تلاقی اسطورههای دینی و ملی در شعر مقاومت فلسطین و وحدت موضوعی آن، یکی دیگر از شاخصههای منحصربه فرد این مکتب شعری در ادبیات معاصر عرب است. به میدان آمدن اسطورههای رهایی و فدایی ــ که از عصور پیشین در ناخودآگاه انسان نقش بسته اند ــ شعر مقاومت را از منظر دراماتیک وجهه و جلوه جدیدی بخشیده که نمونه آن را در تاریخ ادبیات جهان کمتر میتوان یافت.
تجلی روح حسین (ع) در کالبد مسیح (ع) و برآمدن اسطوره فدایی، رهایی بخش و منجی تنها و تنها از فکر جامعهای صادر میشود که در آن مسلمان و مسیحی، بعد از جنگهای صلیبی، در برابر دشمن صهیونیست متحد شده اند، جامعهای که ــ از قضا ــ همچون حسین (ع) و مسیح (ع) که هر دو فدای جهل مقدس و افراطی گری در عصر خویش شدند، خود در برابر همین نوع از تفکر افراطی یهودی قرار گرفته است.
مسائلی همچون غربت، خیانت نزدیکان، قربانی شدن و ــ از همه مهمتر ــ نثار خون در راستای بقای آزادی و آزادگی و در پی آن، تبدیل خون به جریان انتقام و انقلاب در طول تاریخ مسائل مشترکی که این جامعه را بیش از پیش به تفکر در موضوعات بنیادین و میل به اساطیر سوق میدهد:
لا تلومی الحکام یا نکبة العرــ
ب فإنا حکّامنا أهدانا
عرب مثلنا خصام و خلف
و إرتجال یولد الخسرانا
لهف نفسی علی العروبة أخلاــ
قا و دینا و عزة و کیانا
یا حزیران ما علیک فانا
قد دعوناک فاستجبت ندانا
کل شیء قد کان یدعو حزیراــ
ن إلینا، و إنه قد أتانا
(فیصل بُلَیبَل، قصیده «اهل حزیران»)
(ای مصیبت عرب! حکام را سرزنش مکن، که ما آنها را هدایت کردیم. از مردمی به مانند ما دشمن و سست پیمان و عهدشکن و بی خرد زیان میزاید. افسوس بر اخلاق و دین و سربلندی و کیان عرب!ای حزیران! گناه تو نیست؛ این ما بودیم که تو را فراخواندیم، و تو اجابت کردی. همه چیز حزیران را فرامی خواند و او با این دعوت نزد ما آمد.)
این چند بیت روایتی مختصر، اما پرمغز است از تاریخ قومی که خیانتها و جهالتها را، نه به دیگری، که به خود گوشزد میکند.
اسطوره/ نماد حزیران، که با تعبیری بدیع و به زیبایی اسطوره حسین (ع) را به یاد میآورد، تجلی روح آزرده ملت عرب از خطاهایی است که درست به هدف میزند، هدفی که همانا سرزنش خویش است؛ و این دقیقا مصداق همان نکتهای است که در یادداشتهای پیشین بدان اشاره رفت، یعنی نمودی از رمانتیسم واقع گرای شعر مقاومت فلسطین.
این همان بُعدی است که حماسه خون خدا را به حکایت قدس پیوند میدهد و ماجرای فلسطین را، نه در هفتادسال اخیر، بلکه در درازنای تاریخ پی میگیرد:
ألا تری الأشجار و هی تمشی
حرباء
فی سکروانة
کی تشهد الصلاة
ألا تری سیفا بغیر غمد
یبکی
و سیّافا بلا یدین
یطوف حول مسجد الحسین؟
(آدونیس، «مرآة لمسجد الحسین»)
(آیا درختان را نمیبینی که راه میروند، همچون آفتاب پرست مستانه و صبورانه، که نماز بخوانند؟ آیا شمشیر بی غلاف را نمیبینی که میگرید؟ و شمشیرزنِ بی هر دو دست را که پیرامون مسجد حسین طواف میکند؟)