مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ ابوالحسن نجفی (۱۳۰۸-۱۳۹۴) پرهیزی وسواس گونه و عجیب داشت از انتشار عکسش؛ پشت جلد هیچ کدام از آثارش عکسی از خودش چاپ نکرد و نمیخواست روی جلد مجله یا روزنامهای برود. این کناره جویی از هر نوع دوربینی، اعم از عکاسی یا فیلم برداری، شاید مهمترین دلیلش این بود که او گمان میکرد، به ازای نشر هر تصویر، قدری از قلمرو بی مرز ناشناختگی و آسودگی حاصل از آن کاسته میشود، و خدشهای وارد میشود بر آن خلوت راهب گونهای که لازمه تأمل طولانی و ممتد در سلوکی است که آفرینش و بازآفرینی ــ نوشتن و پژوهش و ترجمه ــ با استمرار آن ممکن است.
در اوایل مستند «وزن کلمات»، میگوید زمانی که در فرانسه بوده روزی سارتر را در خیابان میبیند. دو فرانسوی دیگر هم سارتر را میشناسند و او را به هم نشان میدهند. نجفی میگوید سارتر میدانست هرجا برود همه میشناسندش، بس که خودش عکسش را داده بود این ور و آن ور چاپ کرده بودند.
ادامه صحبتهای نجفی را در تدوین گذاشتهاند روی صحنههایی که او دارد در خیابان راه میرود: با سردرگریبانیِ آشنای همه پیرمردهای بازنشسته با حقوق قانون کارِ تأمین اجتماعی برای خرید به بقالی میرود، و هیچ کنش و نشانی وجود ندارد که حتی بقال محل هم بداند مشتری قدیمی اش کیست: «من، اگر همچین شهرتی مثل سارتر داشتم و توی خیابان میرفتم همه میایستادند و میگفتند این فلانی است، من واقعا ناراحت میشدم و از آن شهر فرار میکردم.».
اما نجفی، با همه پرهیزش، برای اهل زبان و ادبیات چهرهای بسیار شناخته شده بود که هیچ گریزی هم از این شهرت نداشت؛ کارهای بزرگ و تأثیرگذار او در عرصه زبان و ادبیات، اعم از تألیف و پژوهش و ترجمه و ویرایش، خواه ناخواه، شهرت با خود میآورد و شهرت بیگانگان را. این بود که او حتی برای پاسخ گویی به تماسهای تلفنی اش روشی رمزگونه ابداع کرده بود، چیزی مانند اسم شب، و فقط به تلفن کسانی پاسخ میداد که این رمز را داشتند. بهمن فرمان آرا در بخشی از مستند میگوید رمز خودش این بوده که سه بار زنگ بزند و قطع کند؛ و بار چهارم نجفی تلفن را جواب میداده، چون میدانسته آن نفرِ پشتِ خط خودی است. خودیهای دیگر هم رمزهای دیگری داشتهاند.
اهمیت مستند «وزن کلمات» هم در همین است: یک نفر خودی توانسته به قلعه ابوالحسن خان نجفی رسوخ کند و ناشنیدههایی از آن ور دیوار بیاورد. این نفوذی هیچ کس دیگری نمیتوانست باشد جز شبلی نجفی، پسر و تنها فرزند او؛ هیچ کس دیگر را مجال و جسارت آن نبود که چنین به این مرد انزواجو یورش بَرَد و او را وادارد که از کودکی اش، از سیلی خوردن از پدر، خاطره دور شنیدن صدای جوی آب با مادر و عشقی جاگذاشته در جوانی، و بسیاری چیزهای دیگر بگوید. شبلی نجفی، در یادداشتی، این کار پدرش در در هشتادو چند سالگی را بزرگترین از خودگذشتگی او میداند که شاید هم به جبران ۳۰ سال دوری پدر از فرزند و سبک کردن وجدان از این بار و برای دادن فرصتی بوده باشد به پسر برای اینکه اثر خودش را خلق کند.
«وزن کلمات» (محصول ۲۰۲۲ که به تازگی انتشار یافته است) مستندپرترهای بسیار نزدیک و صمیمی است که توجه کمی به کارهای مکتوب ابوالحسن نجفی دارد و اگر به آنها میپردازد هم برای این است که کار ادبی یکی از جنبههای جدایی ناپذیر هویت و شخصیت نجفی بوده است. پسری، پس از سال ها، برای دیدار پدرش به ایران میآید و تصاویری از او ثبت و ضبط میکند که به دخترش ــ که هرگز پدربزرگ خود را ندید ــ نشان بدهد تا او بداند پدربزرگش چگونه مردی بوده است.
