غلامرضا زوزنی - آنهایی که دهه ۸۰ را در فضای هنری مشهد حضور داشتند حامد سلیمانزاده را میشناسند. جوان مستعدی که با بازی در فیلم کوتاه «من قدیمی هستم» به کارگردانی عادل تبریزی و ایران انتظام سر زبانها افتاد. او که متولد سال ۱۳۶۶ است ده سالی میشود که به تهران مهاجرت کرده است.
دوازده سالش بوده که به همراه پدرش برای تماشای فیلم سینمایی «گاو» ساخته داریوش مهرجویی که آن زمان در سینماهای مشهد دوباره اکران شد به سینما میرود. «گاو» تأثیری روی او میگذارد که باعث میشود در همان سن کم عشق به هنر هفتم در وجودش بشکفد. در دوره دبیرستان همانند بسیاری از هنرمندان و عاشقان سینما و تئاتر به گروههای نمایشی میپیوندد و مورد تشویق مربیانش قرار میگیرد.
به گفته خودش همان تشویقها انگیزهای میشود که او برای فراگیری بازیگری به کلاسهای بازیگری در مشهد برود. مرحوم سیدرضا کمال علوی نخستین معلم او بود. سلیمانزاده بعد از آن به انجمن سینمای جوان دفتر مشهد میرود و مدتی را مسئول کتابخانه انجمن میشود. همزمان، دوره فیلمسازی انجمن سینمای جوان را میگذراند. به همین سبب چند فیلم کوتاه میسازد و به بازی تئاتر روی میآورد. تحصیلاتش را در دانشگاه تبریز در مقطع کارشناسی و در رشته کارگردانی تئاتر ادامه میدهد. بعد از آن به تهران میرود و ادبیات نمایشی را برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد انتخاب میکند و پس از آن مدرک دکتری پژوهش هنر با گرایش مطالعات سینمایی را هم اخذ میکند. او اکنون به نوشتن روی آورده و علاوه بر تحریر یادداشت، نقد و مقاله سینمایی، به تحقیق و پژوهشهای هنری و سینمایی و داستاننویسی مشغول است.
«پادسینما»، عنوان کتابی است که سلیمانزاده نگارشش را در دست دارد و به زودی آن را منتشر خواهد کرد. یک فیلمنامه سینمایی بلند هم روی میز کار دارد تا بعد از پایان نگارش، آن را جلوی دوربین ببرد و، اما عضویت این هنرمند در «فیپرشی»، معتبرترین فدراسیون منتقدان فیلم جهان، که تنها سه نفر ایرانی عضو آن هستند را میتوان به عنوان مهمترین فعالیت هنری سلیمانزاده دانست. در ادامه گفتوگوی ما را با این جوان موفق مشهدی میخوانید.
شما با اینکه با حرفه بازیگری پا به عرصه هنر گذاشتید، اما بازیگری را به طور حرفهای دنبال نکردید. چرا؟
راستش را بخواهید دوست دارم به ندرت و گزینشی حرفه بازیگری را دنبال کنم. چون بیشتر نقشهایی را انتخاب میکنم که حس میکنم از پسش بر میآیم. اما هرگز خودم را بازیگر نمیدانم. همانطور که شما نیز اشاره کردید بازیگر شدن، ایده اصلی من برای ورود به جهان سینما و تئاتر بود. اما نقشهایی را بازی میکنم که بخشی از وجود خودم را در آن بیابم. بعد از اینکه به جهان سینما از طریق بازیگری ورود پیدا کردم با کارگردانی، نویسندگی و ... بیشتر آشنا شدم. خیلی از استادانم همانند مرحوم کمال علوی تشویقم کردند که به نوشتن بپردازم. بعد از آنکه دست به قلم شدم، کارگردانی را هم تجربه کردم و اینطور شد که از دنیای بازیگری رفته رفته فاصله گرفتم.
