از تابستان سال ۱۳۷۳، من فعالیت روزنامهنگاریام را در ایران آغاز کردم که به عنوان یک مهاجر نخستین یادداشتم را درباره وضعیت نامشخص مهاجرین افغانستانی در روزنامه توس که در مشهد منتشر میشد، نوشتم. بعدها در صفحه "از فراز هندوکش" که هفتهای یکبار منتشر میشد و مخصوص هنر و ادبیات افغانستان بود، این همکاری ادامه پیدا کرد.
از آن سال تا به امروز دقیقا ۳۰ سال میگذرد، ۲ دهه اول فعالیت من بیشتر با رسانههای مکتوب گذشت و در این دهه اخیر بیشتر با رسانههای دیجیتالی و رسانه ملی جمهوری اسلامی ایران همکاری و فعالیت دارم.
من از ۹ سالگی در ایران زندگی میکنم و اکنون که ۵۳ سال از خدا عمر گرفتهام همچنان مشغول فعالیت پژوهشی و رسانهای هستم. در کنار تالیفاتی که در چند حوزه مختلف داشتهام، بیشترین تمرکز من در حوزه خبرنگاری بوده است و طی این سالها در کنار برخی ناملایماتی که زندگی در غربت داشت، دوستان زیادی نیز در کنارم بودند که اگر دلگرمیها و مهربانی این نازنینان نبود، شاید در برودت بادهای غربت بریده بودم.
در این سالها با دوستان ایرانی زیادی در حوزههای مختلف رفیق شدم که در روزگار دربهدری غربت کنارم بودند و هر یک به گونهای تلاش کردند که مهاجرت بر من سخت نگذرد و حتی لقمه نان خود را با من قسمت کردند و بیانصافی است که اگر بخواهم این همه مهربانی را نادیده بگیرم. اینک بیش از ۴۵ سال است که من در ایران زندگی میکنم، در این کشور تحصیل کردهام و کار یاد گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام. پسر بزرگ من اینک ۲۷ ساله است و به تازگی ازدواج کرده است. جامعه میزبان در این سالها برای من مهاجر هیچ کم نگذاشته است و نمیتوان این خدمات را نادیده گرفت.
اما موضوع مهمی که در طول این ۵ دهه گذشته من و همه مهاجرین در ایران را سخت عذاب داده است و زخم ناسوری در زندگی ما شده و تمام شئونات زندگی مادی و معنوی ما را در برگرفته این است که در طول این ۵ دهه نمیدانستیم و تا اکنون نیز نمیدانیم که میزبان برای فردای ما چه تصمیمی خواهد گرفت؟ من ۴۵ سال آزگار است که هر روز صبح که از خواب بلند میشوم خوف آن را دارم که شاید دیگر مدرک اقامت من تمدید نشود، شاید فردا میزبان به هزار و یک دلیل عذر مرا بخواهد و این بزرگترین رنجی بوده است که من در این سالها کشیدهام و این امر همیشه امید به آینده را از ما و فرزندان ما گرفته است.
برای کارهای دراز مدت و بنیادین باید امید به آینده در تو زنده باشد وقتی این امید وجود نداشته باشد گرفتار زندگی طفیلی و روزمرّگی میشوی، چون که امیدواری دلیل میطلبد و تو آن را نداری. دخترم که مشهدالرضا متولد شده و اینک در دانشگاه فردوسی مشهد جامعهشناسی میخواند نیز راه من را رفته است و چند سالی است که با برخی از رسانههای ایرانی به عنوان خبرنگار فعالیت میکند و او نیز خوف این را دارد که فردای او چه خواهد شد و میزبان برای آینده او چه تصمیم خواهد گرفت؟