به گزارش شهرآرانیوز، در سالهایی که مستندسازی در ایران بیش از آنکه مسیر مشخصی داشته باشد، اسیر بیبرنامگی، بیتوجهی نهادی و فقدان حمایت است، روایتهایی از درون این فضای مهآلود شنیده میشود که نشان میدهد با وجود همه دشواریها، هنوز هستند کسانی که دوربین را زمین نگذاشتهاند. مستندسازانی که نه از مسیرهای رسمی، بلکه با پشتکار شخصی، تجربههای منحصربهفردی رقم زدهاند؛ تجربههایی که گاه بیست سال زمان برده تا به ثمر برسد. در گفتوگوی پیشرو، مسیر هنرمند مستندسازی روایت میشود که بدون اتکا به ارگانهای دولتی، بدون وابستگی به جریانهای رسمی و تنها بر پایه انگیزه، دغدغه زیستمحیطی و علاقه شخصی، مستندی ساخته که امروز در چندین جشنواره بینالمللی حضور داشته و روایتگر یکی از کمیابترین مواجهههای انسان و حیوان در طبیعت ایران است. او از پشت صحنه مستند مایا میگوید؛ مستندی که ببر، شیر، مربی سیرک، طبیعت شمال، و ماجرای انقراض ببر ایرانی را در هم تنیده و محصول دو دهه کنکاش، تجربه و تحمل فشارهای مالی، اداری و روانی است. اما این فقط ماجرای یک فیلم نیست؛ این گفتوگو با جمشید مجددی از وضعیت عمومی مستندسازی در ایران، چالشهای مستندسازان شهرستانی، بیعدالتی در روند حمایتها، و تجربه زیستهای پرده برمیدارد که برای بسیاری آشنا، اما ناگفته مانده است.
این مستندساز مشهدی با اشاره به روند ساخت مستند مایا تاکید میکند: اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم، تولید مستند مایا چیزی در حدود بیست سال به طول انجامیده است. آغاز شکلگیری این پروژه به زمانی برمیگردد که یکی از شیرهای سیرک به مربی خود حمله کرد. همان زمان، من مستندی ساختم با نام خداحافظ اسکار و با افراد مختلفی از جمله حیوانشناسان، اساتید دانشگاه در اینباره گفتوگو کردم. تولید میدانی مستند مایا حدود چهار سال به طول انجامید. پیش از آن، باغوحش مشهد دست به اقدامی کمسابقه زده بود و شیر و ببر را با یکدیگر جفت انداخته بود که حاصل آن، تولد حیوانی به نام تایگون بود. من مستندی درباره همین واقعه ساختم که از شبکه دو سیما پخش و چندینبار نیز تکرار شد.
او عنوان میکند: چند سال بعد، فردی با من تماس گرفت و خبر داد که توانسته دو توله ببر را رام کند. به باغوحش رفتم؛ اسم آن فرد محسن بود که بعدها مدیرفنی باغ وحش شد. او در قفس را باز کرد، خودش وارد شد و از من هم خواست داخل بروم. تردید زیادی داشتم، اما وارد شدم. پس از مدتی، قدرت طبیعت را با تمام وجود حس کردم؛ یکی از ببرها پنجهاش را روی شانه من گذاشت. گرمای نفسش را حس میکردم؛ تجربهای بود هم ترسناک و هم شگفتانگیز.
کارگردان مستند خداحافظ اسکار تاکید میکند: در ادامه، صحبتهایی مطرح شد برای انتقال چند ببر به شمال کشور با هدف پیگیری موضوع انقراض ببر ایرانی؛ چرا که بیش از شصت سال است که ببر در ایران منقرض شده است. همزمان با این موضوع، قرار شد مستند داستانی با حضور ببرها ساخته شود. یک گروه سینمایی از تهران به این منظور آمدند و بازیگر اصلی آن، خانم نفیسه روشن بود. ما نیز از مشهد به آن پروژه پیوستیم. پس از پایان کار گروه سینمایی، ما به همراه ببرها در همان محل ماندیم و پروژهی مستند خود را ادامه دادیم.
