فهیمه شهری - خنکای هوای بهار را از پشت ماسک استنشاق میکنم و راهی یکی از مدارس منطقه ۱۱ میشوم. ۱۲ اردیبهشت روز معلم است. میخواهم با دو معلمی که آموزش خلاقانه و سبکهای نوین تدریسشان، آنها را در بین دانشآموزان، اولیا و مسئولان آموزش و پرورش، بنام کرده است، گفتگو داشته باشم. سکوتی سنگین بر حیاط مدرسه سایه انداخته و بابای پیر مدرسه، زیر همین سایه، در حال جارو زدن حیاط است. نمیدانم چرا جارو به دست گرفته! حدود ۲ ماه است که به علت شیوع بیماری کرونا مدرسه تعطیل شده و اثری از ریخت و پاشهای دانشآموزان نیست. گمانم دلتنگیهایش را جارو میکند. نمنم باران که شروع به باریدن میکند جارویش را کناری میگذارد و زیر سایهبانی در جلو ورودی سالن مدرسه مینشیند تا دلتنگیهایش را به باران بسپارد. مدیر مدرسه با تلفنش صحبت میکند و حسابدار در حال بررسی چکها و پرداختیهای عقب افتاده اولیایی است که به دلیل تعطیلی مدارس حاضر نیستند هزینههای آموزشی را بپردازند.
کلاسها سوتوکور است. صدای هر گامی، در راهرو مدرسه میپیچد و انسان را وادار به آهستهتر رفتن میکند. کبوتری از این سکوت استفاده میکند و کنار پنجره یکی از کلاسها، آشیانه ساخته است. وای اگر بچهها او را ببینند! در کلاس دیگری میرویم و گفتگو را شروع میکنیم.
از مشق نوشتن گریزان بودم
زهرا جعفر درواری، معلم محبوب دانشآموزان، است. آنهایی که با او درس داشتهاند، خاطرات شیرینی را از این معلم عاشق در خاطر دارند. چهرهای شاداب و خوش برخورد دارد و با وجود داشتن ۴۲ سال سن، جوانتر به نظر میرسد. به قول خودش، عشق به کارش و انرژی گرفتن از دانشآموزان دبستانی، او را جوان نگاه داشته است. از او از اینکه چرا و چطور وارد عرصه معلمی شد، میپرسم که یادی از دوران کودکی و تحصیل خودش میکند. کلاس سوم دبستان، معلمی داشت که همیشه او را با تمسخر «مو فرفری» صدا میزد. درواری مقطع سوم را سختترین سال تحصیلی خودش میداند. در این سال به مادرش میگفت موهای من را مانند برادرانم کوتاه کن، اما هرچه موهایش را کوتاه میکرد، باز معلمش موهای او را میگرفت و همان عبارت «مو فرفری» را به کار میبرد. درواری بسیار باهوش، اما از مشق نوشتن گریزان بود و شبها آنقدر گریه میکرد تا خواهرش مشقهای او را برایش بنویسد. این اخلاق او باعث میشد همیشه مورد شماتت معلمان قرار گیرد. در مقطع اول دبیرستان، معلم ریاضیاش به نام رفعت پناه بایگی، او را پای تخته میبرد. درحالی که ریاضیاش قوی نبود و نمیتوانست به خوبی از عهده حل مسئله بربیاید، وقتی برمیگردد تا در صندلیاش بنشیند، این معلم، به جای سرزنش کردن، به درواری میگوید «میدانی تو مانند مدیران راه میروی» همین یک جمله، درواری را عاشق ریاضی و معلمش میکند. نمره ریاضی او که تا این زمان بیشتر از ۱۵ نمیشد، از این پس، به ۲۰ میرسد. این معلم با رفتارهای محترمانه و امیدبخشش، سرنوشت درواری را تغییر میدهد و آن شاگرد ضعیف، به یکی از زرنگترین شاگردان کلاس او تبدیل میشود.
