ثبت‌نام ۲ میلیون و ۸۵۰ هزار نفر در سامانه سماح (۱۶ مرداد ۱۴۰۴) نرخ اتوبوس‌های حرم امام حسین در مسیر‌های مختلف + ساعت حرکت یادی از نخستین امام‌جمعه مشهد پس از انقلاب اسلامی ثبت یک میلیون و ۱۸۰ هزار تردد در مرز مهران تا کنون (۱۶ مرداد ۱۴۰۴) اعلام برنامه‌های سالروز ورود آزادگان به کشور، در استان خراسان رضوی (۲۶ مرداد ۱۴۰۴) مشهد، بزرگ‌ترین شهر وقفی جهان اسلام | برخورد قاطع با تصرفات موقوفات و تسهیلات ویژه برای ساکنان بافت‌های فرسوده + فیلم خطر افراطی‌گری را جدی بگیریم | گفت‌و‌گو با عضو مجلس خبرگان رهبری درباره مسئله وحدت شیعه و سنی ثبت‌نام ۲ میلیون و ۷۰۰ زائر اربعین در سامانه سماح | یک میلیون و ۷۰۰ هزار زائر وارد عراق شدند (۱۵ مرداد ۱۴۰۴) بزرگ‌ترین عملیات تغذیه و اسکان خراسان رضوی برای زائران اربعین ۱۴۰۴ جهش ۶۲ درصدی مشارکت خراسان رضوی در بازسازی عتبات عالیات | بهره‌برداری از صحن عقیله بنی‌هاشم(س) در کربلا تا ۲ سال آینده سند کربلا روایت توست عالم مردم‌دار | یادی از آیت‌ا... محمدهادی میلانی، مرجع فقید، هم‌زمان با سالروز درگذشتش از نجف تا کربلا، دل‌هایی که راه می‌روند بیش از ۲.۶ میلیون نفر در سامانه سماح ثبت نام کردند (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) تولیت آستان قدس رضوی: هیچ‌کس حق ندارد اتحاد ملت در برابر دشمن را بهم بزند| انسجام ملی، آینده ایران را رقم خواهد زد! رادیو موکب در مسیر پیاده‌روی اربعین آغاز به کار کرد برپایی موکب فرهنگی «ایران امام رضا (ع)» در دهه پایانی ماه صفر رمان «جزیره گمشده من» روانه بازار نشر شد | رمانی با محوریت کرامات امام رضا (ع) اعزام کاروان پزشکی به منظور ارائه خدمات به اربعین (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) زائران اربعین برای دریافت خسارت بیمه به کجا مراجعه کنند؟
سرخط خبرها

فرمانده‌ای که خود را آبدارچی سپاه معرفی می‌کرد

  • کد خبر: ۳۲۷۹۰۶
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۴
فرمانده‌ای که خود را آبدارچی سپاه معرفی می‌کرد
سردار شهید «محمدهادی حاج‌رحیمی» هم بود. در روز خواستگاری، وقتی همسرش از او پرسیده بود، در سپاه چه‌کار می‌کنی؟ گفته بود: «من آبدارچی سپاه هستم» در حالی که شهید حاج‌رحیمی در سال ۱۳۶۴ فرمانده پادگان حمزه سیدالشهدا (ع) بود و تمام پادگان‌های آموزشی تهران زیر نظر او اداره می‌شد.

به گزارش شهرآرانیوز، سپاه که تأسیس شد، خیلی از جوان‌هایی که می‌خواستند کاری برای انقلاب انجام بدهند، عضو سپاه شدند. وقتی هم لباس پاسداری تن‌شان می‌کردند، برایشان پُست و مقام مهم نبود. از سردار حاج‌احمد متوسلیان که در سمت فرماندهی می‌نشست و ظرف‌های نیروهایش را می‌شست تا سردار شهید اسماعیل دقایقی که شب‌ها نیروهایش خواب بودند، اما او کفش‌هایشان را واکس می‌زد.

این روحیه و تواضع در سردار شهید «محمدهادی حاج‌رحیمی» هم بود. در روز خواستگاری، وقتی همسرش از او پرسیده بود، در سپاه چه‌کار می‌کنی؟ گفته بود: «من آبدارچی سپاه هستم» در حالی که شهید حاج‌رحیمی در سال ۱۳۶۴ فرمانده پادگان حمزه سیدالشهدا (ع) بود و تمام پادگان‌های آموزشی تهران زیر نظر او اداره می‌شد. این فرمانده چه در دوران دفاع مقدس و چه بعد از آن با تواضع خدمت می‌کرد، طوری که تا زمان شهادتش در ساختمان کنسولگری ایران در سوریه کسی او را نمی‌شناخت.

