نوجوان بودم و به مسجد محل رفت وآمد داشتم. یک روز یکی از دوستان نهچندان نزدیک یک کارت دعوت داد و گفت: جشن نیمه شعبان منزل آقای میزبان دعوتی، جشن هم ویژه دختران نوجوان است. مرد جوان بیستوچهارسالهای با همسر و پسرش کنار در دوم مسجد در واحدی کوچک اقامت داشتند. فعال بود. پسران محله دورش جمع میشدند همه محل مسجدی شده بودند. انگار حالا هم میخواست به واسطه همسرش برای دختران جوان جلسات مداوم برگزار کند.
جلسه اول را رفتیم و مثل تمام مولودیهای مرسوم برگزار شد. خانمی که فقط همان یکبار دیدمش درمورد احسان به پدر و مادر گفت، در مورد غربت امام عصر (عج) گفت، شکلات پخش کرد و مولودی خواند. اخر جلسه هم گفت: بناست این جلسه در راستای بصیرتافزایی با عنوان «عاشقان گلنرگس» ادامه پیدا کنند. به عنوان یک دختر چهاردهساله فکر کردم چه اسم لطیف و شاعرانهای! اگر من بودم حتما نمیتوانستم اسم به این زیبایی انتخاب کنم، چقدر حاجآقا باسلیقه است.
از هفته بعد که دعوت شدیم به جلسه دیگر خانم مولودیخوان نیامد. چندجلسهای خود حاجآقا صحبت کرد. چندباری هم سخنرانهای مختلفی را دعوت کرد، اما یک روز که بنا بود جلسه در زینبیه محل باشد (محل تجمع خانمهای محله و برگزاری مراسم زنانه) خانم یوسفیان را دعوت کردند.
خانم یوسفیان خیلی در دلمان جا باز کرده بود و شد سخنران دائمی جلسه، کمکم پوشیدن چادر که یکی دوسالی بود مداوم میپوشیدم برایم جدیتر شد، رفتار عبادیام تغییر کرد و یکسوم ماه را روزه میگرفتم برای اموات، نماز شب میخواندم و... موضوع اصلی جلسه هم برای من حول محور زندگی مهدوی و اینکه چطور در خدمت ظهور باشیم میچرخید.
دائما و در جریان زندگی، برای ایشان زندگی میکردم. خاطرم هست یکبار خانم یوسفیان گفت: بچهها نگران جنگ و حمله آمریکا نباشید. آقای خامنهای گفتهاند که اگر آمریکا به سمت ایران چپ نگاه کند چندصدموشک با برد فلان (عددش را فراموش کردم) روی رژیم صهیونی تنظیم شده و این رژیم را با خاک یکسان میکنیم. سرشار شدم از غرور.
یکبار یکی از مردان فامیل و خانواده داشت درمورد حمله آمریکا صحبت میکرد که این جملات خانم یوسفیان را برایش بازگو کردم در همان سن نوجوانی، ولی شخص پوزخند زد و گفت: از این خبرها نیست، اما حالا بعد از بیست سال خوب فهمیده از آن خبرها هست. من از همان موقعها که جلسات عاشقانگلنرگس میرفتم به کلام رهبر انقلاب و نقلقولهای خانم یوسفیان ایمان داشتم.