ویدئو | مستند قاب خاکی؛ تصاویری از حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در محله‌ی فولادی سرپل ذهاب کارتون | زیان خودروسازان باوجود افزایش قیمت خودرو ویدئو| افزایش قیمت در کف بازار خودرو مشهد! ویدئو| تصاویری از حمله اسرائیل به دفتر آیت الله سیستانی در بیروت نقد صریح و تند رضا رشیدپور به محمدجواد ظریف که چند سال قبل انجام شد! ویدئو | وزیر ارشاد: راهبرد رهبر انقلاب از تقریظ بر کتاب‌ها، الگوسازی و توجه به سرمایه‌های معنوی ایران است ویدئو | آغاز «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در پایتخت (۳۰ آبان ۱۴۰۳) ویدئو | بازخوانی بیانات رهبر معظم انقلاب درباره اراده جمهوری اسلامی ایران در مبارزه با داعش ویدئو | مثل لوتی‌های قدیمی کافه‌شهر | گفتگو با رشید کاکاوند، حواس جامعه به ادبیات برگشته کارتون | مشهد جزو آلوده‌ترین کلان‌شهر‌های کشور ویدئو | امیر و زینب، تازه عروس‌وداماد جوان سندرم داون، مهمانان ویژه امام‌رضا(ع) ویدئو | واکنش بازار دربرابر افزایش شبانه قیمت خودرو ویدئو| «فراز» یوزپلنگ پارک ملی توران
سرخط خبرها

پادکست «گوهر شاهوار» | مرور بیت‌به‌بیت شاهنامه فردوسی

«گوهر شاهوار»، چنان‌که از عنوان آن برمی‌آید، ویژه مرور بیت‌به‌بیت کتاب بزرگ فردوسی است.
  • کد خبر: ۲۹۲۶۴۶
  • ۱۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۷

«گوهر شاهوار»، چنان‌که از عنوان آن برمی‌آید، ویژه مرور بیت‌به‌بیت کتاب بزرگ فردوسی است، کاری که ــ‌بانظر‌به گستردگی «شاهنامه» و، درمقابل، تنگی فضای ماــ ممکن است «کوشش بیهوده» به‌نظر برسد، اما شاید «بِهْ از خفتگی» باشد. این کار کوچک ــ‌که برپایه نسخه مُصَحَّح جلال خالقی‌مطلق صورت می‌بندد‌ــ با توضیحاتی اندک و همچنین نسخه صوتی اشعار همراه خواهد بود که در ادامه آمده است. امید است که این کارْ تأثیری ــ‌وگرچه ناچیزــ در نشر بیشتر شعر و اندیشه شاعر «شاهنامه» داشته باشد!

بخش ۱

[۱] به نامِ خداوندِ جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد[۱]
 
[۲] خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزی‌ده و رهنمای
 
[۳] خداوندِ کیوان[۲] و گَردان‌سپهر[۳]
فروزندهٔ ماه و ناهید[۴] و مهر[۵]
 
[۴] ز نام و نشان و گُمان برتر است
نگارندهٔ[۶] برَشُده‌گوهر[۷] است
 
[۵] به بینندگان[۸] آفریننده را
نبینی مَرَنجان دو بیننده را

۱- این مصراع را یک جور دیگر هم می‌شود خواند، اینکه «برتراندیشه» را یک کلمه بگیریم. ۲- کیوان: زحل. ۳- گردان‌سپهر: آسمان (که گمان می‌کرده‌اند می‌گردد). ۴- ناهید: زهره. ۵- مهر: خورشید. ۶- نگارنده: نقاش. ۷- بَرشُده‌گوهر: گوهر بالارفته؛ آسمان. ۸- بینندگان: چشمان.


