خادم | شهرآرانیوز؛ مانند بسیاری از ابداعات بشری دیگر، خط و نوشتن نیز در طول اعصار، از زمان اختراع و پیدایش تا به امروز، در مسیر کمال بوده است. نظر به خطوط میخیِ بر کتیبههای باستانی، سادهترین راهی است که به واسطه آن هر شخص غیرحرفهای و غیرمتخصصی نیز میتواند سیر تغییر خط را در شکل کلی و کلانش ببیند.
خوشنویسی نمود کمال یافتگی خط است و کارکرد و فلسفهای دارد فراتر از صرف مکتوب کردن، و خوشنویسْ خطاطِ ایدئال گرایی است که هر نوشته و سخنی را لایق نگارش و در ادامه نمایش و احتمالا ماندگاری نمیداند. اینجاست که پیوند خوشنویسی با ادبیات و به خصوص شعر ــ که کمال یافتهترین شکل کلام است ــ روی مینماید. ادبیات به داد خوشنویسی میرسد و خوشنویسی برشی از نظم یا نثر را دیدنی تر، برجستهتر و ماندگارتر میکند.
اما، در پس این خدمت، گاه خیانتی هم رخ میدهد. خوشنویس ممکن است به نوشته اصلی وفادار نماند و آن را فدای زیبایی تابلویی بکند که در کار خلق آن است، نقطه یا حرفی را کم یا زیاد کند، که این خیانتی است آشکار. او، همچنین، ممکن است نگاهی ابزاری به ادبیات داشته باشد و متن را طوری بنویسد که اساسا دیگر قابل خواندن نباشد و مشاهده گر فقط تماشاچی مهارت استاد خطاط در کشیدن حروف و ترکیب آنها به ظریفترین و به قاعدهترین شکلش باشد.
البته، اگر نیتْ نمایش هنر باشد، نه انتقال معنا و مفهوم یا حسی بیش از آنچه با دیدن تابلو در بیننده ایجاد میشود، شاید بشود به این استفاده ابزاری هم با چشمی خطاپوش نگریست. باری، دراین زمینه، با حسین صالحی، خوشنویس باسابقه و مدرس دانشگاه، و سیدامیر منصوری، کارشناس نسخ خطی، مصحح و دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی درباره خدمات متقابل ادبیات و خوشنویسی و آسیبهای محتمل این همکاری گفت وگویی کرده ایم که شرح آن را در ادامه میخوانید.
حسین صالحی آمیختگی خوشنویسی و ادبیات را این گونه توجیه میکند: هم ساختمان خوشنویسی و هم ساختمان ادبیات برپایه واژگان استوار است؛ ازاین رو، آمیختگی این دو ناگزیر و ذاتی است. در فرهنگ بالنده ایرانی، «سخن» جایگاه ویژهای دارد. فردوسی بزرگ، که نامش یادآور زبان پارسی است، دراین باره چنین سروده است: «سخن مانَد از ما همی یادگار/ تو با گنجْ دانش برابر مدان» (بخش ۱۱ پادشاهی نوشین روان) یا «سخن مانَد از تو همی یادگار / سخن را چنین خوارمایه مدار» (بخش ۱ فریدون) یا «چو دیدار یابی به شاخ سخُن/ بدانی که دانش نیاید به بُن» (دیباچه). در «شاهنامه»، ازاین دست ابیات بسیار میتوان یافت و کلیدواژه «سخن»، همچون «خرد»، پرتکرار و بنیادی است. ازدیگرسو، خط و کتابت در فرهنگ ایرانی پایگاهی بلند و ارجمند دارد.
