به گزارش شهرآرانیوز؛ سریال تازه «تاسیان» ساخته تینا پاکروان، با شروع پرحاشیه و ماجرایی در همان چند قسمت اولش نشان داد، آنچه برای پاکروان اهمیت دارد، مسئله عشق و احساسات است تا عمقبخشیدن به داستان. اما آیا پرداختن به احساسات، بدون پرداخت قوی سایر عناصر داستانی میتواند سبب تعلیق در فیلمنامه شود یا باعث ویرانی آن میشود؟
«تاسیان» که در زبان فارسی به معنای افسوس، حسرت یا اندوه است، اغلب برای توصیف احساس دلتنگی یا حسرت ناشی از آن استفاده میشود. این درست همان چیزی است که خانم پاکروان در کارنامه کارگردانی خود بر آن تأکید بسیار دارد؛ مانند سریال «خاتون» که عاشقانهای دیگر بود.
واژه «تاسیان» در زبان گیلکی بهمعنای «حسرتی برگرفته از نرسیدنها و ناکامیها» است و فیلم مدنظر با ساختاری ظاهراً پیشپاافتاده، تابهاکنون که چهار قسمت از آن منتشر شده، نتوانسته است صحتوسقم یک اتفاق را برای مخاطبانش باورپذیر کند؛ اگرچه صحبت از تمام ابعاد فیلم با انتشار این چهار نسخه پرحاشیه چندان قضاوت درست و بجایی نیست و باید دید تا به انتهای فیلم تا چه حد میتواند بینندگان و منتقدان را اقناع کند.
اگر بخواهیم منصفانه به قسمتهای ابتدایی فیلم نگاه کنیم، اینبار متفاوتتر از هر شخصیت اصلی، ما با داستان یک تصویرگر کتاب مواجه هستیم. در اکثر فیلم و سریالها تنها شخصیت یک نویسنده یا کارگردان و پزشک است که روایت زندگی پرفرازونشیبش گفتنی است؛ اما در این سریال، جهان پررنگولعاب یک تصویرگر و حساسیت او بر روی رنگها و بهعبارتی درک رنگها سبب میشود از «شیرین» داستان تاسیان با بازی «مهسا حجازی»، ظاهراً شخصیتی دوستداشتنی بسازد، اما آیا بازی حجازی اقناعکننده است؟
شیرین سبکوسیاق خودش را در پوشیدن لباسها دارد؛ دختر یکییکدانه جمشیدخان که کارخانه ریسندگی داشته و بروبیایی دارد. بازی هیجانی و پرحرارت «بابک حمیدیان» در مقابل حجازی منجر میشود که دنیای شیرین بهتر بتواند روایت شود. در همین قسمتهای ابتدایی، ما با بازی پراداواطوار حمیدیان و بهرخکشیدن قدرت بازیگریاش با بیان دیالوگهای دشوار پشتسرهم که باز چندان که باید در داستان جا نیفتاده است، روبهرو میشویم.
سپس حضور خواستگار سمجی مثل بابک با بازی «محمدرضا غفاری» که هیچ چیز از گذشته و نامونشانش نمیدانیم جز فرنگرفتن و تحصیلاتش و داشتن پدری بنام؛ بنابراین بیننده خصوصیات او را نمیشناسد و طبیعتاً چندان گرفتار علاقه نجیبانه او نمیشود؛ او فقط در شب تولد شیرین ظاهر میشود و میان کشتگان و خاطرخواهان دختر آبیپوش قصه، کار برای پیداکردن ویژگی بارزش سخت میشود.
اکنون داستان بر روی روایت رؤیای چاپ کتاب شیرین، با اصرار و تأکید بر رنگ آبی لاجوردی مانور میدهد؛ رنگی که شیرین دلش میخواهد عیناً همانی باشد که میخواهد. از قضا در همان چاپخانه با «امیر» با بازی «هوتن شکیبا» آشنا میشود. امیر با یک نگاه، دچار عشق ناگهانی میشود؛ عشقی دمدستی و ظاهری که چندان باورپذیر نیست که در اینجا میتوان بر بازی حجازی خرده گرفت و در کنار بازیگری هوتن شکیبا فهمید که چقدر مصنوعی و کمی نچسب از آب درآمده است؛ چراکه حجازی هم انگار در نقش خود فرو نرفته و نمیتواند بیغلو غش و بیاداواطوار بازیاش را اجرا کند.