بخش ۲


[۶]نه اندیشه یابد بِدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه

[۷]سَخُن هرچه زین گوهران [۱]بگذرد
نیابد بِدو راهْ جان و خرد

[۸]خرد گر سَخُن برگزیند همی
همان را ستاید که بیند همی [۲]

[۹]سُتودن نداند کس او را چو هست
میانْ بندگی را ببایَدْت بست [۳]

[۱۰]خرد و جان را همی سَنجَد او
در اندیشهٔ سَخته [۴]کی گنجد او؟! [۵]

۱- گوهران: اجرام آسمانی، موجودات مادی. ۲- حرفِ عقل‌پسندْ حرف دربارهٔ مسائل محسوس و ملموس است؛ عقل آدمی به بیشتر از این نمی‌رسد. ۳- کسی نمی‌داند چگونه باید خدا را آن‌چنان‌که سزاوار اوست بستاید؛ باید به ناتوانی خود معترف باشی و کمر به بندگی ببندی. ۴- سَخته: سنجیده. ۵- خدا، که خودْ خرد و جان را می‌سنجد و ارزش‌گذاری می‌کند، در چنین خرد و اندیشه‌ای نمی‌گنجد.


بخش ۳

[۱۱] بِدین آلتِ[۱] رای[۲] و جان و زبان
سُتود آفریننده را کی توان؟!

[۱۲] به هستیش باید که خَستو[۳] شوی
ز گفتارِ بیکارْ یک‌سو شوی[۴]

[۱۳] پرستنده باشی و جوینده‌راه
به‌ژرفی به فرمانْش کردن نگاه[۵]

[۱۴] توانا بُوَد هرکه دانا بُوَد
ز دانش دلِ پیر برنا بُوَد

[۱۵] از این پرده برتر سَخُن گاه نیست
ز هستی مَر[۶] اندیشه را راه نیست[۷]

۱- آلت: ابزار. ۲- رای: اندیشه. ۳- خَستو: معترف. ۴- باید که به وجود او اعتراف کنی و از سخن بیهوده و چون‌وچرا دراین‌باره بپرهیزی. ۵- باید که با نهایت دقت در فرمان او تأمل کنی. ۶- مَر: حرف اضافه‌ای که بیشتر با «را» می‌آورده‌اند. ۷- اینجا، بیش از این نمی‌شود دراین‌باره سخن گفت؛ اندیشه از جهان هستی و ماده به عالم بالا و معنا راه ندارد.


بخش ۴

[۱۶] کنون ای خردمند ارجِ خرد
بِدین جایگه گفتن اندرخورَد[۱]

[۱۷] خرد بهتر از هرچه ایزدْت داد
ستایشْ خرد را به از راهِ داد[۲]

[۱۸] خردْ رهنمای و خردْ دلگشای
خردْ دست گیرد به هر دو سرای

[۱۹] از او شادمانی و زویت غمی است
وُ زویَت فزونی و هم زو کمی است

[۲۰] خردْ تیره[۳] و مردْ روشن‌روان[۴]
نباشد همی شادمان یک زمان[۵]

۱- اندرخورَد: درخور است، سزاوار است. ۲- شایسته آن است که دربارهٔ خرد هم، اگرچه محدود و نابسنده است، به‌انصاف داوری کنیم و خوبی‌های آن را هم بگوییم. ۳- تیره: معیوب، ناکافی ۴- روشن‌روان: روشن‌دل، شادمان ۵- آدمی، اگر بی‌خرد یا کم‌خرد باشد، روشن‌دل و شادمان نخواهد بود؛ این‌ ویژگی‌ها یک‌ جا در یک فرد جمع نمی‌شوند.


