سرخط خبرها

به یاد مریم حسینیان | تنها عاشقان زنده می‌مانند

  • کد خبر: ۳۴۹۰۷۵
  • ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۶
به یاد مریم حسینیان | تنها عاشقان زنده می‌مانند
مریم حسینیان در سرِ من شکل‌های مختلفی دارد: گاه، او مسئول صفحه‌ای در یک روزنامه است و من جوانی جویای کار. گاه در کافه‌ای، روبه‌روی او نشسته‌ایم، با او گفت‌وگو می‌کنیم و تیترش می‌شود: «مسئله مهمِ نبودن روی بیلبورد».

«نه از مرگ، از این بترس که هرگز آغاز به زندگی نکنی.» مارکوس آئورلیوس، فیلسوف رواقی که قرن‌ها پیش از ما زیسته است، تکلیفش را این گونه با مرگ روشن کرده بوده است، تکلیفی دشوار یا سؤالی همیشگی، سؤالی که از ابتدای تولد در گوشه‌ای از ذهن ما جا خوش کرده است، از همان لحظه بیرون آمدن از رحم، همان لحظه‌ای که هوا وارد ریه می‌شود و ما به گریه می‌افتیم. این سؤال تا اولین مواجهه ما با مرگ، پنهان است؛ تا هنگامی که نورِ بی رحم فقدان می‌افتد روی سؤال و -بعد- خاطرات آدمی که دیگر نیست، در سرمان روشن می‌شود. این، شکلی از مواجهه با مرگ است؛ اما این مواجهه و اندوه حاصل از آن -به نوعی- ادامه یافتن زندگی شخصی است که چشم هایش را بر روی جهان بسته است. مریم حسینیان از مرگ نترسید: او سال‌ها پیش از این زندگی را آغاز کرده و توانسته بود با کمک کلمات به ذاتِ اندوهگین زندگی خیره شود و با خیال، بی رحمی روزگار را تاب بیاورد.

اما مریم خانم در سرِ من شکل‌های مختلفی دارد: گاه، او مسئول صفحه‌ای در یک روزنامه است و من جوانی جویای کار. برای صفحه اش می‌نویسم: «رادیو بادبادک» در صفحه‌ای برای نوجوان. احسان خزاعی، تنهارادیو مکتوب جهان را در صفحه‌ای که مریم حسینیان مسئول آن است، راه انداخته و من گزارشگری هستم که در خیابان‌ها با نوجوان‌ها حرف می ‎زنم تا نشنیده هایشان را در «رادیو بادبادک» به گوش دیگران برسانیم.

این خاصیت زمان و خاطره است که بریده بریده پیش می‌روند. بعد از آن روزها، می‌رسیم جایی اواخر یا اواسطِ دهه۸۰. من رفته‌ام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای مصاحبه شغلی تا شاید مربی کانون بشوم. مریم حسینیان، نرگس برهمند و زهرا محدثی، روبه رویم نشسته‌اند تا آن مصاحبه شغلی انجام شود؛ اما روزگار، خواب دیگری دیده است. بعد، می‌رسیم به سال۹۶. زنگ می‌زنم به مریم خانم و ماجرای راه انداختن یک نشریه ادبی و فرهنگی برای جوانان مشهد را توضیح می‌دهم. او قبول می‌کند برایمان بنویسد؛ و تا هفته‌ها مریم حسینیان، کیارنگ علایی و عباسعلی سپاهی یونسی در صفحه اول «میلان» برایمان یادداشت می‌نویسند.

حالا سر می‌چرخانم: خرداد۹۷، هفته اول جام جهانی۲۰۱۸ فوتبال است. جایی حوالی میدان فاطمی تهران، در کافه‌ای، روبه روی مریم حسینیان نشسته‌ایم. علی باقریان و من، ۸۰ دقیقه با او گفت‌و‌گو می‌کنیم و تیترش می‌شود «مسئله مهمِ نبودن روی بیلبورد»، گفت وگویی درباره نویسندگی، فضای ادبی مشهد، حضور زنان در جامعه، محمود دولت آبادی و «شکلِ آب» گیرمو دل تورو و مسائلی از این دست. دوباره زمان می‌پرد: این بار، من زنگ زده‌ام که به او بگویم قرار است شکلِ «میلان» را عوض کنیم و می‌خواهیم یادداشت نویس‌ها را هم عوض کنیم. مکالمه خوبی نمی‌شود: سرد و تلخ، سرآغاز چیزی شبیه قهر.

دیگر زمان تلاش می‌کند خاطرات خوش را پس بزند و تلخی را مسلط کند. دیگر من از او بی خبر هستم، تا همین چندسال پیش که بارِ اول توانسته سرطان را پس براند. جایی حوالی خیابان راهنمایی مشهد، دل را به دریا می‌زنم و تلفن را برمی دارم و به او زنگ می‌زنم. حالا، خاطراتِ خوب و قدرت کلمات است که آن تلخی مکالمه را پس می‌زنند. قرار می‌شود رفتم تهران، به او سر بزنم؛ اما دیگر دیداری اتفاق نمی‌افتد و آخرین تصویر من از مریم حسینیان، دورِ میدان فاطمی است، وقتی بعد از ۸۰ دقیقه گفت‌و‌گو با عجله خداحافظی می‌کنیم تا او به خانه برگردد و مراقبِ فرزندش، امیرحسین، باشد... .

حالا او رفته است؛ اما عاشقان زنده می‌مانند، عاشقانِ کلمه، عاشقانِ نویسندگی و عاشقانِ مادری. بانوگوزن خوش شانس است که مرگِ او تنها گودالی را پر نخواهد کرد. او تا روزی که کتاب هایش خوانده شود، زنده خواهد ماند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->