برادران اعظمحسینی بچههای سهراه کاشانی بودند؛ حسین، حسن، محمد، اکبر و داوود. محمد و اکبر و داوود در تیم ابومسلم رشد کردند و حتی همزمان مانند این عکس با هم به بازی گرفته میشدند. حسین و حسن از محلات و آموزشگاهها به فوتبال آمدند؛ زمانی که هنوز ابومسلمی در کار نبود. حسن اعظم در تیم آریای مشهد و منتخب آموزشگاهها چهره شد و بسیار چابک و تکنیکی بود. محمد و اکبر و داوود بهتدریج با حمایت حسین و حسن در فوتبال چهره شدند. در این میان محمد یک استثنا بود و تا پوشیدن پیراهن تیم ملی پیش رفت. چهره خندان، صدای خوش، اجتماعی بودن، خاکی بودن و داشتن روابط خوب با دیگران و سختکوشی و قانع بودن از ویژگیهای اعظمها بود. در اردوها و مسافرتها برادران اعظم شادی و نشاط را به همتیمیها تزریق میکردند. جالب بود که همهشان تکنیکی بودند و شوتهای بسیار خوبی داشتند. مهارت در پاس و اعتمادبهنفس بالا در میدانداری و تسلط در حفظ توپ ویژگی همهشان بود، اما محمد چیز دیگری بود. صدایش در اتوبوس در روزهایی که گوشکردن به موسیقی محدودیت داشت، در پیچوخم جادهها با خواندن ترانه قایقران هنوز در گوشم میپیچد. روحیه شوخ و سرگرمکنندهاش در مسافرتها بچهها را از کسالت درمیآورد. روحیه تیم بود. با همه شوخی داشت. با بزرگترها با احترام شوخی میکرد و هوای جوانترها را هم داشت. انگار نه انگار کوهی از مشکلات و گرفتاریهای گوناگون فشارش میداد. چهره خندان و سبزهاش با چشمان تیزبینش مانند بازی فوقالعادهاش همه تیم را احاطه میکرد. از ریز و درشت مشکلات تیم و بچهها مطلع بود. روابطعمومی بسیار قوی داشت. با بیشتر فوتبالیستهای همدورهاش در ایران رفاقت و گپوگفت داشت. ویژگیهای اخلاقی او طوری بود که تماشاگران با او بسیار صمیمی بودند. در ابتدای فوتبالش و در امتداد آن از دانش جناب شجیع و جناب قیاسی بهرهها برده بود. او محور ابومسلم و منتخب خراسان بود و تمام برنامههای هجومی تیم بر اساس ویژگیها و نبوغ او طراحی میشد. با توانمندی در حفظ توپ، ارسال پاسهای متنوع با دقت مثالزدنی باعث شده بود که او بازیکنی بازیساز در سطح کشور و ملی شود. پنالتیها را صددرصد گل میکرد. شوتهای پشت محوطه جریمهاش حرف نداشت. بازی با پای چپ و راست برایش فرقی نداشت. بسیار باهوش و بازیخوان بود. اعتمادبهنفس بالایی داشت و پاسهای تودر و عمقیاش سعید صیامی را با دروازهبانها تکبهتک میکرد. او شاهمهره منتخب خراسان و ابومسلم بود. حیف که در آن روزگار بازیکنی مثل او از فوتبال فقط گاهی وقتها بخاری یا یخچال نصیبش میشد. اگر حالا بازی میکرد، بهجای پنکه و تلویزیون چهاردهاینچ توشیبا باید ماشین حداقل پانصدمیلیونی سوار میشد. پس از پایان دوران بازیگریاش و دیدن دورههای مربیگری، باید در خانه منتظر میماند تا کسی سراغش برود و اگر هم مشغول کار میشد، نگران این بود که زیرآبش را نزنند. این پاداش یک دهه بازیکن تراز اول خراسان بود! فوتبال بلای جانش شد، نه قاتق نانش و در تیمی که همه برایش هورا میکشیدند، از بیاعتمادی و استرس و ترس از بیکارشدن و نگرانی برای زن و بچه بلایی به سرش آمد که پسر شیرین فوتبال خراسان در اوج پختگی مربیگری رفت. رفت تا همسرش، دخترانش، برادرش و جامعه فوتبال داغدارش شوند. این فوتبال به کسی رحم نمیکند. متحد باشید و هوای هم را داشته باشید. چون فوتبال عین زندگی است. باید مواظب اعظمهای دیگر بود تا شادیهای فوتبال غمهایش را گلباران کند.