بخش ۵

[۲۱] چه گفت آن سَخُنگوی مَرد از خرد
که دانا ز گفتارِ او بَرخورَد [۱]

[۲۲] کسی کاو خرد را ندارد به پیش
دلش گردد از کردهٔ خویشْ ریش [۲]

[۲۳] هُشیوار [۳]دیوانه خوانَد وُرا
همان خویشْ [۴]بیگانه دانَد وُرا

[۲۴] از اویی به هر دو سرایْ ارجمند
گسسته خرد [۵]پای دارد به بند

[۲۵] خرد چشمِ جان است، چون بنگری
که بی چشمْ شادان جهان نَسْپَری [۶]

۱- بَرخورَد: بهره‌مند شود. ۲- ریش: ریش ریش، داغ دار. ۳- هُشیوار: خردمند، هشیار. ۴- خویشْ: خویشاوند. ۵- گسسته خرد: بی عقل ۶- نَسْپَری: نگذرانی، طی نکنی.


بخش ۶

[۲۶] نُخُست‌آفرینشْ [۱] خرد را شناس [۲]
نگهبانِ جان است و آنِ سه پاس [۳]

[۲۷]سه پاسِ تو چشم است و گوش و زبان
کز این سه بُوَد نیک و بد بی‌گُمان

[۲۸] خرد را و جان را که داند سُتود؟!
و گر من ستایم که یارَد [۴] شُنود؟!

[۲۹] حکیما چو کس نیست گفتن چه سود؟!
از این پس بگو کآفرینش چه بود

[۳۰] تویی کردهٔ [۵] کردگارِ جهان
ندانی همی آشکار و نِهان

۱- نُخُست‌آفرینشْ: نخستین آفریده. ۲- بدان که نخستین آفریده خرد است. (پیامبر اسلام فرموده‌اند: «أولُ ما خَلَقَ اللهُ العقلُ.») ۳- پاس: نگهبان. ۴- یارَد: توانَد. ۵- کرده: آفریده.


بخش ۷

[۳۱] به دانش ز دانندگانْ راه جوی[۱]
به گیتی بپوی[۲] و به هر کس بگوی
 
[۳۲] ز هر دانشی چون سَخُن بشنوی
ز آموختنْ یک زمان نَغْنَوی[۳]
 
[۳۳] چو دیدار یابی به شاخِ سَخُن
بدانی که دانش نیاید به بُن[۴]

گفتار اندر وصف آفرینش عالم

[۳۴] از آغاز باید که دانی دُرُست
سَرِ مایهٔ گوهران از نُخُست[۵]
 
[۳۵] که یزدان ز ناچیزْ چیز آفرید
بِدان تا توانایی آمد پدید[۶]

 

۱- با بهره‌گیری از دانشِ دانشمندان راهِ خود را بیاب. ۲- بپوی: برو، حرکت کن. ۳- نَغْنَوی: نیاسایی، آرام نگیری. ۴- آن‌گاه‌که شاخه‌های درخت دانش را ــ‌که همان سخن دانشمندان باشدــ ببینی، خواهی دانست که شاخه‌ها و ریشه‌های درخت دانش چقدر انبوه‌اند و تا‌ کجا پیش رفته‌اند. ۵- پیش از هرچیز، نخست، باید خوب بدانی که اصل و منشأ هرآنچه هست چیست. ۶- باید بدانی که خدا از نیست هست آفرید و بدین‌سان توانایی خویش را آشکار ساخت.


بخش ۸

 [۳۶] و زو مایهٔ گوهر آمد چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار[۱]
 
[۳۷] یکی آتشِ بَرشُده[۲] تابناک
میانْ باد و آبْ از برِ تیره‌خاک[۳]
 
[۳۸] نُخُستین که آتش ز جنبش دمید[۴]
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
 
[۳۹] و زآن‌پس از آرامْ سردی نُمود
ز سردیْ همان باز تَرّی فزود
 
[۴۰] چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهرِ سِپنجی‌سرای[۵] آمدند[۶]

 

۱- چون خدا خواست، بی‌آنکه رنجی ببرد یا زمانی بگذراند، چهار عنصر پیدا شدند که مایهٔ همه‌چیزند. ۲- بَرشُده: سرکشیده، برافروخته. ۳- نخستین عنصرْ آتش برافروختهٔ روشن بود که بالاتر از همه قرار گرفت، سپس باد بود، سپس‌تر آب که بر روی خاک تیره ــ‌آخرین عنصرــ نشست. ۴- دمید: پدید آمد. ۵- سِپنجی‌سرای: جهان ناپایدار. ۶- آن‌گاه‌که کار این چهار عنصر به‌انجام رسید و سوی این جهان ناپایدار روانه شدند، ...