یعنی بعد از ورود به بازیگری و آشنایی بیشترتان با هنر، زاویه نگاهتان به سینما و بازیگری تغییر کرد؟
بله واقعا. احساس کردم استعدادم در این رشتههای هنری بیشتر است. این چیزی بود که خودم دربارهاش تصمیم گرفتم. احساس کردم در نویسندگی و کارگردانی بیشتر میتوانم رشد کنم و به جاهای بهتری برسم. البته همچنان به بازیگری علاقهمندم. ضمن اینکه تاکنون نقشهایی به من پیشنهاد شده که حس کردم بازی کردن در آنها برایم سودی نداشته باشد. بعضی از پیشنهادهایی که برای بازی به من شد با وجود حرفهای بودن کار، اما کمارزش بود و من هم تصمیم گرفتم در آنها حضور نداشته باشم.
آیا این سختگیری شما در بازیگری به دلیل دانش اندوزی و پژوهشهای هنریتان بوده که ذائقه شما را تغییر داده است؟
قطعا. دانش هنری خیلی تأثیر دارد. افراد آگاهی بیشتری پیدا میکنند. نگاه جامعتری نسبت به نقش دارند. ملاکهای جامعهشناسانه، روانشناسانه و ... هم در انتخاب نقش دخیل میشوند. اینطور نیست که بازیگر فقط به نقش به عنوان یک تیپ نگاه و آن را انتخاب کند. صرف اینکه فقط یک نقش را بازی کند جذابیتی ندارد و این باعث کم کار و گزیده کار شدن میشود.
عضویتتان در فدراسیون جهانی منتقدان فیلم، «فیپرشی»، هم به دلیل همین رویکرد علمی شما به سینما و بازیگری بوده است؟
یکی از دوستان آلمانی من که مقالات سینمایی من را به زبان انگلیسی دیده بود به من توصیه کرد تا برای عضویت در این فدراسیون اقدام کنم. اینجا هم جنبه علمی و پژوهشی اهمیت پیدا کرد. دستیابی به این کرسی یک مرحله از کار است. مرحله سختتر این است که فرد عضو بتواند خود را در آن موقعیت نگه دارد. یعنی ماندن در فدراسیون نیازمند این است که دائما کارهای علمی و پژوهشی انجام دهم. دائما نقد بنویسم و آنها را در نشریات معتبر به چاپ برسانم.
به نظر شما عضویت در این فدراسیون، جدای از توفیقات فردی چه دستاوردهایی برای جامعه هنری کشورمان میتواند داشته باشد؟
این یک کرسی به نام جامعه هنری کشورمان در مجامع جهانی است. اتفاقا ارزش فردی کمی دارد و اهمیت اجتماعیاش بیشتر است. یک فرد به نمایندگی از یک جامعه در آن موقعیت قرار گرفته است. با در اختیار قرار گرفتن این کرسی او میتواند سینمای کشورش را به دنیا بیشتر از پیش معرفی کند. عضویت در فیپرشی هم برای من از نظر جنبههای اجتماعیاش ارزشمند است. مهمترین چیز این است که آن کرسی به نام ایران است.
با این نگاه اجتماعی که شما به هنر دارید این سؤال برایم پیش میآید که چرا از مشهد به تهران مهاجرت کردید؟
مشهد شهر بسیار وِیژه و خوبی برای زندگی است. آرامش خوبی دارد. همه خانواده من مشهد هستند و هرگز آدم نمیتواند زادگاهش را فراموش کند. اما مسئلهای که از نظر من در مشهد وجود دارد این است که فضای هنری آنجا حداقل در آن زمان که من بودم آشفته و پر از غرضورزی بود.
عدهای فکر میکنند در یک فضای خیالی حکمرانی میکنند و جایی هم برای کسی نیست. برخوردی که با نیروهای تازهنفس و جوان میشد تابآور نبود. مثلا من به یاد دارم در جلسات نقد تئاترهایی که در مجتمع امام رضا (ع) برگزار میشد همیشه حاضر بودم و حرف میزدم. هرگز از آدمهایی که آن بالا بودند واکنش مثبتی نگرفتم. هرگز درک نکردم چرا پیشکسوتان هنری یک شهر باید با نیروهای جوان اینطور برخورد کنند؟ البته من باید از همه افرادی که در مشهد این برخوردها را با من داشتند ممنون باشم. این موانعی که بعضی در مشهد برای من به وجود آوردند بسیار به من کمک کرد که هرچه سریعتر به نتیجه مهاجرت به تهران برسم.