به گواهی اسناد تاریخی، نخستین صفحاتی که میتوانیم بر آنها نام «خوشنویسی» یا «خو ش نگاری» بگذاریم در ایران به دست آمده است. بیشترِ آثار ادبی ما درطول تاریخ صورت خوشنویسی دارند یا ــ لااقل ــ به خطی خوش نگاشته شده اند. این پیشینه کهن سال نشان از هم ریشگی و پیوستگی این دو دارد که سبب شده است نام این دو فرازِ بلند اندیشه همواره همراه هم بیاید. ادبیاتْ آبشخور هنر خوشنویسی بوده و خوشنویسی محمل ارائه ادبیات.
او درباره نقش تاریخی گروهی از خطاطان در مکتوب کردن آثار ادبی و نسخه برداری از آنها در دوران پیشاچاپ میگوید: خط و کتابت، در دورهای که هنوز امکان چاپ به وجود نیامده بود، تعریفی متفاوت با امروز داشت. گروه بزرگی از خطاطان و خوشنویسان «نَسّاخان» بوده اند، افرادی که در طول تاریخ کمتر دیده شده اند و کمتر به آنها پرداخته شده است.
این گروهْ هنرمندانی بودند متوسط که کار دشوار و نفسگیر «نسخه برداری» از کتابها را انجام میدادند، و این کار شغلی بوده است در نوعِ خود. این یعنی تمامی کتابهای خطی قدیمی ارزش هنری خاصی ندارند و درواقع ارزش تاریخی دارند. معمولا، این گروه هنرمندان با مهارتهای ورّاقی و صحافی و حتی تذهیب و نگارگری هم آشنا بوده اند و کتابها را نسخه برداری میکرده اند. بااین همه، روشن است که، اگر این هنرمندان کم نام یا گم نام نمیبودند، بدخطی نویسندگان دیگر چه بلاهایی میتوانست بر سر شاهکارهای ادبی این
سرزمین بیاورد.
این مدرس خوشنویسی، در دنباله سخنانش، به خدمت و خیانت برخی خطاطان اشاره میکند:، اما همین گروه نساخان نیز دو دسته بوده اند: اول، گروهی که دانش و سواد کمتری داشته اند و کتاب را نقطه به نقطه نقل (کپی) میکردند. در کار این گروه، گاهی اشتباهات املایی و سادهای دیده میشود که معمولا محققان میتوانند از راه مقابله با دیگر نسخهها به اصل آنها دست یابند و متن را تصحیح کنند. گروه دیگر خوشنویسانی هستند که ذوق شعری و دستی بر نگارش داشته اند.
باوجوداینکه این گروه معمولا جایگاه هنری بالاتری داشته اند، گاه تغییراتی در ابیات و محتوای اثر داده اند که مشکلاتی برای محقق و مصحح امروزی ایجاد میکند. بیشتر اختلاف نُسخی که امروزه میبینیم محصول همین اقدامات است. به نظر میرسد که خوشنویس گاهی پا را از این فراتر هم گذاشته و به سلیقه خود بیت یا ابیاتی را نیز به متنِ اصلی افزوده است.
صالحی سپس به دورانِ معاصر پل میزند و خاطرنشان میکند: امروزه، خوشنویسی تعریف، کاربرد و جایگاهی متفاوت پیدا کرده است. با امکانات امروزی چاپ، دیگر نسّاخی جایگاهی ندارد؛ کتابت نیز به قصد چاپ انجام میشود و کتاب تک نسخهای کمتر داریم. بیشتر آثار خوشنویسی معاصر به صورت قطعات فاخر هنری نگاشته میشود. همانند آواز و موسیقی، خوشنویسی و خوش نگاری نیز در ماندگارشدن فرازهایی از ادبیات فاخر و آشنایی عموم مردم با مفاهیم عالی آن نقشی کلیدی و محوری دارد.
بسیاری از مفاهیم ادبیات فاخر ایرانی با خوشنویسی از میانه صفحات کتابها به متن زندگی و حافظه فرهنگی مردم منتقل شده است. این محتواهای ارزشمند به صورت آثار هنری زینت بخشِ دیوارِ خانهها و اماکن زندگی مردم شده اند. البته در همین آثار نیز گاهی جابه جایی حروف و کلمات برای ایجاد ترکیب زیباتر به خوانش محتوا زیان زده است. در بسیاری از موارد نیز سرهم نویسی کلمات این مشکل را ایجاد کرده است.
