رقابت ۴۰ گروه نمایشی در سی و چهارمین جشنواره تئاتر خراسان رضوی (رضوان) آغاز اکران «زودپز» رامبد جوان در سینما از فردا (۱۷ مهر ۱۴۰۳) بیشترین محتوای ویدئویی را کدام رسانه های خبری در آپارات به اشتراک گذاشتند؟ ماجرای بهره‌برداری غیرمجاز از فیلم سینمایی «خجالت نکش» مهمانیِ ادامه‌دار ایرج طهماسب در تلویزیون حکایت نیمه گم‌شده در ۶۰ سال پیش «مارال» برایم فقط عروسک نیست شبکه «المیادین» را بیشتر بشناسید جایزه جشنواره فیلم بوسان در دستان کوروساوا روایتگر معجزه باران* | درباره زنده یاد حسین زاهدی، هنرمند تئاتر مشهد، به مناسبت سالروز درگذشتش عادل تبریزی: اصلی‌ترین رسالت «مفت بر» سرگرمی است یک شهر حسرت برای خانه‌های تاریخی ادیبان مشهدی زمان برگزاری اختتامیه سومین جشن مهر سینمای ایران اعلام شد تئاتر کودک؛ فرصتی برای پرورش خلاقیت و مهارت‌های اجتماعی سری جدید «شام ایرانی» در راه شبکه نمایش خانگی «جوکر ۲» در صدر فهرست فروش قرار گرفت
سرخط خبرها

«مارال» برایم فقط عروسک نیست

  • کد خبر: ۲۹۳۰۳۹
  • ۱۶ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۶
«مارال» برایم فقط عروسک نیست
کودکی ام با مارال گذشت، مادرش بودم، دخترم بود. کودکی تمرین زندگی بود برای من، مثل همه آدم ها.

مارال اسم عروسکم بود، این اسم را وقتی کلاس اول بودم انتخاب کردم. دلیلش هم همان شاهکار دولت آبادی بود. مادرم یک کتاب داشت که رویش بزرگ و طلاکوب نوشته بود: «کلیدر» و من هم هی فکر می‌کردم کلید در چرا یک دال کم دارد؟

مادرم وسط سرخ کردن کتلت ها، وقت رنده کردن سیب زمینی و حتی موقع دیکته گفتن به من، این کتاب از دستش نمی‌افتاد. گاهی همان طور که مو پشت گوش می‌داد می‌دیدم که یواشکی اشک هایش را پاک می‌کند. قبل آن فقط وقتی پیاز خرد می‌کرد اشک هایش را دیده بودم. یک بار طلبکارانه و حق به جانب از او پرسیدم که چرا این کتاب گریه دار را می‌خوانی؟ و گفت: گذشته خاکمونه ضحی جان. برای مارال که یکی از شخصیت‌های این کتابه و خیلی اذیت شده و سختی کشیده گریه می‌کنم؛ و بعد خندید و خیالم را تخت کرد که اتفاق بدی برایش نیفتاده.

من آن روز‌ها نمی‌توانستم مارال را برای خودم تجسم کنم، برای همین اسم محبوب‌ترین و قشنگ‌ترین عروسکم را گذاشتم مارال، مارالی که جایش امن بود و مثل مارال کتاب داستان مامان غصه نداشت و دلش پردرد نبود. مارال من حتی دوسه بار قایمکی مدرسه هم آمد و سر کلاس به حرف‌های خانم حجتی گوش داد و با عروسک‌های هم کلاسی هایم رفیق شد.

کودکی ام با مارال گذشت، مادرش بودم، دخترم بود. کودکی تمرین زندگی بود برای من، مثل همه آدم ها. چه روز‌ها که دوتایی رفتیم و از باغچه بی بی برگ خشک جمع کردیم برای درست کردن آش بلکه (آشی مخصوص در شمال خراسان)، چه روز‌ها که موهایش را شانه زدم و لباس قشنگ هایش را که خاله نرگس برایش بافته بود تنش کردم و رفتیم عروسی کفش دوزک‌ها و با هم مورچه‌های موزاییک‌های کف حیاط را شمردیم.

مارال را هنوز دارم، او تنها کسی است که هیچ وقت تنهایم نگذاشته. حتی حس می‌کنم بعضی وقت‌ها او مادر من است. شب‌ها بغلش می‌کنم، سرم را روی پا‌های کاموایی اش می‌گذارم، رنج و اندوه و حسرت‌های روز مره ام را برایش قصه می‌کنم و دستش را می‌گذارم روی شقیقه‌های خاکستری ام و به خواب می‌روم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->