آزیتا حسین زاده عطار | شهرآرانیوز؛ استاد احمد تولایی در سومین نمایشگاهش در نگارخانه رضوان، روبه رویم نشسته است؛ با آن سبیلهای بلند همیشگی که آشنایانش از چهره او انتظار دارند و موهای سپیدی که در نمایشگاه «هفتاد و هشت سالگی» سپیدتر از تمام سالهای روزگار استاد هستند.
عصای قهوهای رنگش را محکم در دستانش گرفته و هر کسی از بازدیدکنندگان سؤالی درباره او و آثارش دارند مشتاقانه تا نزدیک تابلو هم قدمشان میشود و توضیحات کاملی میدهد. باور اصلی اش این است که در هر منصب و شغلی باشی، انسانیت باید رکن اصلی وجودت باشد، چون اگر آن را از وجودت، خواسته یا ناخواسته، سلب کنی، شاید اصلا نامی از تو نماند.
این را از خاطرهای که برای بازدیدکنندگان جوانتر تعریف میکند، دستگیرم میشود؛ «سال اول دانشگاه بین دعوای منِ مشهدیِ کله خراب و نجمی تبریزیِ قوی هیکل که هم دانشگاهیام بود، استادی سر رسید و گفت: شما شاگردان من هستید؟!
من باید از خجالت توی خاک بروم. گفت: یک چیزی میگویم، آویزه گوشتان کنید. خدا وقتی ما را خلق کرد، قرار نبود اصلا نقاش شویم. اگر هم نشدیم، چیزی نمیشود. اما قرار بر این بوده که آدم شویم. اگر هم نشدیم، ننگی برای شماست. بعد هم یک تشر به ما زد و گفت: بروید، آدم شوید!»
استاد از همان زمان انسانیت را سرلوحه زندگی و کارش قرار داد و همین اصل را در زندگی اش به کار برده است. کسانی که او را میشناسند میگویند شاید تعداد نقاشی هایش به دو هزار رسیده و کارهای خوشنویسی اش هم بسیار باشد یا شعرهایش شمارششان از دست خارج باشد؛ شاید سالها ۹۰۰ خانوار در پوشش خیریه اش هستند، اما خودش از سر خضوع میگوید: «من نقاش نیستم. شاید مثل همان گفته نرگس خانم که کارهای خانه کودکی هایم را انجام میداد. در روزگاری که کاغذ نبود و من روی دیوار خطهایی میکشیدم، خط خطیهایی میکنم؛ اما این بار روی بوم که تصویر میشود.»
آنچه میخوانید گفتوگو با استاد احمد تولایی و گزارشی از حال و هوای نمایشگاه آثار او در نگارخانه رضوان.
شما از آن دسته نقاشانی هستید که خیلی مایل نبودید نامی از شما مطرح باشد! حداقل برای افرادی که زندگی شما میتواند درسی برای آنها داشته باشد.
جوینده یابنده است. دیگران اگر چیزی بخواهند پیدا میکنند.
گفت پیغمبر که گر کوبی دری / عاقبت زان در برون آید سری
شاید کارهای خوشنویسی تان را برای کسب ارتزاق فروخته باشید، اما هیچ وقت نقاشی تان را نفروختهاید علتش چیست؟
در روزهای معلمیام، نقاشی میکشیدم و خط مینوشتم. گاهی پارچه مینوشتم و برای پشت مغازهها شیشه شبرنگ نصب میکردم. خط را دلم میآمد پول بگیرم، اما در نقاشی هیچ وقت دلم نمیآمد کارهایم را بفروشم.
یکی از اتفاقات خوب در فضای هنر نقاشی مشهد، شکل گیری گروه «اجلاس قدیر» بود که توسط آقای حسین طالبی رقم خورد. به نظر شما این اتفاق چه تأثیری در هنر مشهد داشت؟
من از سال ۷۴ که هنوز دو سال مانده بود تا خودم را با ۲۶ سال خدمت در مدرسه بازنشسته اعلام کنم، جلسات آقای طالبی را میرفتم. اغلب پرتره هایم خروجی همان جلسه هاست. آن روزها آن جلسات پاتوق خیلی از نقاشانی مثل من بود. شاید اغلب نقاشهای مشهدی در آن جلسه حضور داشتند. خدا حفظشان کند استاد غلامحسین سهرابی که تهران رفت و استاد صعودی پور را. مهراف و استاد تفقدی هم در آن جلسه بودند و به رحمت خدا رفتند. سی سال بیشتر است که این جلسهها همچنان برقرار است.
مراودات و خاطرات مشترکی با ترمه چی یا قدیر صباغیان دارید؟
قدیر صباغیان در جلسات آقای طالبی شرکت داشت و من آنجا ایشان را میدیدم و ارتباط داشتم. مرحوم ترمه چی، اما با این جلسه زیاد ارتباط نداشت و یک مقداری گوشه گیرتر بود.
دلیل علاقه شما به نقاشی پرتره چیست؟
دلم میخواست شخصیت و روحیات افراد را بتوانم در پرتره هایم در بیاورم. شاید با عکس بتوان اجزای چهره را خوب به تصویر کشید، ولی در نقاشی میتوان ویژگیهای شخصیتی افراد را قویتر یا ضعیفتر نشان داد. من هم در نقاشیهای پرترهام همین را میخواستم و سعیام بر این بوده است.