رسیدن به رؤیای کودکی
او که از کودکی با عروسکهایش و در عالم خیال، معلم بازی میکرد و آرزو داشت در بزرگسالی معلم شود، از این پس با خودش میگوید اگر روزی معلم شوم، مانند معلم ریاضیام با دانشآموزانم برخورد میکنم. با ورود به دانشگاه، مقطع کارشناسی را در رشته مدیریت به اتمام میرساند و در یکی از شرکتهای معروف کشت و صنعت، مشغول کار میشود. هنوز حدود ۶ ماه از کارش نگذشته بود که مدیرعامل شرکت، به دلیل توانایی زیادی که در او میبیند، درواری را به عنوان مدیر فروش بازرگانی انتخاب میکند. او از موقعیت و حقوق خوبی برخوردار بود، اما علاقه کودکی و عشق به معلمی، آرامش نمیگذارد. با خود میگوید دختری که از کودکی معلم بازی میکرد و عاشق آموزش بود، چه به کار فروش! او با تمام موفقیتهایی که در عرصه فروش داشت از کارش راضی نبود و سرانجام بعد از گذشت ۱۰ سال از اتمام کارشناسی، تصمیم به ادامه تحصیل میگیرد تا بتواند وارد عرصه آموزش شود. با حمایت همسرش که از او به عنوان بالهای پروازش یاد میکند، مدرک کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت تحول از دانشگاه تهران میگیرد و دنبال علاقه اصلیاش یعنی آموزش میرود. چند صباحی در دانشگاه تدریس داشت، اما باز هم اغنا نمیشود. او عاشق کودکان است، بنابراین وارد آموزش در مقطع دبستان میشود و از این پس است که دروازه آرزوهای کودکی را مقابل خودش میبیند. حالا چهرههای خندان روبهرویش دیگر عروسک نیستند، او دانشآموزانی دارد که ذهنشان را به دست او سپردهاند تا بذری در آنها بکارد و به ثمر رساند. امیدش زنده میشود، شوق در وجودش جان میگیرد و عشق، از او یک معلم متفاوت میسازد.
مسابقه املا
او حالا میخواهد مانند معلم دوران دبیرستانش، به شاگردانش، روحیه و شخصیت دهد. دانشآموزانی که از تکلیف گریزان هستند، به خوبی درک میکند و دنبال سازوکارهایی برای ارتباط مؤثر با آنهاست. او طعم تلخ کلاسهای خشک آموزشهای رسمی و تئوری را چشیده است و حالا میخواهد دنیای دیگری برای دانشآموزان خلق کند بنابراین بیشتر از درس، به شیوه تدریس فکر میکند. هر روز مدتها وقت میگذارد تا با شیوههای تدریس نوین دیگر معلمان آشنا شود، هوش و خلاقیت خودش هم به کارش میآید و شیوههایی خلق میکند که دانشآموزان را عاشق کلاسش کرده است. به عنوان مثال شعر را همراه با حرکات بدن آموزش میدهد. برای تدریس تقسیم، یک سیب یا پرتقال را به عنوان مقسوم پای تخته میچسباند، در مقسوم علیه آدمک میگذارد و در باقیمانده، هستههای سیب یا پرتقال را میگذارد. هنگام تدریس درس میانگین، شعری برای دو پیرزن تنبل و زبل سروده و با مفاهیمی از جمله سر خوردن پیرزن زبل از سرسره و سر نخوردن پیرزن تنبل، دانشآموزان را با مفهوم گرد کردن اعداد آشنا میکند. میانگین اعداد بزرگ را به روش گل مراد و داستان گوسفندانش، آموزش میدهد. برای املا، دانشآموزان را به حیاط مدرسه میبرد، کتابهای فارسی را آن سوی حیاط میگذارند و دفترهای املا را سوی دیگر. دانشآموزان به صورت مسابقه و دوان دوان میروند کتابهایشان را باز میکنند درس را میخوانند و باز دوان دوان به سمت دفاترشان میآیند. آنها باید هرچه در ذهنشان است بنویسند. این معلم ساکن محله دانشجو برای اینکه دانشآموزان، با مدیریت مالی، پسانداز و صرفهجویی آشنا شوند از آنها میخواهد دیکتههایشان را پشت برگههایی که یک طرفشان استفاده شده (برگههای A۴ یک رو سفید) بنویسند. درواری در کلاسش یک سروصداسنج مقوایی هم دارد. این مقوا، شبیه چراغ راهنمایی و رانندگی، سه رنگ زرد، قرمز و سبز دارد. وقتی سر و صدای کلاس در مرز هشدار قرار میگیرد، رنگ زرد را میگذارد و وقتی صدا بیش از حد شود، رنگ قرمز را میگذارد. اگر کلاس به حدی برسد که رنگ قرمز نشان داده شود، همه دانشآموزان جریمه میشوند و به عنوان مثال باید از روی درس یک بار بنویسند.
