رویداد هنری «آن ۲۳ هزار نفر» با حضور نوجوانان مشهدی برگزار شد+ویدئو با پرفروش‌ترین فیلم‌های اجتماعی چهل و سومین جشنواره فجر آشنا شوید افتتاحیه چهل و سومین جشنواره فیلم فجر با یادی از «مادر» و علی حاتمی برگزار شد+ویدئو پزشکیان با اعضای شورای سیاست‌گذاری جشنواره‌های فجر دیدار کرد درباره محمد اصفهانی، قاری مراسم استقبال از امام خمینی (ره) در سال ۱۳۵۷ | هنرمندی که «اصفهانی» شد گفت‌وگو با سیدمهدی سیدقطبی، پژوهشگر و مؤلف مجموعه «اخبار خراسان در مطبوعات» | «نوبهار» مشهدی‌ترین نشریه عصر قاجار است همه چیز درباره سریال فراری با بازی هدایت هاشمی + خلاصه داستان، بازیگران و تصاویر نمایشگاه گروهی جستجو در نگارخانه آسمان مشهد تصویر جدید الناز شاکردوست در فیلم آرام‌بخش + عکس روایت زندگی انسان امروز به دور از کلیشه‌ها | گفت‌و‌گو با کارگردان و نویسنده نمایش زنگار و آیینه تلاقی دنیای اجنه و انسان‌ها روی صحنه تئاتر | گزارشی از اجرای نمایش باران در شب تابستان درباره نوزدهمین جشنواره شعر فجر و انتقاد‌هایی که به این رویداد شده است رونمایی از تصویر فریبا نادری در فیلم شوهر ستاره + عکس همه چیز درباره سریال جدید آبان + تیزر، بازیگران، خلاصه داستان و زمان پخش تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «معبد زیرزمینی» منتشر شد فصل جدید سینماملت ویژه جشنواره فیلم فجر، روی آنتن تلویزیون + زمان پخش پخش زنده جشنواره فیلم فجر در شبکه نمایش + زمان پخش ویژه‌برنامه هفت، در ایام برگزاری جشنواره فیلم فجر، روی آنتن تلویزیون می‌رود + زمان پخش مشاور وزیر ارشاد در امور ایثارگران منصوب شد
سرخط خبرها

هجرت تلخ

  • کد خبر: ۳۰۲۰۲۲
  • ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۰
هجرت تلخ
حوصله سؤالات دلال کتاب را نداشت و دست‌آخر گفت «به هر قیمتی که خود می‌دانی، بردار» و بعد رفت و از روی میز کنار اتاق، بلیت پروازش را برداشت. 

در خاموشی بی‌سابقه‌ای از خود، به سمت کتاب‌فروشی کوچکی در انتهای سالن یک پاساژ قدیمی، پیش می‌رفت. آدم‌هایی که پشت سرش بودند، او را آدمی غم‌زده می‌دیدند که به سمت حفره‌ای از تنهایی کشیده می‌شد.

همان‌طورکه تنش زیر نور چراغ‌های کم‌جان پاساژ می‌لغزید، سر خماند و از پله‌ها پایین رفت.

کتابخانه کوچک، اما انباشته از کتاب‌های قدیمی و دست‌دوم بود که چون ستون‌هایی چهارگوش تا سقف بالا رفته بودند.

صورت جوان اما غم‌زده مرد روی کتاب‌ها چرخید تا رسید به ردیفی از کتاب‌ها که چون دیواری فروریخته تا زیر چانه فروشنده آمده بود.

مرد جوان جلو رفت. چند کلامی بینشان ردوبدل شد، فروشنده یادداشتی نوشت و بالای سرش چسباند و به کارش مشغول شد و مرد جوان که چهره‌اش زیر نور زرد چراغ ورودی، غم‌زده‌تر به‌نظر می‌رسید، راه رفته را بازگشت و به خانه و سپس به اتاقش رفت.

مرد طوری پشت پنجره اتاق نشسته بود و سرخی غروب را تماشا می‌کرد که گویی بر ته زندگانی نشسته بود. با صدای زنگ در خانه، برگشت و به کتابخانه شخصی‌اش نگاهی انداخت. بعد تن غرق در اندوهش را که چون جنازه‌ای پس‌آمده از دریا سنگین شده بود، بلند کرد و به سمت در رفت. کتاب‌فروش را تا پای کتابخانه شخصی‌اش بدرقه کرد و نشست به تماشای او که کتاب‌ها را یک‌به‌یک در دست می‌گرفت و ورق می‌زد.

حوصله سؤالات فروشنده را نداشت و دست‌آخر گفت: «هر قیمتی که خودت می‌دانی، بردار.»

با سنگینی که در تنش مانده بود، رفت و از روی میز کنار اتاق، بلیت پروازش را برداشت و ساعت پرواز را نگاه کرد.

فروشنده که ذوق‌زده کتاب‌ها را دسته‌ می‌کرد و داخل کارتن می‌گذاشت، پرسید: «حالا کجا می‌ری به‌سلامتی؟»

مرد جوان می‌خواست پاسخ بدهد کانادا، اما در عوض گفت: «چه فرقی می‌کند؟»

فروشنده گفت: «معلومه که دلت نمیاد کتاباتو بفروشی، اما چاره چیه؟ ۲۰ کیلو همیشه ۲۰ کیلو هست.»

مرد جوان نتوانست بگوید کاش می‌توانست همه کتاب‌هایش را با خود ببرد؛ همه آن واژه‌های پرمعنا که مرهم درد تنهایی‌اش بودند، همه آن جملاتی که گاه می‌گشت و در کتابی که قبلاً خوانده بود، پیدا می‌کرد و از دوباره‌خواندن آن حظ می‌برد.

فروشنده شماره‌کارت مرد جوان را گرفت و مبلغی برایش واریز کرد. مرد جوان پیام واریزی را توی گوشی‌اش دید. خواست بگوید ارزش این کتاب‌ها خیلی بیشتر از این حرف‌هاست، اما حرفی نزد. گوشی را گذاشت روی قفسه خالی کتاب و به پنجره چشم دوخت که آسمانش رو به سیاهی می‌رفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->