مجددی توضیح میدهد: در مقطعی از مسیر ساخت مستند، به محسن پیشنهاد دادم که برای یک روز، قلادهها را از ببرها باز کنیم و آنها را در طبیعت رها کنیم؛ در منطقهای که حدود ۷۰ تا ۸۰ سال است هیچ ببری در آن قدم نگذاشته است. تأمین امنیت برای این حیوانات اهمیت بسیار زیادی داشت، اما ببرها که محسن را همچون پدر خود میدیدند، لحظهای از او جدا نشدند و با ما همقدم شدند. در مسیر حرکتمان، به گلهای از گاومیشها برخوردیم. گاومیشها پیش از آن هرگز ببری ندیده بودند و ببر را دشمن خود میدانستند، و ببر نیز تا آن لحظه با چنین حیواناتی مواجه نشده بود و آن گله را طعمه خود میدید. ناگهان ببر به حالت کمین نشست، و در مقابل، گله گاومیشها بهطور غریزی حمله کردند. ما و ببرها بهسرعت از آن موقعیت فرار کردیم. آنچه در این برخورد رخ داد، بیدار شدن غرایز طبیعی ببر بود، غرایزی که در فضای باغوحش خاموش مانده بودند. با این حال، وقتی این فیلم تمام شد من آن را به شبکههای داخلی دادم و با من برخورد نامناسبی داشتند و دستمزدی که بابت آن پروژه به من پیشنهاد شد حتی پول غذای ببرها هم نمیشد.
او با اشاره به حضور در جشنوارههای بینالمللی میگوید: در نهایت تصمیم گرفتم شانس خود را با شبکههای خارجی امتحان کنم. پس از چند گفتوگوی جدی، قرارداد همکاری امضا شد و از سال ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۸ به تصویربرداری از رابطه میان مایا و محسن پرداختم. گروه خارجی نیز برای تکمیل پروژه و گرفتن تصاویر از باغوحش مشهد، شمال کشور و دیگر مناطق به ایران آمدند. ضبط این فیلم چهار سال طول کشید و برای تدوین نهایی، به لندن برده شد و در آنجا تیمی حدود یک سال روی تدوین آن کار کردند و چهل روز آخر را من به لندن سفر کردم و قرار بود یک ماه بعد، مراسم رونمایی در مؤسسه معتبر BFI انگلستان برگزار شود.
این هنرمند مشهدی تصریح میکند:، اما برای انجام برخی امور به ایران بازگشتم تا سپس برای مراسم به لندن بروم. در همین فاصله، بحران کرونا آغاز شد و تمامی برنامهها بههم خورد. نهایتاً، یک سال بعد، نخستین نمایش جهانی مستند مایا در جشنواره زوریخ سوئیس بود که فیلم در بخش مسابقه پذیرفته شد و با مستندهایی از کشورهای مختلف رقابت کرد کاندیدای دریافت جایزه نیز شد که در نهایت این اتفاق نیفتاد و در ادامه، در هشت جشنواره بینالمللی دیگر نیز به نمایش درآمد.
او با اشاره به حضور و تجربه خود در لندن میگوید: لندنیها برای انجام هر کاری، تکنیک خاص خود را دارند؛ مثلاً برای نوشتن یک نریشن، بارها تمرین میکنند و فضای مناسبی برای رسیدن به نتیجه ایجاد میشود. طبیعتاً بدون تکنیک، هیچ اتفاقی نمیافتد. مسیری که طی میکنند، کاملاً احساسی و برخاسته از درون و وجود کارگردان است.
مجددی ادامه میدهد: دومین چیزی که در جریان تدوین برایم بسیار جالب بود، حضور یک تیم کامل شامل کارگردان، نویسنده، مترجم و تدوینگر در تمام لحظات تدوین بود. هر پلانی که در فیلم قرار میگرفت، ساعتها مورد بحث و بررسی قرار میگرفت؛ هم از نظر ساختاری و هم از نظر محتوایی. اینکه این پلان چه کارکردی دارد، چه معنایی را منتقل میکند، و چه تأثیری در کلیت اثر دارد، بهطور دقیق مورد گفتگو قرار میگرفت. معنا تا این حد اهمیت داشت که در کنار فیلم، جایگاهی تعریف شده بود شبیه به یک سمت شغلی، با عنوان «کاور معناگرایانه کارگردان». یعنی هر تصمیمی که کارگردان میخواست بگیرد، با این مشاور معناگرایانه مطرح میکرد و دربارهاش همفکری میشد. این فرایند نه تحمیل نظر بود، بلکه گفتوگویی برای رسیدن به بهترین نتیجه ممکن بود.
