به گزارش شهرآرانیوز، «طفلی به نام شادی» شعری است از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی که در پس از حوادث سال 88 و فضای غمانگیز آن وقت در فضای رسانهای کشور منتشر شد وبه خوبی نیز دیده وخوانده شد.این شعر کوتاه در چند مصرع روزهای ناشاد ایران را روایت میکرد:«طفلی به نام شادی دیری است گمشده است/ با چشمهای روشن براق/ با گیسوی بلند به بالای آرزو/ هر کس از او نشانی دارد/ ما را کند خبر/ این هم نشان ما:یک سو خلیج فارس /سوی دگر خزر»
چندماه پس از انتخابات بود که شفیعی کدکنی تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد. موضوعی که بازتاب وسیعی در رسانهها و محافل فرهنگی داشت. او اما برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی به مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون رفت تا در باب تاریخ و تطور فرقه کَرامیه تحقیق کند، و پس از ۹ ماه دوری از میهن، به ایران بازگشت و پس از بازگشت به ایران بر سر کرسی تدریس خود در دانشگاه تهران حاضر شد. ناماین شعر تاثیرگذار اینک بر تازهترین اثر محمدرضا شفیعی کدکنی نشسته است که در بازار کساد و کرونازده کتاب پس از یک هفته از انتشار به چاپ دوم رسید. «طفلی به نام شادی»، مجموعه اشعار سروده شده از سالهای ۷۶ به بعد این شاعرنامدار معاصر است. کتاب «طفلی به نام شادی» پس از ۲۳سال بعد از سرودن اولین شعرهای این مجموعه از سوی نشر سخن در دسترس علاقهمندان به آثار او قرار گرفته است.
مجموعه جدید شفیعی کدکنی در حالی به چاپ دوم رسیده که در چاپ اول، با شمارگان هزار نسخه منتشر شده بود؛ همین موضوع سبب شد تا برخی از مخاطبان و اهالی فرهنگ نسبت به چاپ مجدد این مجموعه انتقاد کرده و آن را بازاریابی برای کتابهای ارزشمند توصیف کنند. «طفلی به نام شادی» شامل پنج دفتر شعری شفیعی کدکنی با عناوین «زیر همین آسمان و روی همین خاک»، «هنگامه شکفتن و گفتن»، «از همیشه تا جاودان»، «شیپور اطلسیها» و «در شب سردی که سرودی نداشت» است. عنوان کتاب از نام یکی از سرودههای شفیعی کدکنی انتخاب شده است.
دفتر جدید مجموعه اشعار ۱۳۷۶ به بعد شفیعی کدکنی است. قبلاً نشر سخن دو مجموعه «آیینهای برای صداها» (هفت دفتر شعر منتشر در سالهای پیش از انقلاب) و «هزاره دوم آهوی کوهی» (اشعار ۵۶ تا ۷۶) را از او منتشر کرده بود.
شفیعی کدکنی استاد ادبیات دانشگاه تهران و شاعر در مقدمه این کتاب نوشته است: «در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصت و چند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تأمّلاتِ وجودی» را و نه «ایران» را. برای اثباتِ عقبماندگیِ یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟
آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردم آن به چشمشان است و چشمشان هم به روی صفحاتِ روزنامه...
به هر حال، جای تأسف است که من در طولِ مدّتِ شصت و اند سال شاعری، حتی برای نمونه، در یک مورد هم، نتوانستم وزن و قافیه و معنی و عشق و تأمّلاتِ وجودی و ایران را به کناری نهم و «آوانگارد» شوم. بدبختی ازین بالاتر؟
زندگیِ شعریِ من، از همان دورانِ کودکی – که از هفتسالگی شعر میگفتهام با وزن و قافیه درست – به گونهای بوده است که گاه در یک روز دهتا شعر گفتهام و گاه ماهها گذشته است و از شعر خبری نشده است. من هیچوقت به سراغِ شعر نرفتهام؛ همیشه او بوده است که به دیدار من شتافته و اختیار از من ربوده است.»
منبع: روزنامه همدلی