از «الندشت» تا «میدان شهدا» مسیر کوتاه است. مترو یا به قول امروزیها قطارشهری را خیلی دوست دارم. علتش را نمیدانم، ولی همیشه عاشق رفتن به عمق زمین بودهام؛ حال خوبی دارد. مسیر زود تمام میشود. سریعتر از آنچه فکرش را میکنم، میرسم. قصد آمدن به حرم شما را دارم. پیاده میشوم؛ پشت به همه مسافرها و آدمها.
راستش نمیفهمم پلههای برقی را خودم بالا میآیم یا ایستاده در مسیر و جریانی پیش میروم؟ چرت میزنم یا هوشیار و سرحالم؟ راه رسیدن به در خروجی را میدوم یا راه میروم؟ اما مثل همیشه با خودم حرف میزنم؛ از دلخوریها و دلتنگیهایم میگویم. از یکی دلگیرم و سر آن دیگری داد میزنم. خلاصه آنقدر درباره مسائل مختلف با تو حرف زدهام که حالا خستهام و احتمالا در خواب نزدیک به بیداری به حرمت میآیم. خیلی با دفعات قبلی که سراغت آمده بودم، فرقی نکردهام؛ مثل همیشه آدم گرفتار زندگیام. جزئیاتش را خودت بهتر از من میدانی و اینکه برخی روزها و ساعتها چقدر کمحوصلهام.
تنها فرقی که با قبل کردهام، این است که یاد گرفتهام همه اینها میگذرد و تمام میشود و هیچکدامشان نمیماند. میدانی، اما این روزها آنقدر آدمهای عجیبوغریب اطرافم میبینم که گاه فکر میکنم زندگی جور دیگری شده است. هیچ تبحری ندارم برای اینکه برای دیگران موضوع را استدلال کنم. هیچ پاسخ روشنی هم برای این موضوع پیدا نکردهام. اما گاه فکر میکنم کاش اصلا به این دنیا نمیآمدم، ولی هر وقت به خیابان مشرف به حرم تو میرسم و گنبد طلاییات از دور برق میزند، قضیه فرق میکند.
حکما برای همه آدمهای دنیا این نقطه از جغرافیای عالم، حالخوبکنترین و تماشاییترین است و این روزهای پر از چراغانی محشر است و دستی که نقل تعارفم میکند و صدایی که به صلوات بلند میشود. کاش میتوانستم این لحظههای نایاب را از دست ندهم! این حسرت، زمانی برایم پررنگتر میشود که شماره یکی روی تلفنهمراهم میافتد که از فرسنگها دورتر زنگ میزند و خوابش را تعریف میکند؛ خواب دیده بود در همان خیابان روبهروی حرم راه میرود و گریه میکند.
کاش آدم حاضرجوابی بودم و در این موقعیتهای غیرمنتظره حرفی میزدم تا مخاطب آن سمت خط آرام شود. اما از من بیشتر از این برنمیآید که تهش را با همین جمله کوتاه تمام کنم: «انشاءا... روزیتان شود بیایید مشهد، زیارت حرم آقا!» ... و مکالمه به پایان برسد. چقدر چراغهای روشن خانه تو زمستانم را گرم میکند و چه خوب که تو را اینجا و این نقطه از شهرمان داریم و همسایه دیواربهدیوارت هستیم.
حالا گامهایم را بلندتر برمیدارم، به امید رسیدن به همان گوشه دنج از حرم تو.... تو همیشه شنونده خوبی بودهای برای همه و همیشه. هیچوقت هم حوصلهات سر نرفته است یا اینکه بخواهی کجخلقی بکنی وقتی من خواستهام برای مادرم سلامتی طلب کنم و برای دوستانم رزق پربرکت و عاقبتبهخیری یا برای رفتگانم، آمرزش و رحمت.
رسیدهام به همان جای همیشگی و دعای عالیهالمضامین را دانلود کردهام و انگار یکی به نیابت همه، دعاهای خوب را گلچین کرده و آماده برای ما آنجا کنار گذاشته است و حالا بهتر است سکوت کنم تا شما حرفی بزنید و فقط یادتان باشد که دست خالی نروم. فکر کن ماه به این عزیزی کنار آدمی به این رئوفی باشی.