بخش ۹

 [۴۱] گهرها یک اندر دگر[۱] ساختند[۲]
دگرگونه گردن برافراختند[۳]
 
[۴۲] پدید آمد این گنبدِ تیزرُو[۴]
شگفتی‌نُمایندهٔ نوبه‌نو
 
[۴۳] در او دَه و دو[۵] برج[۶] آمد پدید
ببخشید داننده چونان سَزید[۷]
 
[۴۴] اَبَر[۸] دَه و دو هفت[۹] شد کدخدای[۱۰]
گرفتند هریک سَزاوارْ جای
 
[۴۵] فلک‌ها[۱۱] یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد[۱۲]

 

۱- یک اندر دگر: هریک در دیگری. ۲- ساختند: ترکیب شدند. ۳- گردن برافراختند: بالیدند و نمایان شدند. ۴- گنبد تیزرُو: آسمان گِرد و گَردان (به‌پندار پیشینیان). ۵- دَه و دو: دوازده. ۶- برج: موضعی که خورشید هر ماه در آن قرار می‌گیرد. ۷- سَزید: سزاوار بود. ۸- اَبَر: بَر. ۹- هفت: هفت طبقهٔ فلک یا آسمان، یا هفت ستاره یا سیاره که به‌ترتیب عبارت‌اند از ماه و تیر (عطارد) و ناهید (زهره) و آفتاب و بهرام (مریخ) و بِرجیس (مشتری) و کیوان (زحل) (به‌پندار پیشینیان). ۱۰- کدخدای: سَروَر. ۱۱- فلک‌ها: همان هفت. ۱۲- پیوسته شد: درست و هموار شد.


بخش ۱۰

[۴۶] چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ[۱]
زمین شد به کردارِ روشن‌چراغ
 
[۴۷] ببالید[۲] کوه آب‌ها بَردَمید[۳]
سَرِ رُستنی[۴] سوی بالا کشید
 
[۴۸] زمین را بلندی نَبُد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
 
[۴۹] ستاره به سر بر شگفتی نُمود
به خاک اندرون روشنایی فزود
 
[۵۰] همی بَرشُد[۵] ابر و فرود آمد آب
همی گشت گِردِ زمین آفتاب

 

۱- راغ: دامنِ کوه، صحرا. ۲- ببالید: تناور شد. ۳- بَردَمید: جوشید. ۴- رُستنی: روییدنی، گیاه. ۵- بَرشُد:‌ بالا رفت.


بخش ۱۱

[۵۱] گیا رُست[۱] با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سَرانْشان ز بخت[۲]
 
[۵۲] ببالد[۳] ندارد جز این نیرویی
نپوید[۴] چو پویندگان[۵] هر سویی[۶]
 
[۵۳] از آن پس چو جنبنده[۷] آمد پدید
همه رُستنی[۸] زیرِ خویش آورید[۹]
 
[۵۴] سرش زیر نآمد به‌سانِ درخت[۱۰]
نگه کرد باید بدین کارْ سخت[۱۱]
 
[۵۵] خور و خواب و آرام جوید همی
وُ زآن زندگی کام جوید همی

 

۱- رُست: رویید. ۲- تقدیر چنین بود که گیاه و درختْ سرنگون باشند، سرْ زیر خاک و پا در هوا (شاعر ریشه را سرِ گیاه و درخت، و شاخ‌و‌برگ را پای آن‌ها به‌شمار آورده است.) ۳- ببالد: رشد کند. ۴- نپوید: حرکت نکند. ۵- پویندگان: جانوران، که می‌توانند حرکت کنند. ۶- گیاه، جز اینکه رشد کند، توانی ندارد و نمی‌توانند مانند جانوران این‌سو و آن‌سو برود. ۷- جنبنده: حیوان، که می‌تواند حرکت کند. ۸- رُستنی: روییدنی، گیاه. ۹- زیرِ خویش آورید: به فرمان خود درآورد، مغلوب ساخت. ۱۰- حیوان، برخلاف گیاه و درخت، سرْ بالا داشت و روی پا ایستاد. ۱۱- سخت: سنجیده.

