به گزارش شهرآرانیوز؛ نوشتن از تاریخ به معنی دل بستن به گذشته نیست و تاریخنویسی و تاریخخوانی برای چارهاندیشی فرداست. به عبارت دیگر سرگذشت ایران تنها متعلق به گذشته و حال نیست و به آینده هم مربوط میشود. هرچند تاریخنگاری در زبان فارسی یادآور طبری و بیهقی و... است، اما از تاریخنگارانی که بعد از مشروطه آمدند و پیشگام این امر به شیوه امروزی لقب گرفتند و آثاری ماندگار برجای گذاشتند، نباید چشم پوشید. این افراد با صرف زمان بسیار و در برخی موارد سلامت جسمی خود تلاش کردند پنجرهای رو به جهان گذشته باز کنند.
یکی از برجستهترین، اما کمترشناخته شدهترین این افراد در سده اخیر دکتر پرویز رجبی است؛ مردی زاده روستایی در قوچان که با وقف زندگی خود برای بازشناسی گذشته ایرانزمین به مردم امروز، آثار گرانقدری تألیف و ترجمه کرد و در ارتقای زبان و تاریخ ایران جایگاهی ویژه یافت. او در همه سالهای عمر تنها برای بازشناسی ایران و تاریخ و فرهنگ آن تلاش کرد و در این راه سختیهای بسیار به جان خرید. رجبی علاوه بر تاریخ دوران اسلامی و باستانی ایران از تاریخ جدید و متأخر هم آگاه بود.
او نهتنها در حوزه تاریخنگاری تألیفات ارزندهای داشت، برای غنا بخشیدن به منابع تاریخی هم آثار مهمی را ترجمه کرد. رجبی را میتوان دانشمندی جامعالاطراف دانست که سفرنامه و داستان و شعر هم در کارنامهاش دیده میشود. او میگفت: «همواره در خدمت ملت خود خواهم بود و حتی اگر دست نداشته باشم، خودکار را به دهان میگیرم و برای ملتم خواهم نوشت.»
پرویز رجبی ۲۷اردیبهشت ۱۳۱۸خورشیدی در روستای امامقلی (۳۸کیلومتری قوچان) زاده شد. اندکی بعد هم با پدر و مادر راهی روستای آقکند (حدفاصل میانه و زنجان) شد و در همانجا به مدرسه ابتدایی رفت. البته پیش از ورود به مدرسه، پدرش که از فعالان فرقه دمکرات بود بر اثر سقوط حکومت پیشه وری به شوروی گریخته بود.
پرویز اندکی بعد همراه مادر نزد اقوام مادریش به قوچان رفت و درحالیکه فارسی کمی میدانست، تحصیل را در کلاس اول ابتدایی ادامه داد؛ زیرا در مدرسه پیشین تنها زبان ترکی آذربایجانی را تدریس میکردند. او دوران دبیرستان را در مشهد پشت سرگذاشت و در همین شهر دیپلم گرفت.
پرویز رجبی درحالیکه دانشآموز دبیرستان بود، نخستین آثارش را که چند داستان کوتاه بود قلمی کرد که این داستانها در روزنامه خراسان آنسالها چاپ شدهاند. همین حضور در خراسان سبب آشنایی او با خسروشاهانی و دکترعلیشریعتی شد که آنها هم در این جریده قلم میزدند.
رجبی هرچند دل خوشی از رابطه با علیشریعتی نداشت و در معدود گفتوگوهای خود حاضر به بیان خاطرهای از آن دوران نشد، بر اثر همین آشنایی با شریعتی پسر و فخرالدینحجازی (سردبیر وقت روزنامه خراسان) چندباری در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی شرکت کرد و پای گفتار استاد محمدتقیشریعتی نشست.
پرویز رجبی چندی بعد در مشهد دیپلم گرفت و با شرکت در آزمون بهعنوان آموزگار در اداره فرهنگ قوچان استخدام شد. او چند سالی را در زادگاه مادریاش و روستاهای اطراف آن به معلمی پرداخت، اما بر اثر مشکلات ایجادشده برای برخی از اعضای قدیمی کانون نشر حقایق توسط حکومت وقت، وضعیت او در آموزشوپرورش هم تغییر کرد و در نتیجه سال۱۳۳۸ مجبور شد معلمی را کنار بگذارد و راهی تهران شود.
رجبی اندکی بعد با قبولی در آزمون بانک صادرات در این مجموعه مشغول شد و همز مان به نوشتن داستان کوتاه برای برخی نشریات آن دوران پرداخت. این شرایط تا سال۱۳۴۲ باقی بود. وی در این سال با کمک مالی یکی از اقوام دور خود که قاضی دادگستری قوچان بود، توانست برای ادامه تحصیل راهی آلمانغربی شود.