«امیرحسین حاج‌رحیمی» عضویت برادرش در سپاه را اینگونه توصیف می‌کند: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خبر‌هایی از تشکیل سپاه می‌شنیدیم. یک روز که در آشپزخانه نشسته بودیم، محمدهادی وارد آشپزخانه شد و گفت: می‌خواهم عضو سپاه شوم. مادر خیلی هادی را سؤال پیچ کرد؛ او می‌پرسید آنجا چه‌کار می‌کنند اصلاً هدف‌شان چیست؟ درس‌هایت را چه می‌کنی؟ از این دست سؤالات. بعد که پدر و مادرم خیالشان راحت شد، برای محمدهادی دعا کردند و گفتند: ان‌شاءالله موفق باشی. محمدهادی از زمانی که وارد سپاه شد، به قسمت آموزش رفت؛ او هم آموزش می‌داد و هم زمان عملیات‌ها به جبهه اعزام می‌شد. با رفتن هادی به جبهه متوجه شدیم که قرار است عملیاتی انجام شود. او چند روز قبل از عملیات و چند روز بعد از عملیات در جبهه بود.»

رفاقت جهادی ۴۴ ساله

«محمدرضا آرین» از دوستان و همرزمان شهید حاجی‌رحیمی است که شروع آشنایی‌شان به مهر سال ۱۳۵۹ برمی‌گردد واز همین آشنایی رفاقت ۴۴ ساله رقم می‌زند. شروع رفاقت به این شکل بوده که ۲ هفته‌ای از جنگ گذشته بود، شهید حاج‌رحیمی و آرین برای آموزش وارد پادگان امام حسین (ع) شدند. به‌دلیل آغاز جنگ تحمیلی آنها باید دوره‌های فشرده‌ای را برای نیرو‌ها برگزار می‌کردند. با توجه به ضرورت تسریع در آموزش، او و حاج‌رحیمی برای مربیگری نقشه‌خوانی باید در پادگان امام حسین (ع) می‌ماندند.

آرین درباره شرایط روز‌های جنگ تحمیلی می‌گوید: «آن زمان هنوز بحث نقشه‌خوانی در سپاه پیشرفت نکرده بود و خیلی از فرماندهان ما نقشه خوانی را به طور کامل نمی‌دانستند. اطلاعاتی هم که در پادگان وجود داشت، به اندازه یک جزوه چند صفحه‌ای بود وقتی قرار شد به عنوان مربی سر کلاس برویم، همزمان شروع کردیم به تحقیق و مطالعه. بعد از مدتی مسئولان آموزش تصمیم گرفتند، کمیته نقشه‌خوانی و کمیته تاکتیک را باهم ادغام کنند. یعنی مربی تاکتیکی که سر کلاس می‌رود و تاکتیک درس می‌دهد، نقشه‌خوانی هم تدریس کند. همین شد که من و حاج‌رحیمی رفتیم برای گذراندن دوره مربیگری تاکتیک.»

بعد از پایان جنگ تحمیلی، آرین و حاج‌رحیمی در کنکورسراسری شرکت کردند. آرین در دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز و حاج‌رحیمی در رشته مدیریت صنعتی تهران قبول شدند و بعد هم در بخش‌هایی از سپاه فعالیت کردند. آرین درباره حضور شهید حاج‌رحیمی در سپاه قدس اینگونه روایت می‌کند: «سردار حاج قاسم سلیمانی کسی نبود که با هر فردی بتواند کار کند، یعنی اگر می‌دید آن فرد توانایی ندارد بدون هیچ تعارفی با آن نفر کار نمی‌کرد و مسئولیتی به او نمی‌داد. اما شهید حاج‌رحیمی مسئولیت‌های مختلفی را گرفت. او کار‌های زیادی در نیروی قدس انجام داد، از بحث افغانستان گرفته تا عراق، سوریه، لبنان و کشور‌های دیگر. او و نیرو‌های تحت امرش یکی از افراد مؤثر در تشکیل حشدالشعبی عراق بودند. وقتی حاج‌قاسم سلیمانی، مأموریتی را به شهیدحاج رحیمی می‌سپرد، خیالش کاملاً راحت بود که این مأموریت به نحو احسن انجام می‌شود.»

همسری و همسنگری

«زهره سبزآبادی» همسر شهید محمدهادی حاج رحیمی است. در بحبوحه جنگ تحمیلی شهید حاج‌رحیمی با این بانو از طریق اقوام آشنا می‌شوند. آن زمان هم ازدواج با یک پاسدار در کنار سختی‌ها و آینده‌ای که ختم به شهادت، اسارت یا جانبازی می‌شد، انگیزه انقلابی را می‌طلبید. خانم سبزآبادی روز خواستگاری را اینگونه توصیف می‌کند: «در اولین دیدار، محمدهادی خودش به منزل‌مان آمد. آن روز۱۰ دقیقه‌ای باهم صحبت کردیم. او گفت در مسیری قدم گذاشته که احتمال جانبازی، اسارت و شهادت وجود دارد. با توجه به اینکه من همیشه آرزو داشتم همسرم نظامی باشد، قبول کردم همسر و همسنگرش باشم.»

