شریف شیرزاد | شهرآرانیوز؛ این کتاب البته مشهورترین اثر مؤلف نیست (شیخ صدوق «مَن لا یَحضره الفقیه» را پدید آورده است که مهم ترینِ آثار او و یکی از چهار کتاب حدیثی اصلی شیعه است)، اما اعتبار بسیاری دارد که بخشی از آن از قدمتش میآید: نویسنده حدود ۱۰۰ سال پس از شهادت امام رضا (ع) پا به جهان گذاشته است.
داستان شکل گیری این کتاب هم خواندنی است: صاحب بن عَباد (درگذشته سال ۳۸۵ هجری قمری)، وزیر شیعی دانشمند دربار آل بویه، که اشعار بسیاری در مدح ائمه اطهار دارد، دو قصیده از قصاید خود را که در مدح ثامن الأئمه بوده است به محضر اعلم علمای عصر، یعنی شیخ صدوق، میفرستد. ابن بابویه که اشعار را از نظر میگذراند آنها را بسیار پرمغز و زیبا مییابد و تصمیم میگیرد جایزهای به وزیر بدهد، و این جایزه را در صورت یک کتاب ــ که همین «عیون» باشدــ به او پیشکش میکند.
کتاب شیخ صدوق، چنان که از نامش برمی آید، مجموعهای است از اخبار و روایات امام هشتم (ع) که مؤلف ــ و شاید بهتر باشد بگوییم «تدوینگر» ــ آنها را در ۶۹ باب گرد آورده است. ازآنجاکه این متن اصلا به عربی است، عموم فارسی زبانها از دیرباز خواهان ترجمه و شرح آن بوده اند؛ و خوشبختانه، دانشمندان هم زبانْ خواسته ایشان را اجابت کرده اند. محمدباقر مجلسی، عالم نامی سدههای یازدهم و دوازدهم هجری، یکی از این دانشمندان بوده است، که البته فقط بخشهایی از «عیون» را به فارسی برگردانده است.
تصویری از نسخه خطی تحفه ملکی (یکی از ترجمه های عیون اخبار الرضا) که در سال ۱۲۲۳ هجری قمری
کتابت شده و اکنون در کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران نگهداری میشود.
محمدشفیع حسینی عاملی قزوینی (زاده حدود ۱۱۴۳ هجری قمری) هم یکی دیگر از این دانشمندان است که ایضا تنها بخشی از «عیون» را ترجمه کرده است. اما داستان ناتمامی کار او جالب است. او، که در سال ۱۱۷۱ هجری قمری کار خود را آغاز کرده بوده است، بعد مدتی، به این نتیجه میرسد که ازپسِ ترجمه و تفسیر برخی از روایات امام برنمی آید و، چون هم زمان میشنود که یکی از علما منع کرده است که برخی مضامین دیریاب این اخبار به گوش توده مردم برسد، با خیال راحت، از ادامه کار دست میکشد.
مؤلف این اثر ــ که آن را «زلال العیون» نام نهاده است ــ در بخشی از این کتاب، ذیل عنوان «اِخبار حضرت رضا ــ علیه السلام ــ به نقض عهد مأمون»، نوشته است: «چون حضرت رضا ــ علیه السلام ــ خلعت ولایتِ عهد را پوشیدند و در مجلس نشستند و شعرا و خطبا تکلم مینمودند و مُوالیان، چون غنچه شکفته و خندان بودند، آن جناب، چون آفتاب پرتوِ نظری به جانب احباب انداخته، [..]یکی از ایشان را طلب فرموده، در گوش او آهسته گفت که ‘عبث خوشحال مباش به این کار، که این امر تمام نمیشود! ’»