت اینجا رو نگاه کن. نوشته مجازات تولید، حمل و فروش بیش از ۳۰ گرم شیشه مصادره اموال و اعدام فرد مجرم است.
گفتم: تو که اموالی نداری مصادره کنن. حتی وجود خارجی نداری، بتونن اعدامت کنن.
غول گفت: درسته وجود ندارم ولی میترسم. بعد هم از اتاق خارج شد. بلندشدم تا به غول برسم و مانع رفتنش شوم ولی در قفل بود. چند تا لگد به در زدم ولی اتفاقی نیفتاد. فقط صدایی شنیدم که میگفت: معتاد اتاق ۱۳ کمپ، این قدر به در لگد نزن. حالاحالاها مهمون مایی.