اگرچه شکیبا هم نسخههای بهتری از خود را در فیلم و سریالهای قبلی ارائه داده و اکنون بر اساس فیلمنامه ضعیف است یا هرچه، نقشی همسو با نقش «حبیب» در لیسانسهها را بازی میکند. فیلمنامهای که نمیشود فهمید در رسته فیلمهای طنز قرار دارد یا عاشقانه و رئال!
بنابراین حضور پانتهآ بهرام، صابر ابر و نازنین بیاتی کمی نجاتدهنده است؛ همچنین بازی مهران مدیری و مائده طهماسبی، که باوجود تصویرگریها و نمایشات و تدارکات در فیلم، آنها نیز نمیتوانند اعتباری ببخشند.
اما شخصیت امیر در چاپخانه را شاید بتوان شبیه به شخصیت کتاب خواندنی بهومیل هرابال در «تنهایی پرهیاهو» دانست. برای دوستداران کتاب، فردی که شبانهروز در زیرزمین، کتاب پشت کتاب میبلعد و در آن دالان تنهایی، با خود عالمی دارد، الهام از شخصیت آن کتاب است؛ امیر داستان هم در چاپخانه تا نیمهشب کتاب میخواند و بعد در جایی، فهرستی پروپیمان از تمام کتابهای خواندهشدهاش را تحویل بازپرس میدهد.
از طرفی، در تفاوت دو دیدگاه امیر با برادرش، قهر پدر از امیر و غرقشدن در دنیای کتاب، آدم را یاد آیدین «سمفونی مردگان» نوشته عباس معروفی میاندازد. اگر فیلم با کمک این استعارهها، به بیان قصهای عمیقتر میپرداخت، شاید در زمره آن دسته از فیلمهایی قرار میگرفت که مخاطب میفهمید حرف تازهای برای گفتن دارد؛ نه این تکرار مکررات با پرداخت پراکنده از هرجا، بهطوریکه این سؤال در ذهن ایجاد میشود که «تاسیان حرفش چیست؟ چه نگاه تازه و جهان تازهای خلق کرده است؟»
اگرچه توجه به بازتابهای بصری و جلوههای زیباییشناسی در پشت صحنه، تصاویر، فضاسازی و توجه به طراحی لباس و صحنه ذهن را به این سمت متبادر میکند که پاکروان بیش از کارگردانی، در مدیریت تولید تواناست.
بههرحال، با اینکه جستوجوهای بیدلیل امیر و ممارست بر سر عشقی ناگهانی چندان باورپذیر نیست، حتی ورودش به ساواک چندان در داستان جا نیفتاده است، اما باید به فیلم فرصت بیشتری داد تا جان کلام آن را بیشتر درک کرد و گرفتار نمایش گرافیکی پوستر زیبای فیلم، فضاسازی و حتی توجه دقیق به المانهای دهه پنجاه و گریم بازیگران نشد.
هرچند توجه به جزئیات بیانگر این است که پاکروان سعی دارد عاشقانهای دیگر را روایت کند با درنظرگرفتن تمام موقعیتهای صحیح در آن زمان، به طوری که در ذهن مخاطب بماند و احتمالاً آن عاشقانه، حسرتی ناشی از نرسیدنهاست برای نشانهگرفتن احساس مخاطب؛ اما اگر تا انتهای سریال بخواهد پرداخت قوی نداشته باشد و تنها به احساسات توجه کند و گمان کند که میتواند تماشاچی هوشیار را از خود راضی کند، شاید در اشتباه باشد؛ چراکه از تاسیان سریال عاشقانه عامهپسندی دیگر میسازد که قطع مسلم، از دیگرعاشقانههای رئال و باورپذیر که حرفشان را رک و پوستکنده میگویند، رودست خواهد خورد.