به گزارش شهرآرانیوز، ادبیات، پلی است میان فرهنگها، زمانها و احساسات؛ مسیری که نویسنده یا مترجم را از مرزهای جغرافیایی فراتر میبرد و مخاطب را به دنیایی ناشناخته دعوت میکند. یکی از جلوههای شگفتانگیز این مسیر، داستانهایی است که عشق، غربت و انسانیت را به تصویر میکشند. کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی» نمونهای درخشان از چنین اثری است. این کتاب، ترجمهای است از نامهنگاریهای عاشقانه میان مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک و راینر ماریا ریلکه، سه چهره برجسته ادبیات روسی و اروپایی.
نهال تجدد، نویسنده و مترجم برجسته ایرانی، در سفری پرماجرا به دل این نامهها، زندگی تسوتایوا را با همه پیچیدگیهایش روایت میکند. او با نگاهی شاعرانه و با بهرهگیری از تجربههای شخصیاش در دوری از وطن، روایتی از عشق، غربت و اشتیاق به زندگی را ارائه میدهد که فراتر از زبان و زمان است.
این کتاب نه تنها از عشقهای فردی سخن میگوید، بلکه تصویری از پیوند انسانها در دل تاریخ و ادبیات است؛ پیوندی که از محدودیتهای سیاسی و جغرافیایی فراتر میرود و به ما یادآور میشود که کلمات، قدرتی جاودانه برای ارتباط و درک متقابل دارند. این اثر در دیدار و گفتوگوی اخیر نهال تجدد با مخاطبان در پردیس کتاب مشهد معرفی شد، جایی که نویسنده با اشاره به تجربیات شخصی و ادبیاش، علاقهمندی خود به فرهنگ ایرانی و پیوندهای آن با ادبیات جهان را بیان کرد.
تجدد در این باره میگوید: این شانس عجیب را داشتم که بعد از ۱۳ قرن، متنی که توسط یک ایرانی نوشته شده بود، دوباره به دست یک ایرانی برسد. برایم شگفتانگیز بود که یک کشیش مانوی از ایران به چین میرود تا دین خودش را معرفی کند و حالا من در فرانسه همان متن را بررسی میکنم.
او که دکترای زبان و ادبیات چینی دارد، تحقیقات خود را به ارتباط تاریخی ایران و چین اختصاص داده است. این نویسنده در اینباره توضیح میدهد: نقش ایران در تمام طول جاده ابریشم غیرقابلانکار است. زبان سغدی، که زبان اصلی ارتباطات در این مسیر بود، بعدها جای خود را به فارسی داد. بسیاری از مذاهب مانند مسیحیت، زرتشتی، یهود و بودیسم از طریق جهان ایرانی به چین منتقل شدند.
این نویسنده توضیح میدهد: مدرسهای در شیآن، پایتخت چین در قرون دوم تا چهارم میلادی توسط ایرانیان اداره میشد. در این مدرسه، متون بودایی از سانسکریت به سغدی و سپس به چینی ترجمه میشدند و این فرآیند تاریخی باعث شد که بودیسم در چین رنگ و بویی ایرانی پیدا کند.
او با اشاره به اهمیت تحقیقات خود تصریح میکند: زبان چینی که آموخته بودم، کمک کرد تا بیشتر نقش ایران را در تاریخ چین کشف کنم. در تمام مسیرهای جاده ابریشم، ایران پیشگام بوده است. این تاریخ غنی نشان میدهد که ایرانیان چگونه پلی برای انتقال فرهنگ و مذهب بین شرق و غرب ایجاد کردند.
نویسنده کتاب «عارف جان سوخته» ادامه میدهد برای من، بررسی این متن ۱۳ قرنی، نهتنها بازخوانی یک سند تاریخی بود، بلکه فرصتی برای معرفی دوباره ایران در قالبی علمی به جهان محسوب میشد.
او با یادآوری وضعیت ۲۴ سال پیش در پاریس تاکید میکند: در آن زمان، حتی در میان فرهیختگان فرانسوی، مولانا چندان شناختهشده نبود. اگر از شاعران ایرانی میپرسیدید، بیشتر فردوسی، خیام، حافظ و سعدی را نام میبردند.
این مترجم ادامه داد: مادرم از من خواست که تحقیقاتم درباره بودیسم را کنار بگذارم و زندگینامهای از مولانا برای فرانسویها بنویسم. هدف این بود که اثری نوشته شود که مخاطب را به منابع و اشعار مولانا سوق دهد و دریچهای جدید برایشان باز کند.
