امیر حسین رستمی: دقیقه ۹۰ به لیسانسه‌ها اضافه شدم روزنامه خراسان در فهرست میراث منقول ملی ثبت شد واکنش تهیه‌کننده سووشون به تاخیر در پخش قسمت چهارم این سریال «کارناوال» هم به جمع برنامه‌های توقیفی پیوست مدیر عالی حرم مطهر رضوی در بازدید از مؤسسه شهرآرا مطرح کرد: شهرآرا، صدای شهر امام‌رضا(ع) در سطح ملی و فراملی + فیلم جیمز کامرون: ساخت «آواتار» برای پول نبود پیام تبریک رئیس سازمان صداوسیما به مناسبت روز خبرنگار جدیدترین خبر سلامتی اکبر عبدی از زبان خودش (۱۷ مرداد ۱۴۰۴) بازیگر سریال «خاندان اژدها» به «جنگ ستارگان» پیوست زمان پخش سریال عملیات مهندسی + تیزر اجرای یک تئاتر توسط کانون پرورش فکری کودکان در عراق «رویاشهر» ۲۰ میلیاردی شد فیلم مرد عینکی امشب (۱۷ مرداد ۱۴۰۴) در «هفت» نقد می‌شود پیام قالیباف به مناسبت روز خبرنگار | مجلس برای تصویب لوایح دولت در حمایت از خبرنگاران آمادگی دارد آخرین وضعیت سلامتی اکبر عبدی از زبان دخترش خبرنگاری دل می‌خواهد ده‌نمکی: اکبر عبدی بزودی مرخص می‌شود خبرنگاران، حافظان حافظه جمعی یک ملت هستند پیام شهردار مشهد به مناسبت ۱۷ مرداد، روز خبرنگار خبرنگار، صدای حقیقت؛ از خیابان‌های وطن تا ویرانه‌های غزه
سرخط خبرها

آبیِ آسِمون

  • کد خبر: ۲۲۷۷۳۳
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۰
آبیِ آسِمون
حاج عبدا... دستی به دستار  سفیدش کشید و بلند خندید. از آن خنده‌های خاص و دوست داشتنی.

حاج عبدا... دستی به دستار  سفیدش کشید و بلند خندید. از آن خنده‌های خاص و دوست داشتنی. کنج چشمانش چین افتاده بود و دست هایش آرام می‌لرزید:

«چینی نیست آقاجان، چین چیه، چین کجایه؟ فیروزه نیشابوره! فیروزه اصل نیشابوره. شما نِگا کنن.» و بعد انگشت اشاره اش را گذاشت روی نگین یکی از انگشترهایش: «ای رنگ فقط مال سنگِ فیروزه نیشابوره، وقتی نگاش مُکُنی چشم آدم رِ جلا مِده.» و بعد دستی به محاسنش کشید و زیر لب گفت: «اللهم صل علی محمد و آل محمد.» اکبرآقا علیایی عینکش را جابه جا کرد، سرفه‌ای کرد تا صدایش باز شود و بعد درحالی که سرش را تکان می‌داد، با صدای خش دارش گفت: «قربون خدا بُرُم که دیگه الان همه چی قاتی رِفته، آدم اصل و فرعِ خیلی چیزا رِ نِمتنه تشخیص بده، یک زمِانی بود که اگه مُگُفتن‌ای اصله، اصل بود، مُگُفتن‌ای فرعه، فرع بود. الان دِگه اوجور نیست، خدا عاقبت همه مارِ به خیر کنه.»

 حاج عبدا... به اکبرآقا نگاهی انداخت، دستی که انگشتر فیروزه در آن بود را گرفت جلو صورت اکبرآقا و گفت: «شما که خودت سنگ محکی، همه اینا رِ بِلدی، الان شما به‌ای آقا بوگو نگین‌ای انگشتر فیروزه اصله یا نِه.» اکبرآقا با نگاهی خیره به انگشتری که دستِ حاج عبدا... بود، نُچ نُچی کرد و سرش را تکان داد: «نِه، مویم دِگه چشمم مثل قدیما نور نِدره، چشمام سیا تاریکی مِره، الان همو رنگِ آبی‌ای که شما مِگی مو دِرِم سیاه می‌بینم. کو ببینم شجرم دِرِه توش؟» حاج عبدا... دستش را جمع کرد و رویش را درهم کشید.

 سرش را به سمت مشتری اش - دایی مراد - برگرداند و زیر لب گفت: «رنگ آبی اش رِ نمی‌بینه مخه شجرش رِ ببینه!» دایی مراد، حیران و مردد، تسبیحِ دانه درشتش را تند و تند توی دستش می‌چرخاند. تصمیمش را گرفت، نیم خیز شد که برود، رو کرد به حاج عبدا...: «مُو الان حواسُم اینجِه نیست حجی، مُرُم تا حرم یَک زیارتی مُکنُمُ وَرمِگِردُم، اگِه قِسمتما بود که همی رِ از شما مِخِرُم، اگِرَم نِه که حلالما کُنِن.» تا دایی مراد بلند شد که برود، حاج عبدا... دستش را محکم گرفت و نگهش داشت.

«صَبِر کن کجا مِخِی بِرِی دایی جان.» و بعد انگشتر فیروزه را از انگشتش درآورد و گذاشت کف دست دایی مراد و گفت: «اولاً نایب الزیاره مایَم باش، خیلی التماس دعا دِرُم، بعدِشَم بِریِ‌ای اکبرآقایَم دعا کن نور چَشماش وَرگِرِده، دُویُمَن انگشترِ بُکن دستت تویِ صحن به چَن نِفَر نِشون بده دِلت قرص بِره که اصله، بازم اگه نِخواستی مو اینجِه یُم، اگِرَم مقبول افتاد وَرگِرد پولِش رِ بده.»

دایی مراد دست کرد توی جیبش که پولش را دربیاورد، اما حاج عبدا... دستش را گرفت و گفت: «جای انگشترِ مُو توی دستِ زایر آقا امام رضا امنه، برو آقا جان، مو همینجه هستم. الانم پول نِمِخه بدی.» دایی مراد که رفت اکبرآقا عینکش را برداشت، دستی به چشم هایش کشید و گفت: «حاجی، الان که خوب فکر مُکُنم ... به نِظِرُم نِگین انگشترتا فیروزه اصل بود، جنس خودت بود حاجی، فیروزه اصل نیشابور، به رنگِ همی آبیِ آسمون.»

عکس: علیرضا وحید

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->