برای پیدا کردن اطلاعاتی درباره میدان فردوسی و مجسمه آن، نخست به مرکز اسناد آستان قدس رضوی سری میزنیم. پس از جستوجو درمیان اسناد، تنها یک سند پیدا میکنیم که مربوط به سال ۱۳۵۵ است که در آن به تخریب چند خانه روستایی در محدوده باغهای آستانه اشاره شده است. در ادامه با مرکز اسناد شهرداری تماس میگیریم و این جملات را میشنویم: «متأسفانه هیچ عکس، سند یا نقشه هوایی از مراحل یا چگونگی ساخت این میدان وجود ندارد.» پس از آن راهی سازمان میراث فرهنگی خراسان میشویم و از آنجا هم دست خالی باز میگردیم. صحبت با چند تن از تاریخدانان هم گره کور این کلاف را باز نمیکندبرای همین در گام چهارم تصمیم میگیریم با چند تن از مسئولان شهری در آن دوره همکلام شویم، اما متأسفانه بازهم به در بسته میخوریم. کهولت سن سبب شده است حافظه همان اندک مسئولانی هم که در قید حیات هستند، نتواند اطلاعات درخوری نصیبمان کند. در این میان تنها اکبر صابریفر است که قول میدهد با چند تن از مسئولان و دوستان قدیمیاش تماس گرفته، اطلاعات آنان را به ما منتقل کند. چند ساعت بعد شهردار سابق مشهد با اندوه فراوان از اینکه نتوانستهاست اطلاعاتی هر چند اندک از سال و مراحل ساخت این میدان پیدا کند، از بینتیجه ماندن تلاشش میگوید: «متأسفانه بسیاری از مسئولان شهری آن دوره در قید حیات نیستند و اگر اطلاعاتی داشتهاند، دیگر دسترسی به آنها غیر ممکن است. من از چند نفر سؤال کردم، اما به دلیل کهولت سن چیزی به خاطر نداشتند. چیزی که واقعا متوجه نیستم این است که چرا از این میدان عکس، سند و حتی یک نقشه هوایی در مشهد وجود ندارد! چنین چیزی جای سؤال دارد و من متأسفم که تاریخ شهرم به این صورت دارد از بین میرود و کسی هم پاسخگو نیست.»
گفتوگو با موسپیدکردههای محلی، چراغ نخست این گزارش را روشن میکند. یکی از قدیمیهای محله در مرور خاطراتش میگوید: «با گسترش شهر، دروازهقوچان، روستاها و مزارع اطراف آن به بافت شهری پیوست. آن دوران در این محله، میدانی نبود و تا جایی که چشم کار میکرد، باغ انگور و مزرعه طلایی گندم بود و پس از آنهم زمینهای بایر بیسکنه کش آمده بودند. این زمینها که در اطراف میدان فعلی فردوسی یا جاده قدیم قوچان قرار داشت، وقف آستان قدس رضوی و مسجد گوهرشاد بودند.» طبق گفته او، با رشد شهر، بولوار شهیدقرنی شکل گرفت و بین این بولوار و بولوارتوس، میدانی ایجاد شد که بهخاطر قرار گرفتن در ابتدای خیابانِ منتهی به توس، نام آن را «فردوسی» گذاشتند: «در بحبوحه انقلاب، میدان فردوسی محل تجمع مردمانی بود که از روستاهای اطراف برای شرکت در تظاهرات، قصد حرکت بهسمت حرم امامرضا (ع) را داشتند. مردمان جاده قدیم قوچان در این میدان جمع میشدند و سپس مسیر تظاهرات را پیش میگرفتند.»