تدریس با عطر مریم
همین خلاقیتهایش باعث شده است تا تأثیرگذاری زیادی بر دانشآموزانش داشته باشد. درواری هر روز وقت زیادی برای مطالعه میگذارد. به قول خودش حتی از کنار روزنامه سبزی هم به راحتی نمیگذرد و آن را مطالعه میکند. چاپهای جدید نویسندگان و انتشاراتیهای معتبر را دنبال میکند و در همه اینها دنبال یافتن روشهای جدیدی برای تدریس در کلاس است. او یک کتاب را ممکن است چند بار بخواند. به قول خودش کتاب را مزه مزه میکند. درواری بر خلاف بعضیها که روشهایشان را به طور انحصاری برای خودشان میدانند و نمیخواهند دیگران روشهای آنها را به کار گیرند، هر روش جذابی برای تدریس به ذهنش میرسد، در اختیار دیگران هم قرار میدهد. او در این باره میگوید:
«به نظر من یک لیوان باید خالی شود تا دوباره پر شود؛ بنابراین در انتقال روشهای تدریس هم، عاشقانه آنها را در اختیار دیگر همکارانم قرار میدهم تا دانشآموزان بیشتری از روشهای خلاقانه تدریس بهرهمند شوند و خودم نیز هر روز دنبال روشهای جدیدتر و کارآمدتر باشم.» او که سال ۹۶ به عنوان معلم نمونه استان انتخاب شده است، روزهایی که میخواهد درس سختی را تدریس کند، عطر مریم در فضای کلاس میزند تا بدین وسیله مغز دانشآموزان گرم شود و آماده پذیرش مفاهیم جدید و سخت باشد. او در مطالعاتش دریافت که تغذیه در یادگیری نقش دارد بنابراین همیشه توصیههای تغذیهای لازم را به دانشآموزان و اولیای آنها میکند. به عقیده او اینکه از قدیم میگفتند «اگر ترشی نخوری یک چیزی میشوی» اکنون مبنای علمی پیدا کرده است چراکه ترشی مغز افراد را سرد میکند و باعث میشود که نتوانند به خوبی اطلاعات را دریافت و به درستی تحلیل کنند. درواری که ۸ سال است عاشقانه کار تدریس را انجام میدهد، میگوید: «در مناجاتهایم با خداوند، همیشه از او میخواهم اگر روزی شایسته شغل معلمی نبودم، از این حرفه برکنار شوم چراکه یک جمله معلم میتواند سرنوشت دانشآموز را در جهت مثبت یا منفی تغییر دهد و این مسئولیت بسیار بزرگی است.»
او خودش را مصداق عبارت «لقمان را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی ادبان» میداند و اظهار میکند: «وقتی با همکارانم صحبت میکنم میبینم که بیشتر آنها خاطراتی از معلمانشان دارند که باعث پیشرفت یا افول زندگیشان شده است؛ بنابراین همیشه به خودم تلنگر میزنم که حتی اگر روزی بیحوصله باشم، یک حرف یا رفتار اشتباه من میتواند تأثیری ماندگار و جبران نشدنی روی دانشآموز داشته باشد بنابراین همیشه مراقب رفتارم هستم.»
سونامی بیسوادی
به عقیده او عاشقانه کار کردن، به پول انسان برکت میدهد، حقوقی هم که او اکنون برای معلمی دریافت میکند، اندک، اما با برکت است. در عین حال دغدغه دیگر همکارانش را دارد و میگوید: «من، چون همسرم درآمد خوبی دارد نیازی به درآمد ندارم و فقط برای دل خودم کار میکنم، اما اگر کسی بخواهد با حقالزحمه معلمی زندگیاش را بگرداند واقعا سخت است. من و دیگر معلمانی که جزو نیروهای آزاد هستیم، حقوقی بسیار کمتر از نیروهای رسمی آموزش و پرورش دریافت میکنیم. از طرفی پشت در هر مدرسهای پر از تحصیلکردههای بیکار است که حاضر هستند با مبالغی بسیار پایین، تنها برای گذراندن وقت، مشغول به کار شوند. مدیر مدرسهای که من در آن تدریس دارم به کیفیت تدریس و رفتار معلم اهمیت میدهد، اما متأسفانه هستند مدیرانی که کیفیت و چگونگی تدریس برایشان مهم نیست و به دلیل پرداخت حقالزحمه کمتر، هر نیرویی را به کار میگیرند که اگر چنین روندهایی ادامه پیدا کند و نظارتی بر آن نشود، با سونامی بیسوادی مواجه میشویم.»