 


بخش ۱۲

[۵۶] نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاشاکها خویشتن پرورَد
 
[۵۷] نداند بد و نیکِ فرجامِ کار
نخواهد از او بندگی کردگار
 
[۵۸] چو دانا توانا بُد و دادگر
ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر[۱]
 
[۵۹] چنین است فرجامِ کارِ جهان
نداند کسی آشکار و نِهان

 

گفتار اندر آفرینش مردم

 [۶۰] کز این بگذری مردم[۲] آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید

 

۱- ازآنجاکه خدای دانا توانا و دادگر بود، در آفریدن موجودات و برخورد با آنها، از هیچ ریزهکاری استادانهای فروگذار نکرد. ۲- مردم: آدمی.


بخش ۱۳

[۶۱] سرش راست بَرشُد[۱] چو سروِ بلند
به گفتارِ خوب و خرد کاربَند[۲]
 
[۶۲] پذیرندهٔ[۳] هوش و رای[۴] و خرد
مَر[۴] او را دَد[۵] و دامْ[۶] فرمان بَرَد
 
[۶۳] ز راهِ خرد بنگری اندکی
که معنیِّ مردم[۷] چه باشد یکی[۸]
 
[۶۴] مگر مردمی[۹] خیره[۱۰] خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی[۱۱]
 
[۶۵] تو را از دو گیتی برآورده‌اند[۱۲]
به چندین میانجی بپرورده‌اند 

۱- بَرشُد:‌ بالا رفت. ۲- کاربَند: عمل‌کننده. ۳- پذیرنده: قابل. ۴- رای: اندیشه. ۵- مَر: حرف اضافه‌ای که بیشتر با «را» می‌آورده‌اند. ۶- دَد: جانور وحشی. ۶- دام: جانور اهلی. ۷- مردم: انسان. ۸- اگر کمی خردمندانه بنگری، خواهی دانست که معنی «انسان» چیست. ۹- مردمی: انسانیت. ۱۰- خیره: بیهوده. ۱۱- جز از این راه، انسانیت را بیهوده خواهی خواند و نشانه‌ای که غیر این بگوید نخواهی دید. ۱۲- برآورده‌اند: برگزیده‌اند. 


بخش ۱۴

[۶۶] نُخُستینْت فکرت[۱] پَسینَت شمار[۲]
تو مَر[۳] خویشتن را به‌ بازی مَدار[۴][۵]
 
[۶۷] شنیدم ز دانا دگرگون از این
چه دانیم رازِ جهان‌آفرین؟![۶]
 
[۶۸] نگه کن سرانجامِ خود را ببین
که کاری نیابی بر او بر گزین[۷][۸]
 
[۶۹] به رنج اندر آری تَنَت را رواست
که خود رنج‌بردن به دانش سَزاست[۹]
 
[۷۰] نگه کن بِدین گنبدِ تیزگَرد[۱۰]
که درمان از اوی است و زوی است دَرد

 