حافظه یکی دیگر از موسپیدان محله، سالهای نخست ساخت آپارتمانهای مرتفع را مرور میکند: «حدود ۵۰ سال پیش بود که آپارتمانهای مرتفع در اطراف میدان فردوسی ساخته شد. من همان اوایل ساکن این محله شدم. به خاطر دارم آن موقع در این نقطه شهر، بهجز میدان، فقط این آپارتمانها و باغهای آستان قدس قرار داشت و هیچ مغازهای برای خرید وجود نداشت. ماشینهای سواری نیز بهندرت از این خیابان عبور میکردند، آنچنان که هر دو یا سه ساعت، چراغ روشن یک ماشین چشمک میزد. مقابل آپارتمانهای مرتفع هم فقط خاک بود و بیابان. امکانات کم بود تااینکه یکی آمد و با نصب یک چادر و ریختن چند جعبه زیر آن، یک میوهفروشی برپا کرد. همچنین خاطرم هست چوپانی در همین حوالی زندگی میکرد که همه اهالی محله او را با نام «خانچوپان» میشناختند و گوسفندانش را برای چرا بهسمت باغهای آستان قدس میبرد و روزگارش را در همین اطراف میگذراند؛ البته بعد از انقلاب که اوضاع چندان سروسامانی نداشت، برخی روستاییان از فرصت استفاده کردند و در آپارتمانهای مرتفع ساکن شدند. خانچوپان نیز با همان لباس روستایی، خودش را صاحب یکی از این طبقات میدانست و بعد از چرا، گوسفندان خود را به طبقات بالای آپارتمان میبرد تا شب را درکنار آنها بیاساید. پس از مدتی آستان قدس رضوی با بیرون کردن این افراد، واحدهای آپارتمان را بهصورت اقساطی به مردم فروخت و بولوارفردوسی با ساکن شدن اهالی و دایر شدن مغازهها شکل گرفت.»
جنس مجسمه این میدان، برنز است و ۵ متری ارتفاع دارد و به اقوالی ساخته دست هنرمند سید میرحسن ارژنگنژاد است. بخت یار میشود و ما برای دقایقی پای صحبت استاد ارژنگ که این روزها بهار ۹۹ زندگی را سبز کرده است، مینشینیم تا مگر حافظه او که قدیمیترین مجسمه باقیمانده از فردوسی در مشهد را ساخته، چراغی هم از تاریخچه میدان فردوسی پیش رویمان روشن کند.
استاد حسن ارژنگ سالهاست که ساکن تهران است، اما یادگارهای زیادی از او در مشهد باقی مانده است که شاخصترین آنها، مجسمه میدان فردوسی و سردیسهای مشاهیر پارک ملت است. از ارژنگ که متولد ۴ دی ابتدای قرن در خاندان هنرمند ارژنگهاست، بهعنوان یکی از پیشگامان هنر مجسمهسازی ایران و از پیشکسوتان «هنر شهری» نام برده میشود؛ چراکه بیشتر آثار ایشان نه در نگارخانهها بلکه در سطح شهر به نمایش درآمده است.
استاد ارژنگ خودش را اینطور توصیف میکند: «میرحسن ارژنگنژاد هستم. متولد ۱۳۰۰ در مشهد؛ البته اصالتا مشهدی نیستیم. درواقع خاندان من از اهالی باکو بودند که به ایران کوچانده شدند. تحصیلات ابتداییام را در مدرسه عنصری مشهد خواندم، اما در دوازدهسالگی وقتی به فاصله کوتاهی پدر و مادرم را از دست دادم، ترک تحصیل کردم و راهی تهران شدم تا در کارگاه مجسمهسازی پسرخالهام، «غلامرضا رحیمزادهارژنگ»، شاگردی کنم. او سالها پیش از این، در دانشگاه گیف شوروی سابق، نقاشی و مجسمهسازی خوانده بود. پس از این بود که علاوهبر تحصیل در مدرسه شبانه، شاگرد مخصوص خودش شدم و او هنرهایی مانند نقاشی، طراحی، مجسمهسازی و قلمزنی روی سنگ را به من آموخت. بزرگتر که شدم، برای کسب تجربه بیشتر به ترکیه، لبنان و اروپا سفر کردم. آن سالها در آنکارا پسرخالهای به نام «عابدین ایتیل» داشتم که پروفسور زبانهای کهن بود. ازطریق او پایم به دانشگاه آنکارا باز شد و در کلاسهای رشته مجسمهسازی آنجا بهصورت مستمع آزاد شرکت کردم. پس از آن به فرانسه و ایتالیا رفتم. در فرانسه به کلاسهای دانشگاه بوزار پاریس میرفتم که دانشگاه هنری بسیار معروفی بود. در ایتالیا هم دو کارخانه خیلی معروف ریختهگری و مجسمهسازی بود که یکی از کارهای مهمشان، این بود که ماکت هر مدلی را در هر اندازهای که میخواستید، بزرگ میکردند. ماکت مجسمه نادر را هم که در حال حاضر در باغ نادری مشهد نصب است، به آنجا دادند که در این ابعاد بزرگ شد. نخستین کارم را که ساخت یک مادیان با کرهاش بود، به سفارش دکتر میمندینژاد برای دانشکده دامپزشکی تهران انجام دادم و بعد از آن، همانطور که تجربهام در ساخت مجسمه بیشتر شد، سفارش کارها هم افزایش پیدا کرد.»