تجدد با اشاره به چالشهای نوشتن برای مخاطب خارجی اضافه میکند: برای فرانسویها، لازم بود هر چیزی توضیح داده شود. مثلاً وقتی از تبریز میگفتم، باید توضیح میدادم که این شهر در شمال غربی ایران قرار دارد. هدفم این بود که داستان مولانا را طوری روایت کنم که خواننده فرانسوی با او ارتباط برقرار کند.
او تأکید میکند: زندگینامهای که نوشتم، تنها مقدمهای بود تا خواننده را به سمت منابع اصلی و اشعار مولانا هدایت کند. کاری که مادرم از من خواست، راهی برای معرفی مولانا به جهانیان بود و امروز میتوانم بگویم که این تلاشها به شناخت بهتر او در خارج از ایران کمک کرده است.
نویسنده کتاب ایرانیتر با اشاره به علاقه خاص کریر به ایران میگوید: همسرم به معنای واقعی شیفته ایران بود. او همیشه میگفت چرا در شرق از گنجینه ادبیات غرب استفاده میشود، اما در غرب نمیتوانیم از این گنجینه شرق بهرهمند شویم؟ همین دغدغه او را به ترجمه ۱۰۰ غزل از دیوان کبیر مولانا به زبان فرانسوی سوق داد.
تجدد درباره نقش خانوادهاش در این پروژه توضیح میدهد: این ترجمه با حضور مادرم، مهین تجدد، که عرفانپژوه بود، انجام شد. هر جا که مشکلی در فهم متون پیش میآمد، مادرم با دکتر شفیعی کدکنی تماس میگرفت. من هم مانند پلی بودم بین همسرم که شاعر و نویسنده فرانسوی بود و مادرم که به متون عرفانی ایران تسلط داشت.
او ادامه میدهد: همسرم میگفت ما فقط ترجمه نمیکنیم، بلکه هدیهای به غرب میدهیم تا آنها بتوانند وارد دریای فلسفه شرق شوند. این ۱۰۰ غزل ترجمه شد و با استقبال زیادی روبهرو شد.
نهال تجدد همچنین درباره کتاب «عارف جانسوخته»، زندگینامهای که درباره مولانا برای فرانسویها نوشته، بیان میکند: این کتاب هم در فرانسه با استقبال خوبی مواجه شد و هم در ایران. زمانی که خانم مهستی بحرینی برای ترجمه این کتاب ابراز تمایل کردند، به ایشان گفتم در ایران حداقل ۲۰ زندگینامه از مولانا وجود دارد و این کار ضرورتی ندارد. اما هرچه بیشتر سعی کردم ایشان را منصرف کنم، بیشتر مصمم شدند. در نهایت این کتاب ترجمه شد و اکنون به چاپ سیزدهم رسیده است.
این مترجم اضافه میکند: یکی از خوشبختیهای زندگیام این بود که این کتاب، که برای مخاطب فرانسوی نوشته شده بود، توانست جای خودش را در ایران پیدا کند. کشوری که مولانا در رگ و ریشه آن حضور دارد.
تجدد درباره ساختار این کتاب تاکید میکند: در این اثر، راوی نهتنها حکایات مثنوی را بازگو میکند، بلکه خودش این حکایات را زندگی میکند. داستان با سفر راوی از نیشابور آغاز میشود و در قونیه، شهر مولانا، ادامه مییابد. این رویکرد باعث شده تا مخاطب ارتباط عمیقتری با مفاهیم عرفانی برقرار کند.
او همچنین به همکاری یک نقاش سوررئالیست در این پروژه اشاره کرده و توضیح میدهد: یکی از دوستانم که نقاش است و شیفتگی عمیقی به مولانا پیدا کرده بود، نگارگری این کتاب را بر عهده گرفت. پدر او، روبرتو ماتا، از مهمترین چهرههای سوررئالیسم در فرانسه بود. آثار نگارگری این کتاب، با الهام از عرفان مولانا و داستانهای مثنوی، جلوهای تازه به متن بخشیده است.
این نویسنده در ادامه به ترجمه فارسی این کتاب پرداخته و میگوید: خوشبختانه خانم مهستی بحرینی، که پیشتر هم کتابهای من را به فارسی ترجمه کرده بود، این اثر را نیز ترجمه کرد. این همکاری باعث شد کتاب برای مخاطبان فارسیزبان نیز در دسترس قرار گیرد.