با تمامی این موارد، این نکته اساسی وجود دارد که هیچ خوشنویس نامی یا گمنامی در طول تاریخ مطلبی بی محتوا یا دارای محتوای زشت و ناپسند را بر قلم نرانده است و دامن این هنر از هر آلودگی پاک است. درمجموع، خدمات هنر خوشنویسی و هنرهای وابستهای همچون زرنگاری، سوخته کاری چرم و چوب، و صحافی و جلدسازی به محتواهای ادبی بسیار زیاد بوده و هست؛ آنچه به عنوان معایب برشمردیم تذکرهایی برای بهترشدن کار است. ادبیات فاخر این سرزمین مدیون این سربازان کوشاست.
سیدامیر منصوری، کارشناس نسخ خطی، با نگاهی تاریخی به موضوع ورود میکند: زبان فارسی، پیش از شکل گیری خط نستعلیق، خطی نداشته است که مختص به کتابت این زبان باشد. ما در مُنشآت دیوانی معمولا از خط تعلیق استفاده میکردیم. این خط که بسیار دشوارخوان است و نقطه هایش کم است، تاجایی که بنده میدانم، برای نگارش نامهها به زبان فارسی استفاده میشده است. اما برای نوشتن یک دیوان شعر یا متنی ادبی مانند «کلیله ودمنه» یا «گلستان» سعدی از خط تعلیق یا دیوانی استفاده نمیشده است.
درنهایت، خط نستعلیق سروشکل پیدا میکند و به مرور مورداستفاده قرار میگیرد. این اتفاق در بازه زمانی بین سالهای ۷۵۰ هجری تا آخر قرن هشتم صورت میپذیرد. در بین این سنوات، آنهایی که عموما در شهر شیراز بودند از خطی استفاده میکردند متفاوت با خط نسخ که شاید بشود گفت یک خط شیرازی بوده؛ البته منظورم از شیرازْ کانونِ کتابتیِ شیراز است. ظاهرا، اینها به مرور این اندیشه به ذهنشان خطور میکند که باید زبان فارسی را به خط متفاوتی نوشت. اینجاست که آهسته آهسته به خط نستعلیق میرسند و ازآن به بعد برای کتابت زبان فارسی از آن استفاده میکنند.
این خط فقط محدود به شیراز یا ایران نماند، بلکه به مرور در هند، آناتولی و مناطق دیگر هم موردپذیرش قرار گرفت. شما میبینید که کتابت «شاهنامه» فردوسی، پیش از سال ۸۰۰ هجری، عموما به خط نسخ انجام شده است، اما بعد از این تاریخ و نسخههای حدود سال ۸۳۰ به بعد را که نگاه میکنید، میبینید که خط کتابت «شاهنامه»ها دارد به خط نستعلیق تبدیل میشود. درواقع، از اولین خدماتی که خطاطی و کتابت به زبان فارسی کرده، همین پیداکردن یک قلم ثابت و متشخص برای نوشتن ادبیات فارسی بوده است.
در دنیا، هرکس که به خط عربی آشناست و این قلم را میبیند میداند که این قلم متعلق به زبان فارسی است. این حرکت را بعدها ترکها هم انجام دادند؛ در عثمانی، خطی را ابداع کردند معروف به «رُقعه» که برای نگارش زبان ترکی عثمانی استفاده میشد. به مرور حتی زبان عربی را هم با همین قلم نوشتند. ولی این قلم، نه فقط ازنظر قدمت، که ازنظر زیبایی شناسانه هم ابدا قابل مقایسه با خط نستعلیق نیست.