به گفته ارژنگ، او مجسمه میدان فردوسی مشهد را وقتی ۳۸ سال داشته است، سفارش میگیرد: «ما مجهزترین کارگاه برنزریزی و ریختهگری را در تهران داشتیم که آن را با آوازهای خوش از کارهایمان همراه کرده بودیم. معمول کار این بود که سفارشها را غلامرضا رحیمزادهارژنگ میگرفت و ما آن سفارش را بهصورت گروهی در کارگاه میساختیم. مجسمه میدان فردوسی را رحیمزاده از شهرداری مشهد سفارش گرفت. برای همین هم اسم و امضای رحیمزاده در پایین پای مجسمه حک شده است، اما کار گروهی انجام شد. طرح ماکت مجسمه را من کشیدم و با همکاری غلامرضا رحیمزاده و اسماعیل ارژنگ (پسر غلامرضا رحیمزادهارژنگ) ساختیمش.»
گویا بعد از این مجسمه، حسن ارژنگ تندیسی ایستاده از فردوسی میسازد که پیش از تندیس ساختهشده به دست ابوالحسن خان صدیق، برای مدت کوتاهی در آرامگاه نصب بوده است، اما پس از ساخته شدن تندیس صدیق، از میدان فردوسی جابهجا میشود.
یادگارهای شهری ارژنگ به ساخت مجسمه فردوسی خلاصه نمیشود و او بعدها سردیسهای واقع در پارک ملت را هم به سفارش شهرداری مشهد میسازد؛ سردیسهایی که احوال ناخوششان در این سالها، سبب دلشکستگی این هنرمند شده است. میرحسن ارژنگ در ادامه، دلگیریاش را اینطور کلمه میکند: «ساخت سردیس ۱۲ تن از مشاهیر را حوالی سال ۱۳۴۵، از شهرداری مشهد سفارش گرفتم که تعدادی خراسانی و برخی هم اهل سایر نقاط ایران بودند. پیش از چهرهنگاری و ساخت ماکت، مطالعهای چندماهه را شروع کردم تا بتوانم براساس نژاد هر چهره، دوره زیست و جغرافیایی که در آن زندگی میکردهاند، فرم صورت و حتی لباس آنان را بازسازی کنم. برای همین این کار برایم با زحمت شیرینی همراه بود و من همه آن سردیسها را دوست داشتم، ولی متأسفانه شهرداری مشهد در سالهای گذشته بارها و بارها این مجسمهها را بدون توجه به جنس و نوع کار رنگآمیزی کرده است. ابتدای امر به این کار اعتراض کردم و گفتم که میشود این رنگها را با پیک که شعله کمجانی دارد و از آن برای بردن رنگ از روی مجسمه استفاده میشود، پاک کنند، اما بعدتر شنیدم که با یک برس سیمی به جان مجسمهها افتادهاند و این باعث شده است سردیسها خطخطی شوند. بسیار از این اتفاق دلشکسته شدم، زیرا آن مجسمهها با همین جنس برنزشان زیبا هستند و حتی اگر زنگ بزنند، بازهم آسیب نمیبینند. نکته دیگر این است که این کار شهرداری باعث از بین رفتن «تاش»های روی مجسمهها شده است. تاش دراصطلاح اثر انگشت یا امضایی است که هنرمند از خودش بر روی کار باقی میگذارد تا آن را شناسنامهدار کند.» ارژنگ در پایان میخواهد که بنویسم باید حتما به وضعیت مجسمههای پارک، رسیدگی شود، وگرنه دیگر نمیتوان از آن با عنوان اثری هنری یاد کرد و این تعداد اندک از باقیماندههای هویت شهری هم به سرنوشت ازبینرفته تاریخ و هویت شهرمان دچار خواهد شد.
این اطلاعات، برگرفته از گفتوگوی منتشرنشده روزنامه شهرآرا با استاد میرحسن ارژنگنژاد است که سال گذشته همزمان با روز بزرگداشتشان در تهران به انجام رسید.