برای فهم جایگاه طیفی از روشنفکران مانند دکتر شریعتی و همفکران همنسل او در فضای علمی کشور، در ابتدا باید انواع و طیفهای روشنفکران را در آن دوره و جایگاه آنان را بررسی کرد. متأسفانه روشنفکری در جامعه ما رنگ و بوی وارداتی دارد. از اواخر دوره قاجار، با جریان روشنفکری روبهرو هستیم. روشنفکری نسل اول بیشتر تقلیدی، آن هم از نوع تقلید در سطح و گرتهبرداری بسیار سطحی از غرب بود. این جریان در دوره رضاخان تقویت شد.
اما در جریان ملیشدن نفت، شاهد یک جریان بومیتری از روشنفکری بودیم که نسل دوم روشنفکران را تشکیل میدادند. اینها ملیگرا یا شبهلیبرالهایی بودند که اعتقاد داشتند باید ارزشهای غربی را در چارچوبهای ملی ایرانی دستهبندی کرد. ازاینجهت، اینها نسبت به نسل پیش از خودشان پیشرفت داشتند، ولی با توجه به ناقصبودن نوع نگاه این طیف از روشنفکران که فقط به بُعد ملی توجه داشتند و به ابعاد دیگر جامعه ایرانی (ازجمله بعد اسلامی) توجه نداشتند، بهطور طبیعی الگویی که ایشان ارائه میدادند، الگوی ناقصی بود. ضمن آنکه شکست ملیشدن نفت نیز بر ناکارآمدی این جریان روشنفکری تأثیر گذاشت.
از دهه ۴۰ به بعد، پیرو برخی تحولات داخلی و خارجی، شاهد یک نوع بازگشت به خویشتن بودیم. یعنی نوعی روشنفکری بومیتر که به ارزشهای ایرانی و اسلامی توجه داشت و بهدنبال حل مسائل ایران با رویکرد یک جامعه ایرانی و اسلامی بود. این رویکرد در برخی تحولات داخلی و نیز در کشور مصر ریشه داشت. این طیف از روشنفکری به روشنفکران دینی مشهور شدند. این نسل از روشنفکران نسبت به نسلهای گذشته خود از تکامل و تناسب بیشتری با اوضاع سیاسی ایران برخوردار بودند و به نسبت بیشتری با جامعه ایرانی فعالیت داشتند. افرادی همچون دکتر شریعتی و مهندس بازرگان را میتوان در این طیف قرار داد.
وقتی به معنای حقیقی از روشنفکری دینی صحبت میشود، باید از کسی سخن گفت که هم علوم انسانی و فضای اندیشه جدید را میشناسد و هم از اسلام آگاه است و میتواند میان اندیشه اسلامی و مسائل و رویکردهای جدید علوم انسانی تناسب ایجاد کند. روشنفکری حقیقی دینی نیازمند سطحی بالا و درخورتوجه از رویکرد نخبگانی است.
باید هم علوم انسانی و هم علوم اسلامی را خوب بشناسد، اما معمولا روشنفکران دینی ایران در این قالب قرار نمیگیرند. ایشان یا علوم انسانی را خوب نمیشناختند یا اسلام را درست نمیدانستند. بیشترشان علوم مهندسی خوانده بودند و البته مقداری اسلام را میشناختند، ولی اسلامشناس نبودند.
با این حال، این خصوصیت درباره دکتر شریعتی قابلبحث است که ایشان چه مقدار اسلام را میشناخت. ایشان در زمینه علوم انسانی تجربه لازم را داشت، ولی تجربه علمی او در زمینه علوم اسلامی قابلبحث است. ایشان بهواسطه دغدغهمندی و رویکردی که از دوران کودکی داشته، به سمت گفتمان دینی رفته است. این نیت مثبتی بود؛ هرچند اینکه ایشان اسلامشناس بود، محل تأمل است.
