«اپرای عروسکی حافظ» با صدای علیرضا قربانی روی صحنه می‌رود ویدئو | درخواست جناب‌خان از رییس جمهور | بیمارستان سوختگی چه شد؟ پژوهشگران برجسته در هیئت انتخاب سمینار تئاتر آیینی قرار گرفتند وقتی سریال‌ها در تلویزیون امن‌اند، اما در تلوبیون خطرناک! بهنام تشکر در نمایش «بار هستی» به روی صحنه می‌رود گزارشی از نمایشگاه شعر و نقاشی «و خون هنوز زنده است» در هنرخانه درخت | فریاد کلمات در تلفیق شعر و نقاشی آموزش داستان نویسی | گسل‌های آدمیزادی (بخش پنجم) درباره حسن عمید مؤلف پرفروش ترین لغت نامه فارسی | فرهنگِ ۱۵۰هزاردلاری زمان پخش «مسابقه بزرگ ۱۰۰» با اجرای هادی حجازی‌فر آمیتاب باچان و شاهرخ خان در فیلم «دون» هم‌بازی شدند اولین جلسه کمیته انتخاب فیلم ایرانی برای اسکار ۲۰۲۵ تولید فیلم سینمایی «روماک» در ژانر کودک و نوجوان آغاز شد | قصه‌ای کودکانه در دهه ۵۰ پخش سریال «دستچین» در تلویزیون از امشب (۱۸ شهریور ۱۴۰۴) تقدیر از سامانه‌های آنلاین فروش بلیت به مناسبت روز ملی سینما ماجرای خفت‌گیری‌های خیابانی در فیلم کوتاه «تَخَطی» درگذشت «بهروز سلطانیان» خبرنگار پیشکسوت
سرخط خبرها

دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او

  • کد خبر: ۳۲۲۶۶۱
  • ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۵
دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او
مرور این خاطره را از کجا شروع کنم؟ کارت‌های ورود را از حوزه‌هنری گرفتیم و با اتوبوس‌ها راهی بیت رهبر معظم انقلاب شدیم.

مرور این خاطره را از کجا شروع کنم؟ کارت‌های ورود را از حوزه‌هنری گرفتیم و با اتوبوس‌ها راهی بیت رهبر معظم انقلاب شدیم. باز هم مثل همان دفعه قبل حالم بسیار رقیق بود. دمِ مشک بودن اشک را به چشم دیدم. داشتم بعداز چندسال برای بار دوم می‌رفتم که پدر معنوی‌ام را زیارت کنم.

نه شعرخوانی داشتم و نه بنا بود بنشینم آن ردیف‌های جلو، اما لذت بخش‌بود که به عنوان شاعر پیش شعرشناس‌ترین رهبر جهان حضور داشته داشتم. وقتی وارد شدیم صفوف‌نماز به ترتیب و منظم مشخص شده بود، دنبال دوستانم گشتم و دیدم الهه بیات‌مختاری نشسته و رفتم کنارش نشستم. صف جلوتر جاباز شد و دیدیم بقیه دوستان مشهدی آنجا هستند و به جمعشان اضافه شدیم به عکاسی که مشغول کار بود گفتیم ما مشهدی‌ها کنار هم نشسته‌ایم یک عکس از ما می‌گیرید؟ 

ایشان بی‌تردید پذیرفتند. همه متوجه شدند حضرت‌آقا دارند وارد می‌شوند و با صلواتی از ایشان استقبال کردند دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او. اشک‌ها جاری شد چقدر خوب که ما خانم‌ها این‌قدر احساساتمان رقیق است و بی‌پروا احوالاتمان بهانه اشک می‌شود. برگشتم سمت دوستانم و با صدای بلند گفتم: سلامتی‌شان صلوات و حقا که خوب هم استقبال کردند. شنیده بودم که بناست یک نسخه از کتاب‌های زیرچاپ را تقدیم آقا کنند. 

آقای عرفان‌پور کتاب‌ها را یکی‌یکی در دست می‌گرفتند و بااعلام نام شاعر از او دعوت می‌کردند که بیاید و کتابش را تقدیم رهبر شعرشناس و ادیبِ جهان‌اسلام کند. کتاب فائزه امجدیان را دیدم و برایش ذوق کردم بعد هم دوستانم یکی پس‌از دیگری رسیدند محضر آقا. نوبت رسید به کتابی با جلد آبی‌فیروزه‌ای و ناگاه نام خودم را شنیدم که باید می‌رفتم در مقابل ایشان می‌نشستم و کتابم را تقدیم می‌کردم. با چندنفس عمیق تسلط کافی را به دست آوردم و پیشانی‌نوشتم را به دستشان دادم و خودم را معرفی کردم. 

آقا گفتند: ساکن تهرانی؟ گفتم: مشهد و سلام همشهری‌هایشان را تقدیم کردم. پیغام مادر و خواهرم را رساندم و سعی کردم دست‌خالی به مشهد برنگردم. وقتی برگشتم پیش دوستان، زهرا سپهکار خواهرانه مرا در آغوش مهربانش کشید و باهم لذتی که چشیده بودیم را به اشتراک گذاشتیم. نماز را به امامتشان خواندیم و راهی سفره‌های افطار شدیم و بعد هم وارد مکانی شدیم که بنا بود دوستانم آنجا شعر بخوانند. 

از مشهد سعیده‌کرمانی، محمدرضامعلمی، علی‌مقدم و احمدمیرزاده شعر خواندند و همگی درخشان بودند و در پایان این دیدار عزیز سخنان کارشناسی و دقیق ایشان درمورد شعر و برنامه‌های شعری باعث تشویق حضار شد و بعد از والسلامشان دیگر ندیدمشان و با خودم فکر کردم آیا عمرم مجال دیدار دوباره می‌دهد یا...؟

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->