اما راضی کردن ابوالحسن نجفی برای نشستن جلوِ دوربین حتی برای فرزندش هم کار سادهای نبوده است. شبلی نجفی، در گفت وگویی که به تازگی با روزنامه «هم میهن» داشته، گفته است: «متقاعدکردن او برای نشستن جلوِ دوربین کار آسانی نبود. پنج سال پیش از شروع فیلم، این ایده را تلفنی با او مطرح کردم. همان طورکه انتظار میرفت، بلافاصله مخالفت کرد. هرچه بیشتر اصرار میکردم، احتمال عملی شدن آن کمتر میشد.
بااینکه سی سال بود به ایران برنگشته بودم، او نگران بود که یک روز با دوربین سر برسم؛ تا آنجا نگران بود که پیوسته از دوستان و همکارانش میخواست که به من ایمیل بزنند تا مرا از [..]ساخت مستند منصرف کنند. درنهایت، همان چیزی هم که او [از آن]واهمه داشت اتفاق افتاد. او تنها زمانی با ساخت مستند موافقت کرد که واقعا به خانه اش رفته بودم. پس از کمی اصرار، با بی میلی پذیرفت که از او فیلم برداری کنم.»
ما، با دیدن مستند، میفهمیم که همسر و فرزند نجفی در دوران جنگ، و بمباران تهران (به نوشته شبلی نجفی در یک یادداشت، پنج سال پس از متارکه)، از ایران رفتهاند؛ اما، حتی اگر این را ندانیم، همه نمادها و نشانههای خانه به ما میگویند که اینجا خانه پیرمردی تنهاست، کسی که خیلی سال است تنهاست.
نمایی از شستن لباسها با دست در تشتی قرمز یکی از بهترین نماهای این مستند است که فاش کننده تنهایی است. نشانههای نبود زن و خانواده در خانه ابوالحسن نجفی بسیار است: شکل چینش وسایل و نوع به هم ریختگی آنها و قدیمی بودن تقریبا همه چیز، از شیرآلات تا دستگیره در و میز و رومیزی، همه، المانهای خانهای است که ساکنش زمانی طولانی بی همدم در آن زندگی کرده است. در خانه نجفی، انگار زمان در گذشته گیر کرده؛ و چشمگیرترین تأثیر زمان را در خود او میشود دید، در پیرشدنش. به خصوص عکسهای او در جوانی، بی رحمانه و وقیحانه، گذر زمان را به رخ میکشند.
نجفی، غیر از عکس ها، از جوانی یک یادگار مهم دیگر هم دارد: عشقی به وصل نرسیده. گویا نجفی در فرانسه عاشق دختری میشود، و وصلت ممکن و مقدور نمیشود. همین نرسیدن، مانند همه فراقهای دیگر، سبب مانایی این عشق و دراماتیک شدن یاد آن شده، و نجفیِ تودار را وامی میدارد که اعتراف کند، پس از چند دهه و در پیرانه سر، هنوز گاهی به آن دختر دور و گمشده در زمان و مکان فکر میکند.
نماهای کمنور و تکنفره، اما در تناقضی بنیادین است با روحیات و فلسفه زندگی نجفی. او شیفته زیستن است، و در کهنسالی هنوز آن طور متعجب از بودن که کودکی که نخستین بار بستنی را کشف کرده است.
نجفی دو نگرانی بزرگ دارد: یکی چشم هایش. در چند جای فیلم، صحبت از بینایی اش و مشکلی میشود که دارد خودش را نشان میدهد. در اواخر فیلم، نجفی را میبینیم که به چشم پزشکی رفته و پزشک آب مروارید چشم چپ او را تأیید و عمل را تجویز میکند. کاهش بینایی او را از کتاب دور میکند؛ و این بزرگترین کابوس کسی مانند ابوالحسن نجفی است.