این هنرمند میگوید: یکی از نکات بسیار قابلتأمل در روند تدوین آن پروژه، وجود جایگاهی تحت عنوان «مشاور معناگرایانه» بود؛ سمتی که متأسفانه در نظام تولید فیلم در ایران کمتر دیده میشود و جای خالی آن بهشدت احساس میگردد. مشاور معناگرایانه فردی است که مسئولیت معنا و دلالتهای فیلم را بر عهده دارد؛ به این معنا که پیوسته ارزیابی میکند آیا در هر بخش از فیلم، معنایی شکل میگیرد یا خیر، و اگر پاسخ منفی است، تلاش میکند زمینه ایجاد آن معنا را فراهم کند. چنین فردی معمولاً دارای دانش عمیق در حوزههای فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و نقد هنری است. او نه صرفاً یک ناظر، بلکه تحلیلگری آگاه به بافت اجتماعی، فرهنگی و انسانی اثر است. در فرایند تدوین، هر پلان پیش از تثبیت نهایی، با دقت از منظر معنا بررسی میشود: اینکه آیا در ترکیب با سایر تصاویر، مفهومی قابلدرک و همراستا با ایده مرکزی فیلم پدید میآورد یا خیر. تنها در صورتی که آن پلان به تقویت موضوع و پیام اصلی اثر کمک کند، امکان باقیماندن در ساختار نهایی فیلم را مییابد.
او اضافه میکند: در تجربه شخصیام، صحنههایی را در ایران فیلمبرداری کرده بودم که برای تولیدشان زحمات فراوانی متحمل شدم؛ صحنههایی که هم از نظر فنی و هم از حیث جذابیت بصری در سطح مطلوبی قرار داشتند. با این حال، در فرآیند تدوین، آنها صرفاً به این دلیل کنار گذاشته شدند که «در خدمت معنای کلی فیلم نبودند». این رویکرد برای من در عین دشواری، بسیار آموزنده بود؛ زیرا در آن نظام فکری، معناست که تعیین میکند چه چیزی در فیلم بماند و چه چیزی حذف شود.
مجددی بیان میکند: یکی از نکات مهم و تأملبرانگیز در روند تولید فیلم در آن تجربه، ارتباط مستقیم بُعد مالی با جایگاه «مشاور معناگرایانه» بود. به این معنا که زمانی پرداختهای مالی به عوامل و تیم تولید انجام میشد که مشاور معناگرایانه فیلم، بهعنوان ناظر محتوایی، تأیید میکرد که معنا در اثر بهدرستی شکل گرفته است. بنابراین مسیر پرداخت مالی، از مجرای تأیید محتوایی میگذشت و این سازوکار باعث میشد کارگردان ناگزیر باشد بهطور مستمر با مشاور معناگرایانه گفتوگو و تعامل داشته باشد و نظرات او را در شکلگیری نهایی فیلم اعمال کند. این در حالی است که در ایران، ناظر فنی یا ناظر محتوایی معمولاً حضوری کمرنگ و صرفاً اسمی دارند. این افراد نه در روند تولید فیلم نقش مؤثر ایفا میکنند، نه در صحنههای فیلمبرداری حضور دارند و نه اساساً اختیاری برای مداخله دارند. تا زمانی که جایگاه این افراد با ابزار تصمیمگیری مؤثر، بهویژه در حوزه تأمین مالی، پیوند نخورده باشد، طبیعتاً کارگردان نیز انگیزهای برای اعمال نظرات محتوایی و ساختاری آنها نخواهد داشت.
این مستندساز تصریح میکند: نتیجه این ساختار در نظام تولید فیلم، به شکل محسوسی در کیفیت آثار سینمایی ما قابل مشاهده است. فیلمهایی که در آن نظام معنا و ساختار محتوایی بهدقت طراحی و تأیید میشود، طبیعتاً متفاوت و عمیقترند. این تفاوت صرفاً نتیجه خلاقیت یا تفاوت دیدگاه نیست؛ بلکه ناشی از تکنیکها، روشها و مکانیزمهای مشخصی است که در روند تولید تعریف شدهاند. در ایران، بهویژه در تجربههایی که در شهر مشهد داشتهام، اساساً مفهومی بهنام «مشاور معناگرایانه کارگردان» نهتنها وجود خارجی ندارد، بلکه هیچگونه برنامهریزی، تربیت نیرو یا تعریف جایگاهی برای آن انجام نشده است. در چنین شرایطی، کارگردان اگر خود توانایی ایجاد معنا را داشته باشد، ممکن است اثری معنادار خلق کند؛ اما اگر این توان در او نباشد، فیلم از هرگونه معنا و انسجام محتوایی تهی خواهد بود.