پرویز رجبی در دوره حضور هفتساله در آلمانغربی توانست تحصیل خود را در دانشگاه گوتینگن ادامه دهد و و در رشتههای ایران شناسی و اسلام شناسی مدرک دکتری بگیرد. او در این دوران با بانویی آلمانی ازدواج کرد که حاصل این زندگی دو دختر به نامهای کتایون و بیتاست. رجبی در این دوران با محافل مختلف ایرانی مقیم اروپا ارتباط داشت و در همین دوران بود که از زبان بزرگ علوی، نویسنده شهیر ایرانی ساکن آلمان شرقی، از زنده بودن پدرش با خبر شد و با کمک وی توانست پدر و برادرش، البرز، را در باکو ملاقات کند. این دیدار هرچند کوتاه بود، برای پرویز جوان خاطرهای ماندگار ایجاد کرد.
وضعیت پدر و گفتههای او در این دیدار، رجبی را نهتنها در بازگشت به ایران پس از پایان تحصیل مصمم کرد که راه زندگی آیندهاش را که بازشناسی واقعیت تاریخ ایران بدون خرافات برای ایرانیان بود، تعیین کرد. او در این راه بهحدی راسخ بود که وقتی پس از پایان دوره تحصیل همسر آلمانیاش با سفر به ایران مخالفت کرد، از وی جدا شد و همراه دو دختر خردسالش به ایران بازگشت.
پرویز رجبی اندکی بعد از بازگشت به ایران بهعنوان استاد در دانشگاه اصفهان استخدام شد تا داشتههای علمی خود را در اختیار نسل جدید گذارد. اما این دوران زیاد طولانی نشد، زیرا در سال۱۳۵۳ با فشار ساواک از این دانشگاه و وزارت آموزش عالی اخراج شد. درباره دلایل این اخراج ناگفتهها بسیار است، اما گفته میشود گرایشهای فکری رجبی دلیل اصلی این اقدام بوده است.
اخراج از دانشگاه فرصتی شد که رجبی مطالعات خود را در قالبی دیگر و این بار در عرصه عمومی پی بگیرد. اینچنین بود که مجموعهای غیردولتی به نام «مرکز تحقیقات ایرانشناسی» تأسیس شد. فعالیت این مرکز تا وقوع انقلاب آهسته و پیوسته ادامه یافت، اما تحتتأثیر تحولات پس از انقلاب به تعطیلی کشیده شد. رجبی در همین دوران رساله دکتریاش را که درباره زندگی کریمخان زند بود، تبدیل به کتاب کرد تا بدینگونه نخستین اثر تاریخی وی متولد شود.
او در گفتوگویی درباره ماجرای تنظیم این رساله گفته است: «در آلمان یک موضوع را دو دانشجو نمیتوانند برای رساله انتخاب کنند. من اندکی بعد از برگشتن به ایران در دانشگاه اصفهان با استادی آشنا شدم که اتفاقا در آلمان تحصیل کرده و رساله دکتریاش درباره کریمخان بود و بهتازگی از آلمان برگشته بود. بعدها فهمیدم که استادان ما دو نفر در مهمانی سفارت ایران در آلمان همدیگر را میبینند و حرف به رسالههای ما میکشد و توافق میکنند حالا که ما کار زیادی انجام دادهایم، صدایش را در نیاورند.
به او گفتم بیا فعلا رساله هایمان را ترجمه نکنیم و روی هم بریزیم و یک کتاب خوب از آنها در بیاوریم و جوانمردانه با هم دست دادیم. مدتی بعد من از دانشگاه اخراج شدم و به تهران برگشتم. یک روز به اصفهان رفتم و قاچاقی وارد دانشگاه شدم و رفتم پیش او. داشت کتابش را غلطگیری میکرد، گفتم: نامرد مگه ما با هم قرار نداشتیم؟ گفت: علم این حرفها را ندارد. من برگشتم تهران و رساله را شب و روز کار کردم و ترجمه کردم. امیرکبیر یکماهه آن را در آورد و رفتم اصفهان پیش او. گفتم: چه کار میکنی؟ گفت: دارم ترجمه رساله را تمام میکنم. کتاب را به او دادم. گفت: نامرد مگه ما با هم قرار نداشتیم؟ گفتم: علم این حرفها را ندارد.»