نهال تجدد از خوشحالی خود بابت استقبال از این کتاب میگوید: این اثر تلاشی بود تا حکایات مولانا را در قالبی هنری و داستانی به جهانیان معرفی کنم. ترکیب ادبیات عرفانی با هنر مدرن، پلی ایجاد کرد که خوانندگان غربی و شرقی بتوانند بهطور یکسان از این گنجینه بهرهمند شوند.
او با اشاره به بازخورد خوانندگان فرانسوی درباره آثارش تصریح میکند: شخصیتهای داستانهایم همگی ایرانی هستند و هدفم این بود که حتی اگر به زبان فرانسه مینویسم، حس و حال ایرانی را منتقل کنم. یکی از بهترین تعاریفی که شنیدم این بود که: فرانسه میخوانیم، اما انگار فارسی میشنویم. برای من مهم بود که داستانهایم رنگ و بوی ایران داشته باشد، نه اینکه حس کنند این داستانها در شانزلیزه نوشته شده است.
این نویسنده توضیح میدهد: در آن زمان که کتاب «بتی محمودی» در غرب بسیار محبوب شده بود و تبلیغات منفی علیه ایران جریان داشت، بسیاری از من درباره ایران سؤال میکردند. من آماده بودم، کلاهخود و زره پوشیده بودم تا از فرهنگم دفاع کنم. اما وقتی برای اولین بار با همسرم، ژان کلود کریر، مصاحبه داشتم، او بلافاصله از عطار و سیمرغ سخن گفت. تمام آن زره و کلاهخود از بین رفت، چون متوجه شدم کسانی در بالاترین سطح فرهنگی ما را میفهمند.
تجدد از علاقه و تعهد عمیق همسرش به فرهنگ ایران اضافه میکند: کریر، پیش از آشنایی با من، نمایشنامه «منطقالطیر» عطار را با پیتر بروک، کارگردان برجسته تئاتر، اجرا کرده بود. عشق او به ایران و فرهنگ این کشور بینظیر بود. او همیشه میگفت «آنجایی که سیاستمدارها میبرند، ما فرهنگیها باید بدوزیم». این جمله برای من مانند جرعهای آب در لحظههای تشنگی بود.
او ادامه میدهد: من با یک فرد خارجی، ایرانیتر شدم و رابطه ما هم او را ایرانیتر کرد. تا زمانی که در قید حیات بود، هر سال به ایران میآمد، کارگاههای سینما برگزار میکرد و با دانشگاهها و هنرمندان ارتباط میگرفت. او همیشه در تلاش بود تا با برقراری این پیوند فرهنگی، مرهمی بر زخمهای میان شرق و غرب بگذارد.
این نویسنده درباره این اثر میگوید: کتاب "ملک گرسنه" را هم به فارسی و هم به فرانسوی نوشتم و با همکاری نشر چشمه منتشر شد. این کتاب درباره زندگی شمس تبریزی است که همیشه برای من شخصیتی جذاب و الهامبخش بوده است.
تجدد همچنین به پیشنهادی از بهرنگ کیائیان، مدیر نشر چشمه، اشاره میکند: یک روز که در دفتر نشر چشمه بودم، آقای کیائیان از من خواست تا کتابی درباره زندگی خودم و همسرم، ژان کلود کریر، بنویسم. باور کنید این پیشنهاد پیشتر در فرانسه هم به ما داده شده بود. همسرم چهرهای سرشناس بود و ایدهای مطرح شد که درباره ما و پل ارتباطیمان میان شرق و غرب بنویسم. اما من همیشه مخالف بودم.
او درباره لحظه تغییر تصمیمش خاطرنشان میکند: در همان جلسه با آقای کیائیان، وقتی گفتند این کتاب را بنویسید، حس کردم تا همسرم در قید حیات است باید این کار را انجام دهم. شاید بتوانم روایتگر بخشی از پیوندهای فرهنگی و تأثیرات عمیقی باشم که از زندگی مشترکمان بر جای مانده است.
این مترجم داستان این کتاب را با روایتی از دوستیاش با کارول بوکه، هنرپیشه برجسته فرانسوی، آغاز کرده و توضیح میدهد: یکی از هنرپیشههای معروف فرانسوی به نام کارول بوکه، که در فیلم "میل مبهم هوس" لوییس بونوئل بازی کرده بود و از دوستان خانوادگی ما بود، به خانه ما آمد. او چند جلد کتاب ۷۰۰-۸۰۰ صفحهای از آثار مارینا تسوتایوا همراه داشت و از من خواست تا از این کتابها یک مونولوگ یکساعته برای اجرای تئاتر بنویسم و تنها یک ماه وقت داشتم.