نکته دیگر درباره شریعتی، انواع رویکردها، نقدها و تأییدها درباره ایشان در تاریخ معاصر است. در این زمینه سه رویکرد مطرح شده است؛ یکی رویکردی که شریعتی را بهطور کامل تأیید میکند و او را پرچمدار اندیشه دینی و روشنفکری معاصر میداند. رویکرد دوم او را بهطور کامل نقد و از فضای اندیشه ایرانی طرد میکند. رویکرد سوم که به نظر معقولتر و میانه است، هم برای او ظرفیتها و امتیازاتی قائل است و هم نواقص و معایبی را برای او در نظر میگیرد.
دیدگاه اول معمولا از جانب جریانهای روشنفکری خاصی بیان میشود که رویکردی ابزاری به شریعتی دارند. آنها میخواهند شریعتی را پس از انقلاب اسلامی مقابل روحانیت و گفتمان سیاسی پس از انقلاب و در مقابل شخصیتهایی مانند امام (ره) و ... قرار دهند؛ یا بهتبع برخی نگارشهای تاریخی غلوآمیز درباره نقش شریعتی، او را بهعنوان شخصیت تأثیرگذار اصلی در حوزه دانشگاهی در انقلاب اسلامی معرفی کنند. برخی جریانهای داخلی از این رویکرد برای نقد روحانیت و گفتمان غالب پس از انقلاب استفاده میکنند. معمولا این رویکرد ارزش لازم و کافی را ندارد.
دیدگاه دوم آن است که شریعتی را بهطور کامل رد میکند و انتقادات شدیدی به او دارد. این رویکرد از جانب ایدئولوگها و نظریهپردازان و شخصیتهای صرفا علمی بیان میشود. یعنی کسانی که شریعتی را فقط در مقام نظر و آثارش بررسی کردهاند؛ مانند مرحوم آیتا... مصباحیزدی در کتاب «مصباح دوستان» که در این مسئله با مرحوم بهشتی اختلافنظر داشت.
همچنین مرحوم علامه عسکری در بسیاری از روایتها به مرحوم شریعتی نقد دارد که درست و بهجاست. یا شهید مطهری نیز در اواخر دوره حیات شریعتی، منتقد او شد. البته خود شهید مطهری بهنوعی فضا را برای حضور شریعتی در حسینیه ارشاد فراهم کرد. این انتقادات معمولا از جهت ایدئولوژی و از سوی کسانی ارائه میشد که خود نظریهپرداز بودند.
نگاه سوم که به نظر میرسد نگاه کاملتری است، از جانب شخصیتهایی، چون شهیدبهشتی و رهبر معظم انقلاب ارائه شده است، علاوه بر حوزه اندیشه شریعتی، به نقش اجتماعی و کارکرد او در فضای دانشگاهی در دوره پهلوی توجه دارد. این جریان در عین حالی که به شریعتی نگاه سادهانگارانه ندارد و همچون رویکرد اول، او را به شکل غلوآمیز تأیید نمیکند، بلکه او را در حد و اندازه خودش موردتوجه قرار میدهد؛ همزمان که به نقش او توجه دارد، نواقص فکری و نظری او را نیز گوشزد میکند.
نقد سوم به آثار شریعتی، بهرهگیری او از زبان واژگان نامأنوس و ناپخته در حوزه ادبیات دینی است. مثلا در کتاب «حسین، وارث آدم» آنجا که میخواهد برخی روضههای اباعبدا... علیهالسلام را نقد کند، واژهایی را به کار میبرد که جامعه آن روز از آن واژگان نوعی تمسخر و سادهانگاری را برداشت میکند.
یکی از ویژگیهای روشنفکر دقیق و منطقی آن است که در زمانه خود از واژگانی استفاده ببرد که بهدقت فهمیده شود، چندپهلو نباشد و ایهام و شبهه ایجاد نکند. در جمعبندی باید گفت: همان نگاه میانه درستتر به نظر میرسد که در عین نقد آثار دکتر شریعتی، برخی امتیازات شخصیتی او را که گویای حرارتی برای اصلاح جامعه از منظر دینی بود، تحسین میکند و همزمان نواقص نظری او را نیز نادیده نمیانگارد.