معاون سخنگوی طالبان: ما منزوی نیستیم خلیل‌الرحمان، وزیر مهاجران طالبان، کشته شد (۲۱ آذر ۱۴۰۳) سرپرست جدید سفارت ایران در کابل: مهاجرین قانونی افغانستانی، روی چشم ما جا دارند سرپرست جدید سفارت ایران در افغانستان، وارد کابل شد (۱۰ آذر ۱۴۰۳) + فیلم پیش بینی وضعیت آب و هوایی افغانستان (پنجشنبه ۸ آذر ۱۴۰۳) راشد خان، ستاره کریکت افغانستان، بهترین توپ‌انداز جهان شد از پاریس سن ژرمن تا ابومسلم افغانستان | آرزوی دروازه‌بان تیم ملی فوتبال افغانستان برای بازی در لیگ برتر ایران یاراحمدی: موضوع پناهندگان افغانستانی فقط مسئله ایران نیست تقدیر سخنگوی وزارت خارجه از کاظمی‌قمی | تغییر و تحول در نمایندگی‌های دیپلماتیک امری متعارف است سخنگوی دولت: ۳۲۰ هزار مهاجر غیرمجاز در دولت چهاردهم به کشورشان بازگردانده شدند عکس‌هایی از بازی فوتبال با حداقل امکانات در افغانستان سفر خبرنگار صداوسیما به محل فرود بزرگ‌ترین بمب غیرهسته‌ای آمریکا در افغانستان + فیلم کاظمی‌قمی با نماینده چین در افغانستان دیدار کرد (۵ آذر ۱۴۰۳) قدردانی رئیس اتحادیه شرکت‌های ساختمانی افغانستان از مدیرعامل نمایشگاه بین‌المللی مشهد سیادت: طالبان عملیاتی هستند و حرفی که می‌زنند را انجام می‌دهند نگاهی به دیپلماسی فعال جمهوری اسلامی ایران در افغانستان | ترافیک دیدار‌های کاظمی قمی در چهارراه شیرپور رئیس اداره راه‌آهن طالبان: هدف ما توسعه تجارت بین ایران و افغانستان است معاون استاندار خراسان رضوی: ما دوست روز‌های سخت افغانستان هستیم | دانشکده راه‌آهن در مشهد افتتاح خواهد شد کشف ۲۵۰ هزار تُن موادمخدر در مرز‌های افغانستان با ایران، طی یک سال گذشته چین رسماً کشته‌شدن شهروندان چینی در مرز افغانستان و تاجیکستان را تأیید کرد یاراحمدی: حضور افغان‌های غیرمجاز ارائه خدمات به اتباع مجاز را متأثر کرده است
سرخط خبرها

داستان دست ها

  • کد خبر: ۳۴۲۳۳
  • ۲۳ تير ۱۳۹۹ - ۱۸:۲۴
داستان دست ها
زینب بیات- فعال فرهنگی

وقتی به دست هایش نگاه می کند، دست هایش زبان باز می کنند و خاطره می گویند و او را می برند به روزها و سال هایی که داستانی شروع شد به نام مهاجرت، داستانی که فصل های آن با رنج و سختی ورق می خورد، دست هایی که پسته شکسته، دست هایی که گلدوزی کرده، خیاطی کرده و حتی خشت ساخته و آجر بالا انداخته و زخم برداشته اما صبوری کرده است. این قصه یک فصل درخشان هم دارد و آن این است که او هم زمان قلم و کتاب را به زمین نگذاشته. چه شب های دراز که بیدار مانده و درس خوانده و چه روزهای طولانی که کار کرده. این قصه دختران مهاجر است، دخترانی از سرزمینی ایستاده و صبور، از افغانستان.

لایه های درونی زندگی شان را که می کاوی، تازه می فهمی که قصه تنها این نبوده. بستر جامعه شرقی و ساختار سنتی خانواده های افغانستانی هم برای اینکه او درس بخواند و به ساده ترین آرمان ها و آرزوهایش برسد، خیلی وقت ها روی خوش نشان نداده و راه دختر افغانستانی را سد کرده است.

خدیجه هم زمان که پسته می شکند و کمک خرج خانواده است، کتاب های کلاس دهم را می خواند تا متفرقه امتحان بدهد و بتواند کم کم دیپلم بگیرد. شکیلا، دخترک خردسالش، را تر و خشک می کند. هم برای تأمین هزینه های دانشگاه خیاطی می کند و هم در رشته حقوق در دانشگاه درس می خواند و هم نگران نارضایتی و اشکال تراشی های همسرش است.

عزیزه با چالش دیگری رو به روست. کمک خرج خانواده است. درس هم می خواند. پدر حوزه اختیارات خویش را حفظ کرده و او را در برابر ازدواج اجباری و از پیش تعیین شده قرار داده. پدر به کسی قولش را داده اما عزیزه تصمیم گرفته این سنت نادرست را بشکند، هرچند به قیمت شکستن خودش تمام شود و خشونت خانگی را با تمام وجود تجربه کند.

نوریه اما همسرش فوت کرده و خودش مانده است و چند تا طفل قد و نیم قد. فرزندانش مدارک شناسایی ندارند. او نگران نان شب و درس و آموزش و رخت و لباس و آسایش و آرامش امروز و فردای فرزندانش است. در کنار آن، گاهی بعضی نگاه های سنتی جامعه و بعضی حرف ها او را آزار می دهد و تا مغز استخوانش نفوذ می کند.

به فصل دیگری از داستان مهاجرت می رسی که این بار با زندگی زنان ایرانی پیوند خورده، زنانی که دل به مرد افغانستانی سپرده اند و به قول معروف، با اتباع خارجی ازدواج کرده اند، البته اگر بتوان یک هم زبان افغانستانی را «اتباع خارجی» نامید.

فرزندان آن ها همچنان بیگانه تلقی می شوند، نه خودی. برخی مسئولان ایرانی آن ها را متعلق به این آب و خاک نمی دانند و از گرفتن دست های آن ها به صمیمیت و مهربانی خود داری کرده اند. آن ها همچنان تا امروز از اعطای شناسنامه محروم مانده اند. هرچند قانون اعطای تابعیت با کش و قوس بسیار به تصویب رسید، تا مرحله اجرایی شدن، هنوز معلوم نیست چه مدت دیگر فرزندان مادران ایرانی باید بلاتکلیفی را تجربه کنند و عمرشان در حس تلخ انتظار و پذیرفته نشدن در سرزمین مادری شان تلف شود.

به نظر می رسد فصل های داستان زنان چه مهاجر چه غیرمهاجر بی انتهاست و این کتاب پایان باز است، کتابی که خواندنی است. تلخ است اما فصل های درخشانی از ایستادگی و مقاومت و صبوری زنان را در دل خود جای داده است.

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->