سلام حشره عزیز. اولین بار که دیدمت فکر کردم تنهایی و میتوانم با کشتنت غائلهای را که هنوز شروع نشده، تمام کنم. هنوز نمیدانستم اسمت سِنَک است و نیازی هم نمیدیدم نامت را بدانم. نمیدانستم این همه رفیق از جنس خودت دوروبرت داری و بعدها متوجه شدم که آمده اید و کل شهر را تسخیر کرده اید. یادت هست که اولین برخوردم با تو چقدر ساده لوحانه بود؟
آن قدر ساده لوحانه که توقع داشتم بعد از زدن اسپری حشره کش و استنشاق بوی آن ماده شیمیایی، بدون فوت وقت خودت فوت شوی و از این دنیا بروی آن دنیا. ولی فقط از این اتاق رفتی توی آن اتاق دیگر تا با آن قیافه و هیکل مسخره ات یک نفر دیگر را هم بترسانی. البته قبل رفتن توی آن اتاق مکث کوتاهی کردی و نگاهم کردی. انگار میخواستی به زبان بی زبانی بگویی که «ادکلن خوبیه، زنونه همین رو نداری واسه خانمم؟» حق داشتی نمیری، چون قیمت مصرف کننده حشره کش را نمیدانستی و از موجودی کارتم نیز بی اطلاع بودی.
آن قدر پول بابتش داده بودم که انتظار داشتم حتی با دیدن آن، به صورت خودجوش ممات را بر حیات ترجیح دهی، اما در واقعیت بعد از اینکه تمام محتویات اسپری را خالی کردم به جای اینکه جان بدهی، جانی دوباره گرفتی. شنیده بودم که تو و امثال تو، نور را دوست دارید، برق را خاموش کردم تا بروید و بعد از چند دقیقه که برق را روشن کردم حس کردم تعدادی دیگر نیز به اجتماع بزرگ شما پیوسته اند. انگار شماها هم مثل ما آدمها زود به قطعی ناگهانی برق عادت میکنید.
حتی یکی از شما را زیر دمپایی له کردم تا درس عبرت شود، اما نه تنها درس عبرت نشد بلکه چند تایی از شما آمدید روی همان دمپایی و شروع کردید به قدم زدن. انگار نه انگار که آن، همین چند لحظه پیش در قامت یک سلاح کشتار ظاهر شده بود. حشره شناسها میگویند شماها برگ خوار هستید ولی باور کنید این تورم افسارگسیخته باعث شده تمام شاخ و برگ هایمان بریزد و فکر نکنم از ما انسانها سودی به شما حشرات میهمان برسد.
در پایان خواستم بگویم امیدوارم یکی از همین روزها تو و دوستانت جمع کنید و برای همیشه بروید، ولی دیدم بین این همه مشکل اقتصادی، یک مشکل کوچک غیراقتصادی هم داشته باشیم به هیچ جایمان برنمی خورد! ضمن اینکه خودش یک جور تنوع محسوب میشود.