او تصریح میکند: «دانشآموزان، سرمایه کشور هستند و آینده جامعه به دست اینها سپرده میشود حال اگر معلمی وجدان کاری و تخصص تدریس نداشته باشد، دانشآموزانی تحویل میدهد که بنیه علمی لازم را ندارند و با همین نقص، سالهای بعد هم دانشآموز با مشکل در یادگیری مواجه میشود.»
درواری تصریح میکند: «در مدارس غیرانتفاعی، چون رقابت زیاد است، معلمان زحمات بسیاری میکشند، اما اگر مدیری انصاف نداشته باشد، حقوق عادلانه را نمیدهد. همچنین این معلمان حتی یک کد پرسنلی ندارند که بتوانند از امکانات دیگر فرهنگیان از جمله تخفیفها، فروشهای اقساطی، بلیتهای استخر و ... استفاده کنند.» او چنان عشق به کارش دارد که حاضر نیست آن را با مشاغل دارای جایگاه یا حقوق بالاتر عوض کند، اما معتقد است آموزش و پرورش باید قوانین و سازوکارهای بهتری برای معلمان آزاد در نظر بگیرد.
نازنین سپهری، دیگر معلم ساکن منطقه ۱۱، است که روشهای خلاقانه را در تدریسش گنجانده و با وجود داشتن مدرک دکترای شیمی، تدریس در مقطع دبستان را انتخاب کرده است. او دو کتاب به نامهای «اثر میوهها بر سلولهای چربی، فشار و قندخون» و «فرآوردههای عملگرا و تأثیر آن بر سلولهای بدن» را تألیف کرده، یک ثبت اختراع دارد و تاکنون چندین مقاله پژوهشی و ISI به چاپ رسانده است.
این معلم ۳۲ ساله ساکن محله ستاری نیز موفقیتهایش را مدیون معلم شیمی دوران دبیرستان خود میداند و میگوید: «آن زمان، کمتر معلمی روی خوش به دانشآموزان نشان میداد چرا که گمان میکردند کنترل کلاس از دستشان خارج میشود و دانشآموزان از آنها حساب نمیبرند، اما این معلم ما بسیار مهربان و صبور بود. در کلاس به تک تک دانشآموزانش، چه زرنگ و چه تنبل، توجه نشان میداد و برای همه ارزش و احترام قائل بود. در نتیجه این رفتارهای خوب او، نمره شیمی من از ۵/۱۹ کمتر نشد. احساس خوبی که به این معلم داشتم باعث شد در دانشگاه رشته شیمی را انتخاب کنم و تمام علاقه و موفقیتی که تا پایان تحصیلم به درس شیمی داشتم به دلیل بذر عشقی بود که آن معلم در وجودم کاشت.» سپهری پس از دانشآموختگی در مقطع کارشناسی ارشد، به تدریس در دانشگاههای چناران و مشهد میپردازد. در کنارش، آموزش در دبیرستان را هم انجام میدهد. پس از چندی مدیر دبیرستان از او میخواهد برای دبستانیها تدریس کند، سپهری ابتدا تردید داشت و با خودش میگوید دبستان سطح پایینی دارد. پس از اصرارهای مدیر مدرسه، قبول میکند که فقط برای یک سال، در دبستان تدریس کند، اما پس از ورودش به این مقطع چنان لذت معلمی برای کودکان در دلش مینشیند که اکنون آن را به تدریس در دبیرستان و دانشگاه ترجیح میدهد.
عاشق سادگی کودکان شدم
او که تاکنون ۱۳ سال سابقه تدریس دارد، میگوید: «کودکان، بی ریا و پر انرژی هستند و بر خلاف دانشجویان امروزی که فقط دنبال مدرک هستند، ذهنی کنجکاو و جستوجوگر دارند که باعث میشود به یادگیری مطالب جدید علاقه نشان دهند و سؤالهای متعددی بپرسند.»
