دلم برای دورهمیهای آخر هفته حسابی تنگ شده است. برای بوی تن مامان و بوسه آبدارش روی گونههایم و لوسکردنهایی که حتی مادرشدنم این عادتم را ترک نداده و با این استدلال که بچه اگر صد ساله شود باز هم بچه پدر و مادر است به لوسبازیهایم ادامه میدهم.
آخ چقدر دلتنگم برای زرشک پلو با مرغ مامان که عطرش میپیچید در خانه و صورت مثل ماهش و موهای سفید و کمپشتش که آن را حتی جلوی داداشها روسریپیچ میکرد.
دلم لکزده برای بابا و عطر گل رزی که همیشه به گردنش و زیر یقه لباسش میزد و من همیشه با این بو تا مدتی سرگیجه داشتم و اعتراض من برای عوضکردن عطر به جایی نمیرسید، برای بغلکردنهایش که حتی به رسم سالهای بچگی مرا در آغوش میگرفت و از زمین بلندم میکرد. برای چشمهای برقزده بابا وقتی که دختر و پسرها و نوهها همه دور هم جمع میشدند و خانه را روی سرشان میگذاشتند دلم یک ذره شده است. برای حرصخوردنهای مامان که میگفت آرامتر خانه را روی سرتان گذاشتید. ستونهای خانه با این سر و صداهای شما به لرزه درآمده، ملاحظه همسایهها را بکنید. دلم تنگ شده برای خواهر و برادرهایم، برای حمید که کوچکتر از من است و خودش را مدام برای مامان لوس میکند تا حرص مرا دربیاورد، برای کل کلهایش. برای غیرتیبازیهایش که همیشه میخواست ادای برادرهای همهچیزدان را دربیاورد. برای کتابخانه خانه پدری که فقط من به حکم کتابخوان بودنم اجازه ورود به آنجا را داشتم. دلم برای این دورهمیها تنگ شده است. برای در آغوشکشیدن تکتکشان. برای عینک تهاستکانی مادر که هنگام قرآنخواندن به چشمش میزد. برای پیراهن گلدار سبزش که هفت روز هفته به تنش بود، برای عطر دمنوشهای گلگاو زبان و گل محمدی مادر. برای سر و صداهای خواهرزاده و برادرزادهها موقع دزد و پلیس و خالهبازیهایشان و دعواهایشان و گریهها و خندههایشان. برای جمعشدن دور سفره شام و ناهار و همهمههایی که با یک خنده داداش مرتضی تبدیل به خندههای ممتد و بیدلیل همه میشد. طوری که فک من از خنده درد میگرفت. برای همه اینها دلتنگم. برای حرفهای زنانه درباره مدلهای جدید مانتو و رنگ موی جدید و رنگ سال و.... برای نصیحت شیطنتآمیز برادر بزرگم که همیشه با صدای بلند میگفت زنم را قاطی نقشههایتان نکنید. دلم برای بحثهای سیاسی دامادها، برادرها، پدرم و اوضاع مملکت و ارز و گرانی و... لک زده است و تحلیلهای بابا و میانداری اش برای اینکه دلخوری ایجاد نشود.
چقدر جمعهها دلم هوای یکی از همین دورهمیهای خانه پدر را میکند. دورهمی آن روزها که نمیدانستم زندگیام به همین دلخوشیهای پیش پا افتاده خوش است و با آن زندگی میکنم. اصلا این دلتنگی عجیب حتی با ارتباطهای دنیای مجازی و پرسیدن احوال با تماسهای تصویری هم برطرف نمیشود.
اما با همه این دلتنگیها هنوز که هنوز است دلخوشم به اینکه همهشان سالم هستند و در همین شهر دارند نفس میکشند و خطری تهدیدشان نمیکند.
میدانم یکی از همین روزها باز دوباره شور و ولوله در خانه پدری به پا میشود و مادر است که زرشک پلو با مرغ درست میکند. من به تکرار این روزها خوشبینم.