جاهایی میگوید آب و صدای آب را خیلی دوست دارد، و این احتمالا برمی گردد به دوران کودکی اش که با مادرش ساعاتی را در طبیعت و کنار یک جوی آب گذرانده است. میگوید، اگر خانه اش نزدیک رودخانهای بود، هرروز کنار آن میرفت، چون خیلی کیف میکند از صدای شنیدن آب؛ بعد، بلافاصله حرفش را اصلاح میکند: «ولی میدانم که این کار را هم نخواهم کرد، چون تمام وجودم وابسته به همین کتاب هاست. نمیدانم، اگر اینها نباشد، چطوری صبح از خواب بیدار میشوم. بیدار نخواهم شد.»
همین کتابخانه نگرانی دیگر اوست؛ نگران این است که دزد به خانه اش بزند و، به خیال اینکه صاحب خانه پشت کتابها پول و طلایی قایم کرده، کتابخانه را به هم بریزد: «از اینکه بیاید اینجا و پولی پیدا کند و ببرد آن قدر ناراحت نمیشوم که بیاید اینجا کتابها را بریزد پایین، بلکه پشت اینجا یک چیزی پیدا کند. از اینکه کتابها ریخته پایین من بیشتر ناراحت میشوم. واقعا یکی بخواهد من را دیوانه کند بیاید این کتابها را بریزد پایین و برود؛ هیچ کار دیگری نداشته باشد. فردا توی روزنامهها مینویسند ابوالحسن نجفی دیوانه شد.»
نجفی زبان شناس بود و شأن و اعتبار بالایی برای زبان قائل بود. جایی از مستند، که گویا لوکیشنْ خانه ضیا موحدِ منطق دان و مترجم و شاعر است، میگوید: «زبان بوده که انسان را ساخته است. یعنی هوش انسان بسیار مدیون زبان است، یعنی لااقل ۵۰درصد هوش انسان مدیون زبان است؛ اگر زبان نداشت، این هوش را نداشت. [..]وقتی انسان به دنیا میآید، غرایزی دارد، جز غریزه زبان [..]. میگویید غریزه نیست، اما میگویم در جامعه انسانی به صورت یک غریزه درآمده است و این را ساخته است؛ این غریزهای است که انسان برای خودش ساخت. [..]جبر ارتباط با دیگری ناچارش کرده که این ابزار پیچیده را بسازد، چون چارهای نداشته و نمیتوانسته ابزار سادهای به کار ببرد.»
این میزان علاقه به زبان و کلمه برای کارگردان کمی غریب است. جایی از پدرش میپرسد که «برای پیداکردن معانی یک کلمه حوصله ات سر نرفت؟» ابوالحسن نجفی، با لبخندی که کمی تعجب از پرسش را هم میشود در آن دید، میگوید: «نه؛ من از لغت خوشم میآید.» بعد، با اشاره به کتاب «فرهنگ فارسی عامیانه» که در اینجا صحبت از آن است، میگوید: «می دانی برای 'کلاه' چندتا لغت پیدا کردهام؟! [..]هی کتابهای مختلف را خواندم و هی یادداشت برداشتم. معنی لغت را دقت کردم و دیدم معنی خاصی دارد. [..]۴۳ اصطلاح فقط با 'کلاه' ساخته میشود.»
در این مستند، ضیا موحد، حسین معصومی همدانی، بهمن فرمان آرا، امید طبیب زاده، یونس تراکمه، عباس میلانی، فرزانه طاهری و منوچهر بدیعی نیز جلو دوربین میآیند و درباره کارهای نجفی و اهمیت و تأثیرگذاری اش و کمی هم شیوه زیست او صحبت میکنند. شبلی نجفی میگوید روند فیلم برداری این اثر سه ماه طول کشیده است. تصویربرداری در پاییز و زمستان سال ۱۳۸۹ انجام شده و نمایی از دکه روزنامه فروشیْ تاریخ ۲۳ دی ۱۳۸۹ را که روی روزنامه خورده است نشان میدهد، یعنی پنج سال پیش از مرگ نجفی.
نجفی از تودارترین و کم گوترین و ــ به تعبیری ــ مرموزترین شخصیتهای ادبی ماست که حتی درمقابل دوربین پسرش هم کم حرف است؛ بااین همه، اینجا خود دوربین هم مانند یک راوی عمل میکند و با به تصویرکشیدن سوژه، خانه اش، کتاب هایش، رخت شستنش، نوشتنش، پرتقال پوست گرفتنش، عکس و نامههای قدیمی را خواندن و نشان دادنش، و نماهای دیگر، شناختی از ابوالحسن نجفی را ممکن میکند که تا پیش از آن به دست نمیآمد.