به گزارش شهرآرانیوز، «میس امیلی به آنها تعارف نکرد بنشینند، همین طور تو درگاه ایستاد و آرام گوش داد، تا آن کسی که حرف میزد به لکنت افتاد و زبانش بند آمد. بعد، صدای تیک تیک یک ساعت نامرئی که شاید به دُم همان زنجیر طلایی آویزان بود به گوشش رسید.»
هیئتی که برای دیدار با میس امیلی به خانه اش آمدهاند سعی دارند او را قانع کنند که از این به بعد باید مالیات خودش را بپردازد، و او با آن جبروت و هیبتی که دارد آنها را مچاله میکند و دست ازپادرازتر به خانه هایشان برمی گرداند. در این صحنه، فاکنر سکوتی که بر فضا حاکم میشود را به این شکل به نمایش گذاشته است: ابتدا، میس امیلی را با آن وقاری که قدرت از آن میبارد به ما نشان میدهد. او آرام گوش میدهد، تا آن کسی که مشغول حرف زدن و توجیه است خودش را تنها و مفلوک احساس میکند، به لکنت میافتد و سرآخر زبانش بند میآید. حالا، تمام فضا پر از سکوتی عمیق میشود، و فاکنر این «سکوت» را با استفاده از «صدا»ی تیک تاک ساعت نشان میدهد؛ گویی آدمهای حاضر در صحنه چنان از صدا افتاده و خاموشاند که میتوان صدای تیک تاک ساعتها را هم شنید! چنین تکنیکی برآمده از قدرت تمرکز فاکنر بر روی جزئیات زندگی است، اینکه میداند هر پدیدهای با چه سازوکاری رخ میدهد.
هگل اعتقاد دارد که «اضداد همدیگر را تعریف میکنند». شاید این جمله بارها به شکلهای مختلف تکرار شده باشد و همه درکی سطحی و ابتدایی از آن داشته باشند که شایع شده است. اما نکتهای در آن نهفته است، اینکه اضداد قادرند همدیگر را پررنگتر کنند، و اثری عمیق بر روی هم میگذارند؛ این یعنی سفید در کنار سیاه «سفیدتر» میشود، و بالعکس. فاکنر هم در اینجا، از طریق صدا، سکوت را به «سکوت تر» تبدیل میکند.
در پویانمایی «رامبِل» (۲۰۲۱)، وقتی «رِیْبِرن»، که یک هیولای کشتی گیر است، با مربی اش، «وینی»، وارد سالنی بزرگ میشود، برای اینکه سالن کوچک و معمولی جلوه نکند و به مخاطب این حس را بدهد که یک هیولای پانزده متری میتواند وارد آن شود، یک دسته پرنده به نمایش گذاشته میشود که مثل چند نقطه ریز در فضا پرواز میکنند. در اصل، عظمت این سالن از طریق آن دسته پرنده است که به نمایش درمی آید و به مخاطب این را القا میکند که فضا چنان وسیع است که یک دسته پرنده میتوانند در آن پرواز کنند و برای خودشان بچرخند. ریدلی اسکات همین کار را در «گلادیاتور» انجام میدهد: آنجا که گلادیاتورها به رُم باشکوه میآیند و با عظمت بنای کولوسئوم مواجه میشوند، یک دسته پرنده، به صورت نقطههای ریز متحرک، بر زمینه دیوار بنا در حال پروازند. شاید چشم مخاطب حرکت آنها را دنبال نکند، اما نمیتواند آنها را نادیده بگیرد، و حسی که القا میکنند را در اعماق ناخودآگاهش درک میکند، و آن بنا که در حالت عادی ممکن بود صرفا چیزی در حد یک عمارت کوچک باشد تبدیل میشود به سازهای غول آسا که قلب هر بینندهای را مرعوب میکند.
[۱]«یک گل سرخ برای امیلی»، نوشته ویلیام فاکنر، ترجمه نجف دریابندری.
با احترام عمیق به کِنتارو میورا و مانگای تاریک «بِرزِرک».