او اندکی بعد از انتشار این کتاب، مجموعه داستان «شهر ما» و بعد هم «ماهی قرمز حوض همسایه» را منتشر کرد. ترجمه «کویرهای ایران» اثر جهانگرد سوئدی، سون اندرسن هدین، کتاب بعدی رجبی است.
پس از انقلاب۱۳۵۷ ایران، مرکز تحقیقات ایرانشناسی تعطیل شد و اجازه بازگشت به دانشگاه را نیز به وی ندادند. از راه نوشتن هم چرخ زندگیاش نمیچرخید، پس با تجربهای که از برخورد با کودکان داشتند، بزرگترین مهدکودک ایران در آن زمان را با نام لیلی تأسیس کردند. در دوران فعالیت این مجموعه که تا سال۱۳۶۷ ادامه داشت، بیش از ۴ هزار کودک در آن رفتوآمد کردند. رجبی در این دوران مدیریت مجموعه و البته رانندگی یکی از سرویسهای آن را بر عهده داشت و همزمان مینوشت و شعر میگفت.
سیدعلیصالحی، شاعر نام آشنای معاصر که چندسال بهعنوان قصه گوی تابستانی در مهد کودک لیلی همراه پرویز رجبی بود، با اشاره به اینکه رجبی در این دوران تلاش ویژهای برای آشنا کردن کودکان با تاریخ و ادبیات ایران داشت و سعی میکرد حتی در قالب یک راننده سرویس هم به کودکان اطلاعاتی درست درباره ایران منتقل کند، از این مجموعه بهعنوان دانشگاهی کوچک با مدیریت زوجی ایراندوست یاد کرده است.
پرویز رجبی در این دوران همزمان به انتشار «مجله فردای ایران» که نشریهای ادبی تاریخی بود نیز میپرداخت تا بدینگونه داشتههای تاریخی خود را با تعداد بیشتری از هموطنان به اشتراک گذارد.
پرویز رجبی در سال۱۳۶۷ و این بار همراه خانواده راهی آلمان شد و شش سال به تحقیق و تدریس در دانشگاههای ماربورگ و گوتینگن مشغول شد. اگرچه دیوان عدالت اداری سال۱۳۶۹ رأی به محکومیت دانشگاه اصفهان در اخراج وی داد ولی این رأی توسط دانشگاه نادیده گرفت شد. رجبی سرانجام در سال۱۳۷۳ به ایران بازگشت و ریاست بخش ایرانشناسی دایرةالعمارف بزرگ اسلامی را به عهده گرفت و تا سال۱۳۸۵ در این سمت باقی ماند. حاصل این دوران چهارصد مقاله علمی و مستند بود. خودش از این مرکز بهعنوان دانشکده یاد کرده و گفته بود: «در این دوره تقریبا هر چه منبع درباره ایرانشناسی بود، بررسی کردم.»
او سال۱۳۷۹ در هنگام کار دچار سکته مغزی و نیمی از بدنش فلج شد. این واقعه نهتنها توقفی در فعالیتهای علمی و پژوهشی او ایجاد نکرد، باعث شد وی به مورخی برخط تبدیل شود که در اغلب ساعات شبانهروز پای رایانهاش در حال تحقیق یا پاسخ دادن به مخاطبان باشد. رجبی در این دوران نخست طرح مجموعه بزرگ «هزارههای گمشده» را پی ریخت که تاریخ ایران تا دوره اسلامی است و در پنج جلد منتشر شد و سپس به تألیف «سدههای گمشده» مشغول شد که تاریخ دوره اسلامی است و در شش جلد منتشر شده است.
اکثر صاحبنظران حوزه ایران شناسی و تاریخ پژوهی در این موضع متفق القولاند که دکترپرویزرجبی بهرغم ناملایمات و مخالفتهایی که با آنها مواجه بود، در طول هفت دهه حیات خود نمونهای کمیاب از یک مورخ مستقل بود که توانست آثاری متفاوت، مؤثر و ماندگار در عرصه فرهنگ برجای گذارد.
کتابهای «کریمخان زند و زمان او»، «جشنهای ایرانی»، «تختجمشید، بارگاه تاریخ»، «جندق و ترود، دو بندر فراموششده کویر بزرگ نمک»، «شنهای ایرانی»، «تاریخ خط میخی فارسی باستان»، «ارج نامه شهریاری»، مجموعه پنججلدی «هزارههای گمشده»، مجموعه ششجلدی «سدههای گمشده»، ترازوی هزارکفه و چندین ترجمه، چون «از زبان داریوش»، اثر پروفسور هایدماری کخ، «یافتههای نو» و «داریوش و ایرانیان»، آثار والتر هینتس، «مارکوپولو در ایران»، اثر آلفونس گابریل و... از آن جمله هستند.