۱- فکرت: اندیشه. ۲- شمار: حساب، بازخواست، روز رستاخیز. ۳- مَر: حرف اضافه‌ای که بیشتر با «را» می‌آورده‌اند. ۴- به‌ بازی مَدار: به شوخی نگیر. ۵- آغاز تو با اندیشه است و [بنابراین] پایان با حساب (ازآنجاکه تو بنابه آفرینشْ صاحب اندیشه شده‌ای، در روز رستاخیز بازخواست خواهی شد)؛ هستی خود را به شوخی نگیر! ۶- از اهل دانش [هم] در‌این‌باره گزارشی دیگرگونه شنیدم؛ بااین‌همه، راز خدای جهان‌آفرین را نخواهیم دانست. ۷- گزین: برتر، مُقدّم. ۸- بیندیش و در فرجام کار خویش درنگ کن، که کاری مقدم بر این نخواهی یافت. ۹- اگر تن خود را در این کار به رنج بیفکنی، رواست، که رنج‌بردن در راه دانایی کاری است شایسته. ۱۰- گنبدِ تیزگَرد: آسمان گِرد و گَردان به‌تندی (به‌پندار پیشینیان). 


بخش ۱۵

[۷۱] نه گشتِ زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار[۱] بگْزایدش[۲]
 
[۷۲] نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
 
[۷۳] از او دان فزونی و زو هم نِهار[۳]
بد و نیکْ نزدیکِ او آشکار
 
[۷۴] ز یاقوتِ سرخ[۴] است چرخِ کبود[۵][۶]
نه از آب و باد و نه از گَرد و دود
 
[۷۵] به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیاراسته چون به نوروزْ باغ

 

۱- تیمار: اندوه. ۲- بگْزایدش: به او گزند برساند. ۳- نِهار: کاهش. ۴- یاقوتِ سرخ: سخت‌ترین و بهترین نوع یاقوت. ۵- چرخِ کبود: آسمان نیلگون، که می‌گردد (به‌پندار پیشینیان). ۶- مطابق برخی باورهای ایرانی و اسلامی، آسمانْ ساخته از یاقوت سرخ است.


بخش ۱۶

[۷۶] روان اندر آن گوهرِ دلفروز[۱]
کز او روشنایی گرفتهست روز
 
[۷۷] که هر بامدادی چو زرّینسپر
ز مشرق برآرَد فروزنده سر
 
[۷۸] زمین پوشد از نورْ پیراهنا
شود تیرهگیتی بِدو روشنا
 
[۷۹] چو از مشرق او سوی خاور[۲] کَشَد
ز مشرقْ شبِ تیره سر بَرکَشَد
 
[۸۰] نگیرند مَر یکدگر را گذر
نباشد از این یک روش زاستر[۳][۴]

 

۱- دلفروز: روشنیبخش دل. «گوهرِ دلفروز» خورشید است. ۲- خاور: مغرب. ۳- زاستر: آنسوتر. ۴- خورشید و ماه هیچ از مسیر خویش منحرف نمیشوند و سر راه هم قرار نمیگیرند.


بخش ۱۷

[۸۱] اَیا آن‌که تو آفتابی همی
چه بودت که بر من نتابی همی؟![۱]
 
[۸۲] چراغ است مَر[۲] تیره‌شب را بَسیچ[۳][۴]
به بد تا توانی تو هرگز مپیچ[۵]
 
[۸۳] چو سی روز گِردَش بپیمایدا
دو روز و دو شب روی ننْمایدا[۶]
 
[۸۴] پدید آید آن‌گاه باریک و زرد
چو پشتِ کسی کاو غمِ عشق خَورد[۷]
 
[۸۵] چو بیننده دیدارش[۸] از دور دید
هم اندر زمان[۹] او شود ناپدید

 

۱- طرف خطاب این بیت، ظاهراً، همسر ازدست‌رفته شاعر است. ۲- مَر: حرف اضافه‌ای که بیشتر با «را» می‌آورده‌اند. ۳- بَسیچ: ابزار، سازوبرگ. ۴- چراغی (که ماه باشد) ابزار شب تیره است که با آن روشن شود. ۵- مپیچ: التفات نکن، مشغول نشو. ۶- ماه، سی روز که گرد آن بگردد، به‌قدر دو روز و دو شب، روی پنهان کند. (مقصودْ ایامِ محاق است.) ۷- کلمهٔ «خورد» را، تقریباً، هم‌آهنگ با «زرد» ادا می‌کرده‌اند. ۸- دیدارش: صورتش. ۹- اندر زمان: بی‌درنگ.


