برنامه زمانی ثبت‌نام ۵ آزمون مهم ۱۴۰۵ نبود مهد کودک در ادارات | چالش‌ مادران شاغل چگونه مرتفع می‌شود؟ چرا برخی افراد تمایل به خوردن برخی مواد مثل گچ و صابون دارند؟ مصرف ماهی، موجب کاهش التهابات در بدن کودک می‌شود متجاوز سریالی کودکان در تهران دستگیر شد (۲ اردیبهشت ۱۴۰۴) تعداد پشت‌نوبتی‌های پذیرش در مراکز شبانه‌روزی اعصاب و روان خراسان رضوی به ۲۰۰ نفر رسید سخنگوی کمیسیون آموزش مجلس شورای اسلامی تأکید کرد: ضرورت اتخاذ تصمیم منطقی توسط حاکمیت برای آزمون سراسری بیش از ۹۰ زن مسن در تله مکارترین سارق ایران افتادند پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (سه‌شنبه، ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴) | افزایش ۴ درجه‌ای دما در مشهد جزئیات جدید درباره ترمیم نمرات در کنکور ۱۴۰۴ ویروس فلج کننده‌ای که در ۹۰ درصد مبتلایان هیچ علامتی ندارد برنامه امتحانات نهایی ۱۴۰۴ دانش‌آموزان پایه یازدهم و دوازدهم اعلام شد جایزه‌ای برای تشویق خانواده‌ها به فرزندآوری جزئیات اعزام و بازگشت زائران خانه خدا از مشهد | بیش از ۱۰ هزار زائر خراسانی راهی سرزمین وحی می‌شوند تشنگی بیش‌ازحد نشانه چیست؟ این دمنوش سرشار از ویتامین C است و کلیه‌ها را تقویت می‌کند چرا زنان باردار کمتر به کووید مبتلا می‌شوند؟ با مصرف این روغن‌ها پیر نمی‌شوید تداوم روند افزایش نسبی دما در کشور تا پایان هفته (۲ اردیبهشت ۱۴۰۴) شاخص ایران در مرگ و میر مادران از میانگین جهانی بهتر است بازدید استاندار خراسان رضوی از بیمارستان درحال‌ساخت زندگی قرارداد بیمه تکمیلی ۱۴۰۴ بازنشستگان کشوری منعقد شد حقوق فروردین ماه ۱۴۰۴ بازنشستگان صندوق فولاد با اعمال افزایش سالانه و متناسب‌سازی واریز شد پرت شدن کودک از سانروف حادثه پرتکرار فصل گرم | بازی والدین با جان فرزندان
سرخط خبرها

نه او آدم سابق بود، نه من

  • کد خبر: ۳۱۰۶۲۸
  • ۲۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۹
نه او آدم سابق بود، نه من
من پدرانگی را در سه قواره زندگی کرده‌ام. بار نخست با حاج عباس بود. بار دوم با حاج قدیر قدیری بود و بار سوم بهار چند سال پیش بود با ویهان عزیزم.
حسین بیات
نویسنده حسین بیات

من پدرانگی را در سه قواره زندگی کرده‌ام. بار نخست با حاج عباس بود. از خلق بیابانی نیشابور آمده بود و زَرکش بود؛ قهار نبود، اما روزی چهار یا پنج نخ می‌گیراند. یک‌بارش بعد پک آخر، ته سیگار را سپرد به من که بیندازم توی باغچه. جوری که انگار شیء مهمی را حمل می‌کنم بین سبابه و شستم گرفتمش و آرام از پله‌ها پایین رفتم تا لب باغچه.

 انداختمش، اما انگشتانم ته سیگار را ول نکردند. آن را بالا آوردند تا جلوی لب‌هایم. یک کام گرفتم. تلخی و ترشی دود را که مزمزه کردم، ته سیگار را ول کردم توی باغچه. همین‌که صورت برگرداندم سمت پله‌ها، یک سیلی با تمام توانِ یک دست مردانه نشست توی گوشم.

حاج عباس چنان آشفته بود که پابرهنه از پشت پنجره تا من دویده بود. عین همه دفعاتی که غیظ و دل‌خوری داشت، دهانش تف آورده بود. دستش را چند باری توی هوا تکان داد. پیرمرد در موقعیت بدی قرار گرفته بود؛ هر طور بود چند کلمه‌ای برای خودش دست‌و‌پا کرد؛ «سیگار نکش؛ هیچ‌وقت.» منگ آمدم بالا، اما او چند دقیقه‌ای همانجا ماند؛ همان‌طور پابرهنه، همان‌طور با دستی که گاه‌گاه کنار سرش در هوا تکان می‌خورد.

بار دوم با حاج قدیر قدیری بود. فرهنگیِ کرمانج قوچانی که وقتی در سال‌۸۶ دیدمش هنوز سرپا بود، اما در مرداد ۸۹ که برای خواستگاری نسیم، کنارش نشستم قافیه را به ALS باخته بود و اسیر دائم رختخواب بود. فقط اندک توانی در دستش مانده بود برای حرکت. با همان اندک در دفترچه‌ای نوشت از خودم، عقایدم و دیگر مرسومات یک جلسه مردانه قبل خواستگاری رسمی بگویم. گفتم: من داستان می‌نویسم و بلدم یک آدم قشنگ پیش چشمتان بسازم که بگوید به‌به.

اینکه من چه عقایدی دارم را می‌تواند از دیگران بپرسد. گفتم: اینجا از دو چیز دیگر صحبت کنیم؛ یکی اینکه آدم‌ها در تک تک لحظه‌های زندگی‌شان می‌دانند خوب چیست؟ و بد چیست؟ و گاهی اگر جای این دو را عوض می‌کنند، سر منافع شخصی خودشان است.

من چنین چیزی را می‌دانم و سعی کرده‌ام جای این دو را عوض نکنم. دوم اینکه هرازگاهی می‌روم جلوی آینه و تلاش می‌کنم یک تف بیندازم توی صورت خودم؛ هنوز آن‌قدر آشغال نشده‌ام که توان این کار را هم پیدا کنم. تمامش همین بود. حاج قدیر سری تکان داد و هیچ ننوشت؛ فردایش دامادش بودم.

بار سوم بهار چند سال پیش بود با ویهان عزیزم. اما نه وقت تولدش. دو ماهش نبود که شبی را در خانه مادر نسیم ماندیم. در اتاق مجاور حیاط خلوت خوابیدیم که دیوار و پنجره سرتاسری‌اش تکیه‌گاه کولر خانه بود. نیمه‌های شب به‌واسطه لرز بی‌امان و پرصدای دیوار بالای سرم، به خیال زلزله از خواب پریدم. حین بلند شدن بی‌آنکه بدانم ویهان را بغل زده و با خودم برداشته بودمش.

نسیم که از قبل بیدار شده بود، آرامم کرد که پولوس کولر مثل دیروز از جایش در رفته و این لرز از تکانه‌های کولر روشن به جان اتاق افتاده است. کولر را خاموش کردند ویهان مثل همیشه در سکوت نگاهم می‌کرد، گمانم او هم متوجه شد آنجا، اولین بار است که فهمیدم پدر شده‌ام. نه او چیزی گفت و نه من، هر دو باز خوابیدیم، اما دیگر آدم‌های قبل نبودیم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->