یعنی قرار نیست روزی به زادگاهتان بازگردید؟
هرگز. ببخشید کمی این حرفم تلخ است. اما به هیچوجه برای کار به مشهد نخواهم آمد. مگر اتفاق خیلی خاصی رخ دهد. شاید برای کار آموزشی و برگزاری کارگاه آموزشی بیایم، ولی برای اینکه بخواهم کار هنری انجام بدهم نه. خودتان هم میدانید فضای کار فراهم نیست.
البته جدیدا فضای هنری مشهد به ویژه فضای تئاتر، شاهد ورود نیروهای جوان و مستعدی است. نیروهای جوانی که مشغول تولید تئاترهای پر مخاطب و پرفروش با ارزشهای هنری مختلف است. از این جوانها باید حفاظت شود تا بتوانند کار کنند. اینها موفق شدند چرخی را بچرخانند. کارهای مهمی کردند و میکوشند که در مشهد بمانند و در همان شهر کار کنند. باید قدر آنها را دانست و از آنها حراست کرد.
با توجه به شرایطی که برایتان در فیپرشی به وجود آمده و سابقه مهاجرت از مشهد، احتمال دارد که از ایران هم مهاجرت کنید؟
بهتر است پاسخ این سؤال را از روی رمان «بازگشت» به قلم هشام مطر، نویسنده لیبیایی، بریتانیایی، به شما بدهم. مطر بعد از حدود سه دهه تصمیم میگیرد که به کشورش و زادگاهش، لیبی بازگردد. من میخواهم این قسمت از این رمان را برای پاسخ به سؤال شما بخوانم: «ممکن بود مهارتی (بازگشتن) را از من بگیرد که برای پرورشش خیلی زحمت کشیده بودم. اینکه چگونه دور از مکانها و آدمهایی که دوست دارم زندگی کنم. جوزف بروتسکی درست میگفت. ناباکف و کنراد هم همینطور. اینها هنرمندانی بودند که هرگز برنگشته بودند. هریک از آنها به روش خود سعی کرده بود خودش را از کشورش رها کند. آنچه پشت سر گذاشتهای از بین رفته است. اگر برگردی با تباهی یا ویرانی هر آنچه برایت عزیز بوده روبه رو میشوی. ولی دیمیتری شوستاکوویچ و بوریس پاسترناک و نجیب محفوظ هم درست میگفتند؛ هرگز وطنت را ترک نکن. اگر بروی پیوندهایت با سرچشمه قطع میشود. مانند کنده خشکیدهای خواهی بود، سخت و تو خالی. وقتی نه پای رفتن داشته باشی، نه تاب برگشتن، چه میکنی؟» الان من در همین وضعیت هستم.
اما اگر مشهد را وطن شما حساب کنیم شما برخلاف حرف مطر عمل کردید.
(میخندد) بگذارید وطن اصلی را ایران حساب کنیم. هرچند خراسانیها و مشهدیها در هنر کشور بسیارند و من هم ارتباط زیادی با آنها داشته و دارم، اما هرچه به پیش میروی مرزها برایت کمرنگتر میشود و من امیدوارم همه بچههای خوب مشهد چراغ هنر این شهر را روشن نگهدارند. امیدوارم از آنها در مشهد محافظت بشود تا چراغ هنر در این شهر خاموش نشود. امیدوارم یک دانشگاه، یا مدرسه خوب سینما و تئاتر در مشهد احداث شود و یک کار درست و حسابی صورت گیرد. آنوقت است که من هم برای بازگشت به مشهد انگیزه خواهم داشت.