این پژوهشگر جامع الاطراف علاوه بر ترجمه و تاریخ نگاری، در عرصه داستاننویسی هم چندین رمان و مجموعه داستان منتشر کرد که مجموعه قصه شهرما و رمانهای لاهوت و سیمرغ برخی از این آثار ادبی هستند.
پرویز رجبی پاییز۱۳۸۹ به این حقیقت تلخ پی برد که به بیماری سرطان دچار شده است. او زندگی پر فرازونشیبی داشت و صبور بود، اما سرطان رقیب دستوپا بستهای نبود. رجبی سرانجام پس از یکسالودوماه مقاومت، در واپسین روزهای بهمن سال۱۳۹۰ در تهران درگذشت.
نظرات رجبی، بهویژه در سالهای پایانی عمر (از جمله آنچه که در دو گفتوگو با روزنامه اعتماد منتشر شده، در ۱۲آبان و ۲۰دی۱۳۸۸ در باب موضوعات مختلف تاریخی مثل ورود اعراب به ایران ساسانی و زندگی کوروش هخامنشی) حواشی زیادی به دنبال داشت و منتقدانش را به جنجال آفرینی علیه او واداشت. او از جمله ایران شناسانی بود که در عین وطن پرستی و ممارست در ثبت درست تاریخ ایران، از همراهی با ملی گرایان افراطی پرهیز داشت؛ مسئلهای که او را آماج حملات منتقدانش قرار داد.
او در واکنش به مانور گسترده گروهی از هواداران بزرگنمایی تاریخ ایران باستان روی روز تولد کوروش هخامنشی در وبلاگ شخصی اش با اشاره به اینکه آنچه بهعنوان روز تولد کوروش مطرح شده است جز دروغی تاریخی نیست، نوشت: «واقعیت این است که ما درباره کودکی کوروش بزرگ جز روایتهای آمیخته به افسانه چیزی نداریم. شگفت انگیز است که داستان کشته شدن کوروش هم در هالهای از ابهام غوطه میخورد؛ و همه اینها تقریبا فقط از هرودت است که بسیاری دروغگویش میپندارند.
ما تا قرن نوزدهم، ۲۴ قرن صبر کردیم تا کرپورتر مغربی بیاید و آرامگاه کوروش بزرگ را برایمان بیابد و سوگند یاد کند که این آرامگاه ربطی به مادر سلیمان ندارد... کمی دستوپایمان را جمع کنیم!... نام پدربزرگ هیچکدام از ما هم کوروش نیست و کوروش تا یک سده پیش گوهری بود بیرون از صدف کون و مکان... امروز درحالیکه ذهنم مانند همیشه با تاریخ ایران مشغول بود، از خودم پرسیدم که چند ایرانی تاریخ تولد پدربزرگ و نیایش را میداند؟... و از خودم پرسیدم، چه نیازی است به داشتن روز تولدی جعلی برای کوروش بزرگ؟! آیا بهتر نیست که ما عطش «عرق ملی» را با افزودن به دانشمان درباره گذشته خویش فرو بنشانیم؟!»
رجبی معتقد بود که در سالهای اخیر توجه به ظواهر تاریخی بیش از گذشته شده است. او میگفت: «واقعیت این است که بیشتر جوانان ما فقط میخواهند با دستیازی به غلو، خود را بازی دهند و گاهی در این بازی چنان از خود بی خود میشوند که اندوخته ناچیز خود را نیز میبازند و آسیب پذیر میشوند و بعد از شدت «تعصب بادآورده» چارهای جز دست بردن به دشنام نمییابند... واقعیت این است که بیشتر وقت ما با بالیدن و ستیزه به هدر میرود. در نتیجه دست هایمان خالی میمانند و آماده میشوند برای گره خوردن و فرود آمدن به پوزه خودی و بیگانه.
ما به فارابی میبالیم، اما با مدینه او بیگانهایم و غافل از ویراستاری این مدینه... ما از آرامگاه ابنسینا بیشتر دیدن میکنیم تا از کتابهای او... ما فردوسی را رهایی بخش زبان و سرگذشت ایران میدانیم، اما با شاهنامه بیگانهتر از هریپاتر هستیم... ما معماری ایران را از افتخارات خود میدانیم و آن را با میخهای سیم کشی برای چراغهای فلورسنت و پنکه هوایی زخمی و پرریش میکنیم... ما از شکوه کاشی کاریهای ایران سخن به میان میآوریم، اما بر روی آنها آگهیهای تجارتی و انتخاباتی میچسبانیم...»