سپهری یادی هم میکند از خاطرات تلخی که معلم فیزیک در ذهنش گذاشته است. او از ۳ ماهگی پدرش را از دست میدهد. وقتی در کلاس فیزیک مسئلهای را نمیتواند به خوبی جواب دهد معلمش نزدیک او میآید و میگوید «بی پدر چرا درست جواب ندادی» سنگینی این عبارت باعث میشود او نه تنها آن زمان بلکه اکنون هم هنگام بیانش، چشمانش اشکآلود شود. در نتیجه رفتار اشتباه این معلم، سپهری تصمیم میگیرد موضوع پدر نداشتنش را تا مدتها از دیگران پنهان کند. اکنون که خود سپهری معلم شده، اولین دغدغهاش این است مبادا کلامی بگوید که روح دانشآموزی را برنجاند. او نمیخواهد بار رنجی که خودش تحمل کرده است بر دانشآموز دیگری گذاشته شود بنابراین تمام تلاشش این است که شخصیت و احترام دانشآموزش را حفظ کند. همچنین با هر دانشآموزی با زبان خودش صحبت میکند و نسبت به تواناییهایش از او توقع دارد. او که خودش در یادگیری مفاهیم خشک و سنگین مشکل داشت، اکنون سعی دارد مباحث درسی را به روشهای مختلف برای دانشآموزان جذاب کند به عنوان مثال تدریس انواع الگوها را با پاستیل انجام میدهد و برای آموزش کسرها، شعرهایی سروده که در آن خانم کسری فروش (یکی از دانشآموزان کلاس) کسرهای مختلفی از اقلام خوراکی را به خریداران (دیگر دانشآموزان) میدهد. در تدریس لایههای زمین، از ژله چند رنگ (رنگ لایههای درونی زمین) استفاده میکند و آموزش مضرب و بخش پذیری را با بازی مارپله انجام میدهد. در آموزش مختصات، خودش میهماندار میشود و از زمانی که هواپیما اوج میگیرد تا فرود میآید.
محور Xها و Yها را درس میدهد. سپهری چنان عاشق کارش است که جمعه را به انتظار شنبه سر میکند تا بار دیگر در کلاس درس حاضر شود و برای دانشآموزانش معلمی کند.
صدای دانشآموزانم زودتر به خدا میرسد
سپهری اکنون با آموزش مجازی، کارش به عبارتی سختتر شده است. هر روز از ساعت ۶ عصر تا ۳ شب در حال ساخت کلیپهای آموزشی است. به عنوان مثال برای تدریس مفهوم حجم، چند نرم افزار مختلف را تهیه و نصب کرده تا بتواند مکعب را از زوایای مختلف نشان دهد. به گفته او برخی معلمان این کار را در ۱۰ دقیقه به صورت تئوری توضیح میدهند، اما او برای اینکه دانشآموز به طور کامل موضوع را درک کند، ساعتها وقت میگذارد تا کلیپی بسازد که در آن مفاهیم به صورت تصویری نشان داده شود. او هم مانند دیگر معلمان آزاد، گرچه از نابرابری حقوق بین معلمان آزاد و رسمی، گلایه دارد، اما دلخوش به قدردانی مدیرشان و دعای خیر بچههاست. سپهری در این باره توضیح میدهد: «من میدانم مدیری دارم که برای دانش و زحمت کارکنانش ارزش قائل است، اما بسیار هستند مدیرانی که اصلا به این مسائل اهمیت نمیدهند. به طور کلی شغل معلمی توجیه مالی ندارد بهویژه برای کسانی که نیروی آزاد هستند و امثال ما فقط با عشق، زحمت و کار خودمان را دو چندان میکنیم.» با وجود این سختیها او تدریس برای کودکان دبستانی را به هر شغل دیگری ترجیح میدهد و یک دعای خیر آنها را با هیچ پاداش دیگری در خور مقایسه نمیداند. سپهری از روزی میگوید که یک مشکل اداری داشته است و به او میگفتند کار شما انجام نمیشود. وقتی زنگ تفریح، سر کلاس در حال نماز خواندن بود، یکی از دانشآموزانش به نام شکیبا میگوید شما چند روز است انرژی و شادی قبل را ندارید، من برایتان دعا میکنم. سپهری به او میگوید میدانم که صدای تو زودتر به خدا میرسد. ۲ روز بعد به سپهری زنگ میزنند و همان فردی که گفته بود کار شما به هیچ عنوان انجام نمیشود، میگوید: «مشکلتان حل شده است و باقی کارهای اداریتان را خودم انجام میدهم.» او این گرهگشایی را نتیجه دعای خالصانه و پاک دانشآموزان میداند و میگوید: «پاداش شغل معلمی از سمت خدا میرسد.»