تجدد ادامه میدهد: وقتی شروع به خواندن آثار تسوتایوا کردم، متوجه شدم که ترجمههای مختلفی از شعرهای او وجود دارد که هیچکدام به یکدیگر شبیه نیستند. چون روسی بلد نبودم، شعرها را کنار گذاشتم و به نامهها پرداختم. این نامهها، که تسوتایوا در دوران تبعیدش به پاسترناک مینوشت، داستانی از عشقی ناممکن را روایت میکردند.
او با شور از محتوای این نامهها بیان میکند: تسوتایوا در تبعید در فرانسه بود و پاسترناک در روسیه شوروی. این دو تنها چند بار در زندگیشان یکدیگر را ملاقات کردند، اما نامههایی عاشقانه میانشان ردوبدل شد که ۱۴ سال ادامه داشت. این نامهها به شکلی بینظیر تمام مراحل یک زندگی مشترک را بازگو میکنند: از جذابیت اولیه و دلبرانههای عاشقانه تا اضطراب، حسادت، محبت، تلخی و حتی خیانت.
این پژوهشگر خاطرنشان میکند: در سال ۱۹۲۶، راینر ماریا ریلکه، شاعر برجسته آلمانی، به این مکاتبات اضافه شد. او در سوئیس بود و با تسوتایوا و پاسترناک نامهنگاری میکرد. این رابطه مثلثی، بدون آنکه دیداری میانشان رخ دهد، به یک عشق خیالی و غنی از احساسات بدل شد.
نهال تجدد از پیوند عمیق خود با تسوتایوا تاکید میکند: من ۴۷ سال است که ایران نیستم و دوری از وطن همیشه دغدغه من بوده است. وقتی نامههای تسوتایوا را میخواندم، حس میکردم او خواهر من است؛ زنی که عشق به وطنش را مثل عشقی ناممکن به پاسترناک تجربه میکند. در یکی از نامهها، تسوتایوا به پاسترناک مینویسد: "تو و روسیه مترادف هم هستید. " این جمله برای من که سالها از ایران دور بودم، کاملاً قابل درک بود.
او در جریان ترجمه این کتاب به سبک خاص تسوتایوا در نوشتن اشاره میکند: تسوتایوا همیشه با پرانتز مینوشت، از شاخهای به شاخه دیگر میپرید و جملههایش بدون فعل یا پایانبندی معمولی بود. من تلاش کردم این سبک را در ترجمه حفظ کنم و حتی با ویراستاران نشر چشمه بر سر این موضوع بحث داشتم. وقتی به دشواریهایی در ترجمه برمیخوردم، به اشعار فروغ مراجعه میکردم؛ چرا که تسوتایوا و فروغ هر دو زنانی شاعر، عاشق و آزاده بودند. ترکیبهای فروغ به من در درک و ترجمه متنهای تسوتایوا کمک بسیاری کرد.
این نویسنده به پایان تلخ زندگی تسوتایوا تصریح میکند: این زن آزاده، که برایش اهمیتی نداشت دیگران دربارهاش چه میگویند، در نهایت به دلیل قضاوتهای جریانهای حزبی و سیاسی روسیه سرخ طرد شد. او با وجود آگاهی از خطرات، به همراه دختر و پسرش به روسیه بازگشت. همسرش زندانی و اعدام شد، دخترش نیز بازداشت شد و تسوتایوا در شرایطی سخت حتی تقاضا کرد بهعنوان ظرفشور در انجمن نویسندگان استخدام شود. این درخواست رد شد و او در نهایت به زندگی خود پایان داد.
این کتاب، که داستان عشق، غربت و اشتیاق به سرزمین مادری را به شکلی بیمانند روایت میکند، نه تنها ادای احترامی به زندگی تسوتایوا و نامههایش است، بلکه پلی میان احساسات انسانی و تاریخ ادبیات شرق و غرب محسوب میشود. نهال تجدد با این ترجمه بار دیگر نشان داد که چگونه میتوان پیوندی میان فرهنگها برقرار کرد و از طریق ادبیات، داستانهای ناگفته را به جهانیان عرضه کرد.