او خاطرنشان میکند: از سوی دیگر، مسئله تنها خلق معنا نیست، بلکه برد و تأثیر آن معنا نیز اهمیت دارد. اینکه معنای شکلگرفته چقدر قدرت دارد، تا چه حد در سطح جهانی قابل درک است و چه جایگاهی در گفتمان سینمای جهان پیدا میکند. گنجشک هم پرواز میکند، عقاب هم. اما پرواز گنجشک هیچگاه به سطح و عظمت پرواز عقاب نمیرسد. ما در اینجا ممکن است فیلمی تولید کنیم و ادعا کنیم که «پرواز» کردهایم، اما نبود زیرساختها، فقدان تکنیک و نداشتن جایگاههای تعریفشدهای مانند مشاور معناگرایانه باعث میشود هرگز به آن سطحی از اثرگذاری و پرواز نرسیم که در سینمای حرفهای جهان مشاهده میشود.
مجددی با اشاره به وضعیت مستندسازی تصریح میکند: وقتی قرار است یک پروژه مستندسازی به مناقصه گذاشته شود، معمولاً شرایط خاصی برای آن در نظر گرفته میشود؛ از جمله ارائه رزومه حرفهای از سوی تیم متقاضی. طبیعی است که چنین پروژههایی را نمیتوان به هر کسی سپرد. اما واقعیت این است که امروز، اغلب کارها بدون توجه به شایستگیها، تنها به نزدیکان و اطرافیان سپرده میشود و در نهایت نیز خروجی قابلتوجهی ندارد.
این مستندساز تاکید میکند: من زمانی در تلویزیون و در گروه مستند فعالیت میکردم. پس از آن دوره، اعضای آن گروه هرکدام به سمتی رفتند و پراکنده شدند. نمیدانم اکنون دوستان و همکاران سابقم مشغول چه کاری هستند؛ شاید برخی به کلی از این حوزه جدا شده و وارد عرصههای دیگری شدهاند.
او ادامه میدهد: از سوی دیگر، هزینههای تولید مستند بسیار سنگین شده است طوری که برای یک پروژه، ممکن است روزانه تا چهل میلیون تومان هزینه صرف شود. تازه پس از تولید، فرآیندی زمانبر باید طی شود تا اثر بتواند وارد چرخه فروش و پخش شود. در مجموع، با یک چرخه معیوب روبهرو هستیم؛ چرخهای که در آن اگر فردی تازهوارد و بدون پشتوانه مالی بخواهد وارد شود، عملاً شانسی برای ماندگاری ندارد. حتی اگر بتواند اثری هم تولید کند، آن کار احتمالاً تبدیل به اولین و آخرین تجربهاش خواهد شد. در شرایط عادی نیز خبری از حمایت ساختاری یا توجه جدی به مستندسازان نیست.
کارگردان مستند مایا خاطرنشان میکند: من واقعاً نمیتوانم وضعیت مستندسازی را بهدرستی ارزیابی کنم؛ چرا که عملاً از جریان کلی آن بیخبرم. نه انجمنی وجود دارد، نه محلی برای گردهمایی مستندسازان، و نه نهادی که این حوزه را ساماندهی کند. هیچکسی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یا نهادهای وابسته، تلاشی برای ارتباط با ما مستندسازان یا ایجاد فضایی مشترک نداشته است. تنها زمانی که وزیر ارشاد قرار است به شهر ما سفر کند، از اداره ارشاد با ما تماس میگیرند و میگویند برای جلسهای حضور پیدا کنیم. در غیر این صورت، نه برنامهای وجود دارد، نه پروژهای، و نه حتی ارتباطی مؤثر میان ما و آنها برقرار است.
مجددی با اشاره به چالشهای مستندسازی بیان میکند: چالشهای مستندسازی، محدود به مشهد یا شهر خاصی نیست. این مشکلات، فراگیر و سراسریاند. با این حال، واقعیت این است که تهران، بهدلیل وجود «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی»، نقش محوری و انحصاری در این حوزه دارد. اگر به آمار نگاهی بیندازیم، مشخص میشود که چه تعداد از طرحهایی که از شهرستانها به آن مرکز ارائه شدهاند، واقعا به مرحله تولید رسیدهاند و برخی از آنها اساساً پذیرفته نشدهاند. در عمل، این فضا در اختیار گروهی خاص است.
او اضافه میکند: شخصاً تاکنون از هیچ نهاد یا ارگان دولتی بودجهای دریافت نکردهام. حتی زمانی که انجمن سینمای جوان دورهها و پیچینگهایی برگزار کرده، هیچگاه در آنها شرکت نکردهام؛ چون ترجیح دادهام این فرصتها در اختیار فیلمسازان کار اولی قرار بگیرد. به نظرم، این حق طبیعی آنهاست که از این امکانات استفاده کنند.