گوشه صحن گوهرشاد گل‌باران بود رگ‌های آبی فرانک جواب بدی را با خوبی بده طبع شعری که وقف حرم می‌شد | نگاهی به تاریخ منصب ملک‌الشعرایی آستان قدس بررسی تأثیر آنچه می‌گوییم و گناهان زبانی با جستاری در دعای امام‌زمان(عج) | زبان، مرکب اهل انتظار تحلیل تطبیقی اصول پیشگیری از جرم در مذاهب اسلامی اهدای نشان خادم‌الشهدایی به روابط‌عمومی‌های استان خراسان رضوی + فیلم رئیس بنیاد شهید: اجتماع مردمی برای گرامیداشت شهدای خدمت همزمان در سراسر کشور برگزار می‌شود مستند «غیررسمی» با موضوع اهتمام رهبری به کتاب و کتابخوانی، روی آنتن شبکه قرآن می‌رود + زمان پخش رمان «او» در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی می‌شود | روایتی از زندگینامه شهید عماد مغنیه دومین کنگره ملی شهید مدرس به میزبانی کاشمر برگزار می‌شود جابه‌جایی اموال موزه قرآن به کاخ سعدآباد نگران‌کننده نیست نرم افزار مجموعه آثار مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تولید شد تحصیل معرفت بعد از عمل! تربیت به سبک رحمانی در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدمهدی واعظ‌موسوی پیش بینی برگزاری ۲۰ محفل قرآنی در حج تمتع ۱۴۰۴ زیارت حرم نبوی با نرم‌افزار «نُسُک» | برگزاری سالگرد شهید رئیسی در هتل‌های مکه و مدینه مادر شهید رئیسی: تواضع بارزترین ویژگی ابراهیم بود نماهنگ «از تبار آفتاب» منتشر شد + فیلم در دیدار آیت‌الله جوادی آملی با آیت‌الله سیستانی در نجف چه گذشت؟
سرخط خبرها

رگ‌های آبی فرانک

  • کد خبر: ۳۳۲۷۰۸
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۱۶
رگ‌های آبی فرانک
مگر می‌شود دختری برای پدر نای‌نای نکند، کفش سوتی نپوشد، النگوی طلا روی دست‌های کپلش نبندد و برود؟ عروسی و عقد و بله گفتن هییییچ.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

از همان وقتی که سرش در تاریکی حوله فرو رفته بود و داشت مو‌ها و تنش را از خیسی سطل آب بعد از اولین پرواز انفرادی خشک می‌کرد، به خودش قول داده بود، قسم خورده بود و تأکید همه استادان و بزرگان پرواز هم همین بود که هرچه اندوه و استرس و فکر داری پشت در کاک‌پیت می‌گذاری و می‌روی تو، جان حداقل دویست مسافر در سرپنجه و مغز توست و اولین اشتباه آخرین اشتباه توست.

ولی نمی‌شد، این قلم را نمی‌شد بهش فکر نکرد. رگ‌های آبی و کوچک فرانک سه‌ساله‌اش مگر چقدر زور داشت که حالا دارو‌های شیمی‌درمانی را هم قرار باشد در خودش نگه‌داری کند و انتقال دهد و چیزی نشود. یک لکه تیره توی ادرارش توی پوشکش ماهرخ دیده بود و تکرار که شده بود مشورت و مشورت، یعنی پزشک اطفال و آزمایش و انکولوژیست و یاعلی از تو مدد...

به فرانک فکر می‌کرد، به اینکه فرانک هنوز پیتزا نخورده، شهربازی نرفته، دوچرخه صورتی رکاب نزده، مهد نرفته، استخر و دریا و جنگل هم ندیده و سهمش را از شکلات‌های دنیا و کش مو‌های کارگاه‌های تولیدی جهان دریافت نکرده است و حالا باید برود؟ مگر می‌شود دختری برای پدر نای‌نای نکند، کفش سوتی نپوشد، النگوی طلا روی دست‌های کپلش نبندد و برود؟ عروسی و عقد و بله گفتن هییییچ.

با همین فکر‌ها و حرف‌ها بود که لقمه گنده ابر کنار رفت و پرتقال طلایی بزرگ و روشن و درخشان روی زمین را دید، گنبد نگینی درخشان بود که مشهد در آغوشش گرفته بود. روال و عرف و عادت نبود ولی از دلش گذشت. از توی گوشی‌اش صلوات خاصه امام رضای عزیز را پیدا کرد، گرفت جلو بلندگویی که با مسافر‌ها حرف می‌زند و گفت: سمت راستمان درست زیر بال می‌توانید گنبد حضرت رضا (ع) را ببینید و بعد گفت یک دور می‌زنم که مسافران بال چپ هم بتوانند مشاهده‌گر باشند.

در همین حین صلوات را پخش کرد. بغضش ترکید و گفت همه مسافر‌های این پرواز ممکن است نتوانند به زیارت تو بیایند و من توجهشان را به نام و حرم شما جلب کردم. فرانک من هم توجه شما را می‌خواهد. لطفا مراقب آن رگ‌های آبی نازک باشید.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->