صداوسیمای ایران هک نشده است (سه‌شنبه، ۲۷ خرداد ۱۴۰۴) + فیلم شهادت معصومه عظیمی، کارمند صداوسیما در حملۀ اسرائیل سحر امامی، مجری شیرزن صدا و سیما کیست؟ جبلی: خللی در اراده ما برای شکست رسانه‌ای جبهه کفر به وجود نیامده است سِرّ برجای ماندن ایران چیست؟ | یادداشت استاد شفیعی کدکنی درباره «مشی ایران» واکنش کاربران فضای مجازی به شجاعت و صلابت سحر امامی، مجری صداوسیما سحر امامی: چرا صدای مردم را خاموش می‌کنید؟ + فیلم و نظر کاربران جامعه رسانه‌ای کشور: در صف اول روایت حقیقت در کنار مردم ایستاده‌ایم چند بیت از شاعر روشندل مشهدی | سالی که حرف جنگ نباشد مبارک است خانه پدری لاله و ستاره اسکندری بر اثر بمباران تخریب شد هشدار یک کارشناس رسانه درباره بازنشر اخبار جنگی: در زمین دشمن بازی نکنید در پناه واژه‌ها | نگاهی به ادبیات جنگ و نگاهداشت حافظه جمعی سریال فلسطینی «خاک خونبار» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش ژیلا صادقی: هنر می‌تواند در جنگ برای مردم امیدبخش و آرامش‌دهنده باشد سلام نظامی یک ملت | برنامه‌ هنرمندان مشهدی در واکنش به حملات رژیم صهیونیستی تابلوی عاشورایی که با شهادت، ناتمام ماند | درباره منصوره عالیخانی، اولین شهید هنرمند جنایت‌های رژیم صهیونیستی در ایران کارگردان سریال معمای شاه، اقدام جنگ‌طلبانه و منفور اخیر رژیم صهیونیستی را شدیداً محکوم کرد صنعتِ سرگرمی سوءاستفاده از تجهیزات نظامی است!
سرخط خبرها

دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او

  • کد خبر: ۳۲۲۶۶۱
  • ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۵
دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او
مرور این خاطره را از کجا شروع کنم؟ کارت‌های ورود را از حوزه‌هنری گرفتیم و با اتوبوس‌ها راهی بیت رهبر معظم انقلاب شدیم.

مرور این خاطره را از کجا شروع کنم؟ کارت‌های ورود را از حوزه‌هنری گرفتیم و با اتوبوس‌ها راهی بیت رهبر معظم انقلاب شدیم. باز هم مثل همان دفعه قبل حالم بسیار رقیق بود. دمِ مشک بودن اشک را به چشم دیدم. داشتم بعداز چندسال برای بار دوم می‌رفتم که پدر معنوی‌ام را زیارت کنم.

نه شعرخوانی داشتم و نه بنا بود بنشینم آن ردیف‌های جلو، اما لذت بخش‌بود که به عنوان شاعر پیش شعرشناس‌ترین رهبر جهان حضور داشته داشتم. وقتی وارد شدیم صفوف‌نماز به ترتیب و منظم مشخص شده بود، دنبال دوستانم گشتم و دیدم الهه بیات‌مختاری نشسته و رفتم کنارش نشستم. صف جلوتر جاباز شد و دیدیم بقیه دوستان مشهدی آنجا هستند و به جمعشان اضافه شدیم به عکاسی که مشغول کار بود گفتیم ما مشهدی‌ها کنار هم نشسته‌ایم یک عکس از ما می‌گیرید؟ 

ایشان بی‌تردید پذیرفتند. همه متوجه شدند حضرت‌آقا دارند وارد می‌شوند و با صلواتی از ایشان استقبال کردند دلم کبوتری بود که پر‌می‌کشید به هوای او. اشک‌ها جاری شد چقدر خوب که ما خانم‌ها این‌قدر احساساتمان رقیق است و بی‌پروا احوالاتمان بهانه اشک می‌شود. برگشتم سمت دوستانم و با صدای بلند گفتم: سلامتی‌شان صلوات و حقا که خوب هم استقبال کردند. شنیده بودم که بناست یک نسخه از کتاب‌های زیرچاپ را تقدیم آقا کنند. 

آقای عرفان‌پور کتاب‌ها را یکی‌یکی در دست می‌گرفتند و بااعلام نام شاعر از او دعوت می‌کردند که بیاید و کتابش را تقدیم رهبر شعرشناس و ادیبِ جهان‌اسلام کند. کتاب فائزه امجدیان را دیدم و برایش ذوق کردم بعد هم دوستانم یکی پس‌از دیگری رسیدند محضر آقا. نوبت رسید به کتابی با جلد آبی‌فیروزه‌ای و ناگاه نام خودم را شنیدم که باید می‌رفتم در مقابل ایشان می‌نشستم و کتابم را تقدیم می‌کردم. با چندنفس عمیق تسلط کافی را به دست آوردم و پیشانی‌نوشتم را به دستشان دادم و خودم را معرفی کردم. 

آقا گفتند: ساکن تهرانی؟ گفتم: مشهد و سلام همشهری‌هایشان را تقدیم کردم. پیغام مادر و خواهرم را رساندم و سعی کردم دست‌خالی به مشهد برنگردم. وقتی برگشتم پیش دوستان، زهرا سپهکار خواهرانه مرا در آغوش مهربانش کشید و باهم لذتی که چشیده بودیم را به اشتراک گذاشتیم. نماز را به امامتشان خواندیم و راهی سفره‌های افطار شدیم و بعد هم وارد مکانی شدیم که بنا بود دوستانم آنجا شعر بخوانند. 

از مشهد سعیده‌کرمانی، محمدرضامعلمی، علی‌مقدم و احمدمیرزاده شعر خواندند و همگی درخشان بودند و در پایان این دیدار عزیز سخنان کارشناسی و دقیق ایشان درمورد شعر و برنامه‌های شعری باعث تشویق حضار شد و بعد از والسلامشان دیگر ندیدمشان و با خودم فکر کردم آیا عمرم مجال دیدار دوباره می‌دهد یا...؟

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->