بخش ۱۸

[۸۶] دگرشب نُمایش کند بیشتر
تو را روشنایی دهد بیشتر
 
[۸۷] به دو هفته گردد تمام و دُرُست
بِدان بازگردد که بود از نُخُست
 
[۸۸] بُوَد هر شب آن‌گاه باریک‌تر
به خورشیدِ تابنده نزدیک‌تر[۱]
 
[۸۹] بدین‌سان نِهادش خداوندِ داد
بُوَد تا بُوَد هم بر این یک نِهاد[۲] 

گفتار اندر ستایشِ پیغمبر

[۹۰] تو را دانشِ دین رهانَد دُرُست

درِ رستگاری ببایدْت جُست

 

۱- چنان‌که روشن است، در این ابیات، شاعرْ سیر تکراری گردش و نمایش ماه را توضیح داده است که ظرف دو هفته، رفته‌رفته، کامل می‌شود و باز رو به کاستی می‌گذارد و به محاق می‌رود. ۲- خدای دادگرْ ماه را ‌چنین آفرید، و ماه، تا هست، بر همین روش باشد.


بخش ۱۹

 

[۹۱] دلت گر نخواهی که باشد نژَند[۱]
همان تا نگردی تنِ مُسْتْمند
 
[۹۲] چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اَندرنَیاری[۲] به دامِ بلا
 
[۹۳] بُوی[۳] در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی برِ کردگار
 
[۹۴] به گفتارِ پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بِدین آب شوی
 
[۹۵] چه گفت آن خداوندِ[۴] تَنزیل[۵] و وحی
خداوندِ امر و خداوندِ نهی؟[۶]

 

۱- نژَند: اندوهگین ۲- اَندرنَیاری: داخل نکنی. ۳- بُوی: باشی. ۴- خداوند: دارا. ۵- تَنزیل: قرآن. ۶- مقصود این است که پیامبرْ باید و نباید را تعیین کرده است.


بخش ۲۰

 

[۹۶] که من شارْسْتانم[۱] علی‌ام در است
درست این سَخُن گفتِ پیغمبر است
 
[۹۷] گواهی دهم کاین سَخُن رازِ اوست
تو گویی دو گوشم بر آوازِ اوست
 
[۹۸] حکیم[۲] این جهان را چو دریا نِهاد
برانگیخته موج از او تندباد
 
[۹۹] چو هفتاد کَشتی بر او ساخته
همه بادبان‌ها برافراخته
 
[۱۰۰] یکی پهن‌کَشتی به‌سانِ عروس
بیاراسته همچو چشمِ خروس

 

۱- شارْسْتانم: شهرستانم، شهر هستم. ۲- حکیم: خدا، که داناست. 


بخش ۲۱

 

[۱۰۱] محمد بِدو اندرون با علی
همان اهلِ بیتِ نبی و وصی
 
[۱۰۲] اگر چشم داری به دیگرسرای
به نزدِ نبی و وصی گیر جای
 
[۱۰۳] گرت زین بد آید گناهِ من است[۱]
چنین است و این دین و راهِ من است
 
[۱۰۴] بر این زادم و هم بر این بگذرم[۲]
چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم
 
[۱۰۵] نگر[۳] تا به بازی نداری[۴] جهان
نه برگردی از نیک‌پی‌همرهان[۵]

 

۱- اگر این کار را کردی و زیان دیدی، مسئولیتش با من است. ۲- بگذرم: بمیرم. ۳- نگر: مراقب باش. ۴- به بازی نداری: به بازی نگیری. ۵- نیک‌پی‌همرهان: همراهان باسعادت.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->