او در ادامه میافزاید: اشکالاتی را که خط و خطاطی در ادبیات فارسی وارد کرده است میتوانیم به دو دسته تقسیم کنیم: یک دسته مشکلات خط است. مشکلات خط که امروز هم درگیرش هستیم ناشی از تفاوت میان گفتار و نوشتار است؛ به طورمثال، ما فتحه و ضمه و کسره را نمینویسیم. یکی دیگر از اشکالات این است که برای برخی از آواها فقط یک نویسه داریم، چنان که نویسه «و»، هم زمان، نماینده «او»، «واو» و «اُوْ» است.
علاوه براین، اشکالاتی هست که ازطریق کتابت به یک قلمِ مشخص وارد ادبیات فارسی شده و ما را دچار چندگانه خوانی میکند. نمونه این اتفاق در سالهای گذشته بر زبان فارسی افتاده که ما سرکش «کاف» نداشتیم؛ بنابراین، کاتبی ــ مثلا ــ نوشته «کشت» و ما نمیدانیم این را «کِشت» بخوانیم یا «گَشت». اما این هم، کمابیش، برمی گردد به حس زیبایی شناسانه خطاط ما: آن جایی که لازم بوده ما به وضوح بفهمیم واژه چیست، دقیقا همان جا، به یک دلیل زیبایی شناختی نقطهای کم یا اضافه گذاشته است.
ما در کتابت و خوشنویسی مسئلهای داریم به عنوان «خَلوَت و جَلوَت». وقتی خوشنویس میبیند فضای قسمتی از متن خیلی سنگین شده است، کنارش فضاسازی را به نحوی انجام میدهد که مقداری خلوت باشد. همین اتفاق باعث شده که یک واژه چیز دیگری خوانده شود. خلاصه، همین رعایت نکات زیبایی شناسانه، گاهی اوقات، باعث به وجودآمدن مقداری بدخوانی شده که در تاریخ خوشنویسی نمونههای زیادی از آن داریم؛ و به خاطر همین هم دچار چندگانه خوانی شده ایم.
منصوری ادامه میدهد: البته نگذاشتن برخی نقطهها یا گذاشتن چند نقطه اضافه یا پیوسته نویسی برخی از کلمات و ترکیبات صرفا باعث آسیب دیدن ادبیات نشده است، بلکه بعضی از اوقات باعث شده که ابهام هنری متن ادبی افزایش پیدا کند. مخصوصا، در ابهام شعر فارسی این قضیه خیلی تأثیرگذار بوده است؛ مثلا، جایی حافظ نوشته «می بدست».
این را میشود هم «می بد است» خواند و هم «می به دست». در چنین جایی، شما میبینید که سرهم نویسی باعث شده که جنبه هنری شعر پررنگتر شود؛ این در ادبیات فارسی خیلی مفید بوده است. اما گاهی اوقات ما دنبال این هستیم که ببینیم شاعر دقیقا چه گفته است؛ به همین دلیل هم عواملی را که باعث چندگانه خوانی میشود میزداییم و میگوییم این خوانش درست است و خوانش دیگر غلط، یکی را میپسندیم و قبول میکنیم و دیگری را کنار میگذاریم، درحالی که حتی آن چیزی که موردقبول مؤلف هم بوده چندگانگی خوانش است که ازطریق خط ایجاد میشود.
او در پایان یادآور میشود: چندگانه خوانی زمانی بد است که با متنی علمی سروکار داشته باشیم؛ مثلا، زمانی که درباره داروشناسی صحبت میشود، متن باید دقیق باشد. بسیاری اوقات، میبینید همین مشکلاتی که در خط داریم یا آن چیزی که کاتب نوشته باعث به وجود آمدن چندگانه خوانیای شده که برای حوزه علم یا طب یا فقه مفید نیست؛ شاید یک نقطه کم یا زیاد باعث شود داروی یک بیمار تغییر کند و او جان به جان آفرین تسلیم کند!