از زمانی که سربازی را تمام کردید و معلم نقاشی شدید و کلاس قرآن و نقاشی را در هم تلفیق کردید بگویید؟
سال ۵۲ من در آموزش و پرورش به عنوان معلم هنر استخدام شدم. سال ۷۶ هم خدمتم تمام شد. اما چون آن زمان خیلی از معلمها قرآن بلد نبودند من قرآن را هم پذیرفتم. خوبی اش این بود که زنگ قرآن دو ساعت بود و زنگ هنر ۴۵ دقیقه. آن دو را که ادغام کردم شد سه ساعت و در آن کلاس سه ساعتی، هم با بچهها خواندن قرآن کار میکردم و هم طراحی و خوشنویسی. صندلیها را دور کلاس میچیدم و همین طور که شاگردانم طراحی کار میکردند من درس قرآن را برای آنها میخواندم درسهایی از انسانیت هم به آنها میدادم.
بعد از دوران دانشگاه که نقاشی خواندید و پس از دوران آموزگاری مدرسه، از سال ۵۲ که سربازی تان تمام شد تا سال ۷۶، دوباره سراغ نقاشی رفتید یا خیر؟
بله. ولی خیلی کمتر. یک وقتهایی که در نگارخانه فرخ، ابتدای خیابان جنت، طراحی درس میدادم. بعد چند سال که مشغولیت هایم بیشتر شد، دیگر تدریس را خصوصی ادامه دادم.
کسی از شاگردان شما هست که کارهایش خیلی شبیه شما باشد؟
ببینید در نقاشی هر کسی از زاویه خودش نگاه میکند و ممکن است کارهایش شبیه استادش شود ولی هیچ وقت کارها دقیقا مثل هم نمیشود. داوینچی سخنی دارد که میگوید شاگرد باید از معلمش جلو بزند. چقدر بدبخت است شاگردی که از معلمش جلو نزده باشد. چون شاگرد هم دید خودش را دارد و هم معلمش به او یاد میدهد.
نقاشیهای شما مکتب خاصی را دنبال میکند؟ مثلا آن کار شما که نشان دهنده ترس آدمها در جنگل است که خیلی چهرهها در آن واضح نیست.
نرگس، همان خانمی که خانه مان در زمان بچگی کار میکرد، میگفت من دیوارها را خط خطی میکنم. حالا، اما پیشرفت کردهام. کاغذی هست که بتوانم آن را خط خطی کنم. کارهایم اغلب سبک خاصی ندارد. اما اغلب رئال است و فیگوراتیو است. تعدادی هم کار حجم دارم که کوبیسم است.
من در نقاشی هایم زیاد مانند کلاسیکها ساخت وساز نمیکنم و یک مقداری درشتتر کار میکنم. بیشتر کارهایم در آتلیه و پرتره است. شاید زمانی در دانشگاه دو سه بار رفته باشم به طبیعت. اما کارهای مذهبی و امام رضایی (ع) مانند داستان ضامن آهو و روایت جادو کردن جادوگر برای کنف کردن امام رضا (ع) نزد مأمون را هم کار کردم.
درباره فضای نقاشی در شهری مانند مشهد نظرتان چیست؟
من الان زیاد ارتباطی به فضای هنری ندارم. ولی اعتقادم بر این است که برای اینکه هر کشوری در هر زمینهای پیشرفت کند شرط اول آن اقتصاد است. الان روز به روز وضع اقتصاد مردم بدتر میشود و طبیعتا کسی که بخواهد نقاشی بکند هم به مشکل میخورد.
این اواخر هم نقاشیای کشیدهاید؟
تا هجده سال پیش بیشتر نقاشی میکشیدم. اما سالهای بعدش دیگر نه. اما همین ماه پیش، تابلویی را طراحی کردم که روایت مهمانی مأمون است.
انگیزه شما برای برپایی این نمایشگاه پس از گذشت هجده سال از آخرین نمایشگاههای شما چیست؟
برای این نمایشگاه چند وقت پیش آقای محسن توسلی که از هنرمندان مطرح خوشنویسی و نقاشیخط است به من پیشنهاد داد که بیا دوباره نمایشگاهی برگزار کن. گفتم من دیگر کار جدیدی ندارم و همان کارهای قدیم است. گفت جوانهای امروز بیست سال پیش نبودهاند. نمایشگاه را برای آنها برگزار کن.
طبع شعر از کی همراه شما هست؟ همان قاب شعری که برای حضرت علی (ع) با خطی زیبا در بدو ورود این نمایشگاه است را هم شما گفتهاید؟
بله. اصلا شعر برای من با همان شروع شد. حافظهام برای زمانش یاری نمیکند. (با کوبش عصای چوبی دستش و گام برداشتنش با کمک آن، من را به سوی دو تابلوی شعرش که آغاز گر نقاشیهای روی دیوار هستند هدایت میکند) زیر این تابلو را ببینید؛ نوشته ۱۴ بهمن سال ۸۲. شعر هایم بیشتر جوششی است. گاهی پشت فرمان نشستهام یک باره شعری در ذهنم میآید. ماشین را به سمت راست خیابان هدایت میکنم. ترمز میزنم و شعر را یادداشت میکنم که وقتی به خانه رسیدم سراغش بروم.
نگارخانه رضوان در کوهسنگی ۱۷ از شنبه تا ۱۸ بهمن ماه میزبان آثار نقاشی استاد احمد تولایی با عنوان «هفتاد و هشت سالگی» است.