«نخستین جایها و بهترین شهرها که آفریدم، من که اهورامزدا هستم، ایرانویچ بود بر کناره رود دائیتای نیک»
(وندیداد، فرگرد نخست)
چنانکه ازین واژگان کتب دینی پیشااسلامی و دیگر نسکهای اوستایی برمیآید، ایران و هسته نخستین شکلگیری آن، نهتنها یک جغرافیا که یک مفهوم گزیده، ستوده و نگاهبانی شده است. بدینگونه و همواره، گزیدگی و ارزش سرزمین مادری که «ایران» نام دارد و در آیینهای پیشااسلامی ستوده شده، ارزش و میراثی است نیاکانی و نگاهبانی میهن برای تمام باشندگان پهنه و حوزه تمدنی ایران، ارزشی اخلاقی!
پس از اسلام نیز، مسلمانان ایرانی در کلام اهل بیت، از دوست داشتن وطن، بسیار شنیدند و مردمانی که تمام پهنه ایران خانه نیاکانشان بود و دلداده مولا علی (ع) شدند، در کلام ایشان خواندند که: «سرزمینها، از میهندوستی، آباد شدهاند.» و این ارزش اخلاقی، ماندگار شد و ماند.
کهن بودن و ارزشمند بودن جغرافیای ایران، جاذبه و برجستگی فرهنگی چشمگیر نسبت به سرزمینهای بیابانگردان اطراف و جایگیریاش در چهارراه رویدادهای جهان، هماره سرزمین ما را عرصه طمع و تاخت بیگانگان نیز کرده و البته در هربار به سبب برتری فرهنگی و تمدنی، هر تمدنسوزی را به خدمت تمدنسازی گرفته و تجلیگاه هنر زندگانی خویش، کرده است.
نکته تمام متون کهن ما، فارغ از نوع حکومتها یا میزان نزدیکی یا دوری فرد به آنها، تقبیح همدستی روانی یا کنشگری در یاریرسانی به دشمن ایرانزمین در تاختن به ایران است و جایی نمییابیم یا نمیخوانیم که بزرگی توصیه کرده باشد به تناسب خوشایند یا ناخوشایند از فردی که بر اریکه نشسته، میتوان از زخم خوردن تن میهن، شاد شد یا گریست که همواره زخم تن وطن، رنجآور است.
اکنون نیز در روزهای تاختن اهریمنی دگر بر سرزمین اهورایی و تیز کردن دندان دوباره کفتاران برای سرزمین شیران، بر اثر مفهومی نوین که تسخیر و تسلط رسانه و گروگان گرفتن خرد توسط رسانه سلطه میدانیمش، با پدیده پایکوبی عدهای هرچند اندک روبهروییم در همراهی دشمن میهن که از زخم برداشتن تن وطن به گمان زخم زدن بر تن حکومت، شادماناند و ازقضا خود را مردمانی میهندوست نیز میدانند و گویی لیبی و افغانستان را در زمانه اکنون نیز ندیدهاند که به وعده فردایی بهتر، ویرانههایی شدهاند مردمخوار، اما خواندن متون کهن و سخنان پرچمداران ایراندوستی که این دسته خود را حامیان آن بزرگان مینامند، نیک نشان ازین دارد که همراهی ذهنی و عملی با دشمن که زخم بر تن وطن میزند، گناهی است بزرگ که بادافرهی دارد دردناک.
در پایان تراژیکترین سوگسروده کهن ایرانی که مرد خردمند توس در شاهنامه به تصویر میکشد، برای نشان دادن جایگاه ایران در نزد مردمانش، سپهسالار ایران زمین رستم، پور دلاور خود، سهراب که سالار توران است و نقش دشمن نمادین ایران را گرفته، میکشد. شاید صورت داستان این باشد که رستم ما از فرزندی سهرابش بیخبر بوده که به جنگ برخاسته، اما روح داستان حکیم فردوسی به ایرانیان پساخود، یادآور میشود که میهن بر تمام عواطف و دارایی ابرانسان و انسان الگویی ایرانی، گزیدگی و ارجحیت داشته است.
این روزها نیز که حرامیان ایرانمان را دوره کرده و گمان دارند که وقت دریدن تن شیر رسیده، یاد میکنیم از «ایران و تنهاییاش» کهنه سرباز میهن، روانشاد اسلامی ندوشن که نوشت: «ایرانی صبر بسیار داشته است؛ توهین و تجاوز خارجی را تحمل میکرده ولی بیجواب نمیگذارده است.» و اکنون ماییم و حرامیان و داوری تاریخ.