در تب‌وتاب رفتنم آیین اختتامیه مدرسه فجرانه در مشهد برگزار می‌شود درباره شهید سیدابراهیم اصغرزاده، بازیگر فقید مشهدی | ابراهیم در آتش فاز دوم مرکز فرهنگی رفاهی امام رضا (ع) موسسه جوانان آستان قدس رضوی، به بهره برداری رسید آنتالیا میزبان کنفرانس «حقیقت مهدویت در اسلام» فرمانده قرارگاه راهیان نور نیروی زمینی ارتش: یادمان‌های شهدای جنوب غرب کشور پذیرای زائران راهیان نور است جلد سوم کتاب «آموزه‌های ولایت» روانه بازار شد دستور کار رسانه ملی برای تولید سریال با مضمون مهدویت مراسم تجلیل از مقام شامخ ۷۰ شهید آستان قدس برگزار شد + فیلم لزوم خوانش تاریخ انقلاب اسلامی به منظور واکسینه شدن مردم در برابر توطئه‌های دشمن پیام تسلیت فرمانده کل ارتش در پی درگذشت پدر دریادار ایرانی اعمال توصیه شده برای شب و روز نیمه شعبان شناسایی نسب سادات با نرم‌افزار کتابخانه «انساب سادات» جشنواره قرآنی «رحمت» برای سومین سال متوالی برگزار می‌شود چگونه هیئات مذهبی به قلب تپنده کنشگری اجتماعی تبدیل می‌شوند؟ تجلی سنت‌های قرآن در انقلاب اسلامی رونمایی از بزرگ‌ترین کتیبه دست‌نویس کشور، در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برگزاری اجتماع عظیم منتظران ظهور در بیش از ۱۴۰۰ نقطه ایران و ۲۲ کشور جهان چراغ برات، آیین کهن خراسانی‌ها
سرخط خبرها

در تب‌وتاب رفتنم

  • کد خبر: ۳۱۶۰۹۵
  • ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۶
در تب‌وتاب رفتنم
ولادت‌های عزیز شعبان گذشت و من هنوز نتوانسته‌ام خودم را برسانم حرم؛ ما مشهدی‌ها رسم داریم که مناسبت‌ها را کنار اماممان باشیم، ولی نشد.
عاطفه جعفری
نویسنده عاطفه جعفری

ولادت‌های عزیز شعبان گذشت و من هنوز نتوانسته‌ام خودم را برسانم حرم؛ ما مشهدی‌ها رسم داریم که مناسبت‌ها را کنار اماممان باشیم، ولی نشد. شب ولادت امام سجاد (ع) سعی کردم به بهانه حضور در انجمن شعری که در حرم برقرار است راهی زیارت شوم، اما نشد. چند روزی می‌شد که بچه تب داشت و نزدیک ولادت حضرت علی‌اکبر (ع) دلم بدجور هوای زیارت کرده بود. استامینوفن جواب نداد به پاهایش حنا و سرکه کشیدم، پاهاش که خنک‌تر شده بود شروع کردم به بوسیدنشان، اما وروجک با حال خرابش گفت: مامان نبوس پرتقاله!

پاهایش به‌خاطر حنا رنگ پرتقال شده بود. دستمال خیس را آغشته کردم به سرکه و گذاشتم روی سرش ولی تاب نمی‌آورد. رفتم به شب عاشورا. بیمار مصلحت عاشورا اگر تب داشته آبی در کربلا نبوده که تبش را پایین بیاورند. همان‌طور که اشک از گوشه چشمم سرازیر شد دعای نور را زمزمه می‌کردم. مادرشدن هم حال عجیبی است ها! 

بعد همین مادرشدن با تمام سختی‌هایش برای بار دوم و سوم هم می‌شود آرزو، قدرت و حکمت خداست و ما بی‌خبریم. تصور کردم که مثل همیشه ورودی شیرازی ایستاده‌ام و اذن دخول می‌خوانم که زنی عراقی شکلات نعنایی را می‌آورد نزدیک و کامم را خنک می‌کنم به عطر نعنا.

وارد حرم شدم و مثل مهمان‌ها وارد چایخانه رضوان، جمع خادمان چایخانه همیشه باصفاست و دسته‌جمعی زمزمه می‌کنند؛‌ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم... توی صف طویل چای می‌ایستم و چای و شیرینی‌ام را می‌گیرم و به گوشه‌ای می‌روم و چای و شیرینی را که خوردم راهی صحن انقلاب می‌شوم و از همانجا به صف طویل زیارت ضریح می‌روم. زیارتنامه می‌خوانم و اشک می‌ریزم. قدم برمی‌دارم و صلوات می‌فرستم و ولادت مولودان شعبان را به امام هشتم (ع) تبریک می‌گویم.

نزدیک ضریح که می‌شوم بعد از عرض احترام چشمم می‌افتد به قاب عکس رئیس‌جمهور شهید و باز هم با دلی سوخته برایشان فاتحه می‌خوانم. با هدایت چوب‌پر‌ها از سمت دیگر صحن خارج می‌شوم. باید زودتر به خانه برگردم، چون دخترکم تب دارد. افکارم را از خیالات دور می‌کنم و چشم‌های خیس اشکم را باز می‌کنم و می‌بینم زیارت دلی‌ام تمام شده و وسط خانه کوچکمان نشسته‌ام و تب بچه را بررسی می‌کنم که پایین آمده.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->