دلم میخواست زنی میبودم در حجهالوداع که کودک شیرخواری به همراه دارد و گاهی برای رسیدگی به امورات فرزندش از قافله عقب میافتد و با همسرش به دنبال کاروان حاجیان خانه خدا راهی میشود.
دلم میخواست از آن جمع انسانی عقب میافتادم و وقتی رسول خدا (ص) دستور توقف میدادند نزدیکترین افراد میبودم به ایشان و این اتفاق.
اما حالا در سال۱۴۰۴ هجری خورشیدی کسی هستم که از کاروان «مهمونی دهکیلومتری» جامانده و حسرت احوالات خوش سال گذشته را در سر میپروراند.
تاکسی گرفتم که عازم جلسه شعر شوم، اما راننده که خانم میانسالی بود تماس گرفت و گفت: اشکالی ندارد دخترم هم همراهم باشد؟
فکر کردم من هم مادرم و چه اشکالی دارد.
زن بنده خدا بعد از تشکر راه افتاد و من هم غرق بودم در خاطرات سال گذشتهام از جشن دهکیلومتری تهران، اتفاق باشکوهی که یکبار توفیق حضور داشتم و امسال هرکار کردم برنامهام برای حضور هماهنگ نشد.
در همین فکر و خیالها بودم که دخترک به مادرش گفت: کاش میشد ماهم میرفتیم تهران و جشن دهکیلومتری رو شرکت میکردیم!
مامان توی جشن دهکیلومتری چهکار میکنن؟
چه اتفاقی میافته؟
مثل پیادهروی اربعینه؟
خانم راننده هم همینطور که سعی میکرد متمرکز باشد کوتاه و بریدهبریده جواب دخترک را میداد.
صدایم را صاف کردم و گفتم: عزیزم چرا دوست داری به این جشن بری؟
گفت: آخه خالهم اینا تهران زندگی میکنن و خیلی تعریف کردن. تلویزیون هم خیلی تبلیغ میکنه، میخوام بدونم چه اتفاقاتی براشون میافته.
گفتم: خب خیلی شلوغه، اما یه فضاهایی برای بازی بچههاست مثلا قصربادی گذاشتن. عموها و خالههای شبکه پویا هستن. خوراکیای خوشمزه میدن و یه جشن بزرگه دیگه!
جزئیات را پرسید و تاجایی که حافظهام یاری میکرد برایش شرح دادم؛ و باتوجه به کلام مبارک رسولخدا (ص) (فَلیُبَلِّغِ الحاضِرِالغائِبَ وَالوالِدُ الوَلَدَ الی یُومِ القِیامَة. پس برسانند حاضران غائبان را و پدران فرزندان را تا روز قیامت).
چندکلامی هم درمورد اتفاق غدیر با هم حرف زدیم. خواستم بداند «مهمونی دهکیلومتری» و همه این اتفاقات بهانهای است برای یادآوری اتفاق بزرگ غدیر؛ و بعد از پیاده شدن به فکر افتادم در جلسه، شعری برای امیرالمؤمنین (ع) بخوانم:
با تو پیدا کرد عالم درکی از پیدا شدن
هست دنیا در پیات از لحظۀ دنیا شدن
از نخست آفرینش، رود دنبالت دوید
در سرش افتاده بود اندیشه دریا شدن
یک نفس خورشید برگشت از مسیر و باز سوخت
روز از شوق تماشا در تب فردا شدن
صبح خلقت، بانگ قد قامت که برمیداشتی
موجها میسوختند از اشتیاق پا شدن
در کسی شأنیت مولا شدن غیر از تو نیست
آنچنان که با زنی ظرفیت زهرا شدن
چشم بیدارت گواهم در شب سخت مبیت
از تو میآید فقط آئینۀ طاها شدن
خط پیشانی نوشتم مدحت اولاد توست
این غبارای آینه! دارد سرِ خوانا شدن
خواندهام من تک تک قاموسها را، نام تو
ترجمانش میشود بالاتر از معنا شدن
ما لبیتر کردهایم از وصف نامت یا علی
آب دریا کی میان کوزه خواهد جا شدن