زندگی خانم سبزآبادی با شهید حاج‌رحیمی در بهمن ماه ۱۳۶۴ آغاز می‌شود. زندگی ساده‌ای که نه تنها از تجملات خبری نبود، بلکه این بانو نه بهانه‌گیری می‌کرد و نه مانعی می‌شد برای حضور حاج‌رحیمی در جبهه. او درباره اعزام همسرش به جبهه می‌گوید: «آن زمان من با خانواده همسرم زندگی می‌کردم. حاجی بدون استثنا در همه عملیات‌ها شرکت می‌کرد و در این مواقع من می‌رفتم کنار مادرشوهرم. او خیلی مهربان و دوست داشتنی بود [مادر شهید حاج‌رحیمی علاقه زیادی به این فرزندش داشت و چند روز قبل از اولین سالگرد شهادت محمدهادی، درگذشت]هر بار که حاجی به جبهه می‌رفت، مادرشوهرم آش پشت پا می‌پخت. گاهی همسایه‌ها اعتراض می‌کردند و می‌گفتند: اینقدر آش پشت پا می‌پزی، رفتنش ادامه پیدا می‌کند! اما مادرش می‌گفت: من برای سلامتی پسرم آش می‌پزم.»

پس از پایان جنگ، حاج رحیمی فعالیت خود را در سپاه پاسداران ادامه داد. در دوران مسئولیت آقای وحیدی، وی وارد نیروی قدس شد و در سال ۱۳۷۷ به لبنان رفت. مسئولیت اصلی او آموزش نیرو‌های حزب‌الله لبنان، افغان‌ها و عراقی‌ها بود. این مأموریت جدید، زندگی او را وارد مرحله تازه‌ای کرد. علاوه بر آموزش نیرو‌های ایرانی در سال‌های پس از انقلاب، وی نقش مهمی در تربیت نیرو‌های خارجی ایفا کرد. مسئولیت اصلی او آموزش نیرو‌های لبنانی، افغانستانی، فلسطینی، یمنی و عراقی بود و شهید عماد مغنیه یکی از افرادی بود که خود حاج رحیمی به او آموزش داد.

روزی که پسرم، پدرش را نشناخت!

همسر شهید درباره مأموریت‌های او می‌گوید: «وقتی محمدهادی به مأموریت می‌رفت، چیزی به کسی نمی‌گفتم. ارتباط ما در زمان مأموریت بسیار محدود بود و تماس‌ها معمولاً فقط ۲ دقیقه طول می‌کشید. در این مدت کوتاه، فقط صدایش را می‌شنیدم که می‌گفت حالش خوب است. یک بار وقتی از یک مأموریت سخت و طولانی به خانه برگشت، به دلیل سرما، برف شدید و آموزش‌های طاقت‌فرسایی که پشت سر گذاشته بود، رنگ پوست صورتش تیره شده بود. وقتی وارد خانه شد، پسرم او را نشناخت و گفت این بابای من نیست! بابای من این شکلی نبود. حاجی آنقدر او را صدا زد و گفت محسن جان بیا پیش بابا، بیا بغلم تا بالاخره پسرم قبول کرد که او پدرش است!»

رؤیای صادقانه برای عاقبت‌بخیری یک پاسدار

خیلی از شهدا، سال‌ها در آرزوی شهادت بودند. شهید حاج‌رحیمی هم یکی از همان شهدایی است که سال‌ها خدمت کرد و مزد خدمتش را با رسیدن به مقام شهادت گرفت. همسر شهید در این باره بیان می‌کند: «من به خواست حاجی، همیشه دعا می‌کردم شهید شود. با توجه به اخلاصی که داشت، می‌دانستم که یک روز شهید می‌شود. او حتی در خواب جایگاه قشنگش را در آن دنیا دیده بود و به او گفته بودند که ۶۲ سالگی‌اش را نمی‌بیند. محمدهادی در تولد ۶۱ سالگی‌اش به من خوابش را یادآوری کرد. من هم به محسن و فاطمه گفتم که بابا می‌گوید تولد ۶۲ سالگی‌ام را نمی‌بینم، اما بچه‌ها گفتند: بابا خوابی دیده است، شما جدی نگیر! من هم جدی نگرفتم، اما این رؤیای صادقانه به حقیقت پیوست. محمدهادی ۶۲ سالگی‌اش را ندید و شهید شد.»

منبع: فارس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->