از یک زاویه، باید بین دو گروه تفاوت گذاشت: یکی آنها که خود را مصلح کل میپندارند و از هر دری برای اصلاح و احیانا امر پیشرفت و تمدن و حتی تربیت دینی و فکری مردم سخن میگویند، بدون آنکه وقتی از گذشته حرف میزنند، دقیقا با متون اصلی و منابع مهم آشنا باشند، و گروه دیگری که کارشان کاوش در کار تفکر و اندیشه در گذر تاریخ براساس متون است. این تفاوت را بیشتر از این زاویه عرض میکنم که به نوبه خود، سعی میکنم از دسته دوم باشم، درمیان خطیها بگردم، نصوص و متون تازهای را بیابم، و با این جستوجو در منابع اصلی، قطرهای به معلومات خودم درباره اسلام، ایران و تاریخ تفکر بیفزایم و درعینحال، نیمنگاهی به وضع معاصر هم داشته باشم، اما درحقیقت، کار اصلی خود را پژوهش در گذشته تاریخ تفکر میدانم.
اما تفاوت موردنظر، در این است که عدهای که بسیار کم از گذشته میدانند، و حداکثر چند کتاب کلی از دورههایی از تاریخ مطالعه کردهاند، از همین کتابهای چاپی عمومی، بیش از هر چیز به زمان حال میاندیشند و میکوشند با معلوماتی که جسته و گریخته دارند، چاره دردهای معاصر را بکنند و از دین و تشیع و تاریخ آنها، روایتی بسازند که به کار این اصلاحگری آنها بیاید. گاه با ادعای دینداری، یا ایرانیگری، یا در پیش گرفتن روشهای چپگرایانه، مردم را جذب میکنند و خشنودند که کاری کردهاند و کمکم خود هم به اشتباه میافتند که راه درستی میروند. در بهترین صورت، آنان تلاشگرانی هستند که میکوشند، با تأمل در قرآن و سنت، و عقل [که این عقل چیزی جز معلومات عمومی نیست که طی تربیت آنها در مدرسه و دانشگاه به دستشان آمده]راهکارهایی برای مسائل روز جامعه بدهند. آنها خود فرزند زمان خویش هستند، تربیتشده یک مقطع تاریخی مشخص، با شعارهای خاص، ارزشهای خاص و افکار معین که بههرحال طی دوره تعلیم و تربیت فراگرفتهاند، اما تقریبا از متون قدیم چیزی نمیخوانند و فرصت نمیکنند اثری از متون اخلاقی و فلسفی و دینی کهن را ورق بزنند. آنها اسلام را به گونهای که امروز میخواهند میشناسند.
این افراد، از تاریخ اندیشهای که حتی در دوره پهلوی اول و دوم گذشته، کمتر آگاهاند، مگر روایت خاصی را که در مطالعات عمومی فراگرفتهاند، اما حقیقتا از هزاران کتاب و اندیشه و فکری که در گوشه و کنار مملکت بوده و در ساختن دوره آنها موثر بوده است، کمتر خبر دارند. اگر اندکی عقبتر برویم، از مشروطه، یک روایت خاص میدانند و از فرهنگ دوره قاجاری بسیار کم. اساسا مگر از دوره قاجاری چه اندازه متن منتشر شده که اینها خوانده باشند و بدانند که ما در شهرهای بزرگ، در دوره قاجاری چه افکاری را پشت سر گذاشتیم. برای اینها، هنوز هم شکلگیری جریانی مثل بابیه نامفهوم است و ریشههای فکری آن نامشخص. با چند جمله و قضاوت کلی درباره اینها، مساله را در ذهن خود حل میکنند. دوره قاجاری، دوران گذار ماست، و اسناد و مدارک آن، نه در چند کتاب چاپی، در صدها هزار برگ سند است که همچنان در کتابخانه ملی یا مرکز اسناد وزارت خارجه خاک میخورد.
یک دوره بحران و فترت در تاریخ ایران به نام دوره افشاری و زند هست، که صدها مسئله ناگفته از لحاظ اندیشگی دارد. جریانهای خاصی که آن دوره شکل گرفت. سرنوشت اخباریگری در این دوره، سرنوشت فلسفه، سرنوشت علم. آنچه میراثش به دوره قاجاری رسید و ما غالبا بهدلیل عدم آشنایی با متون این دوره، آثار مخطوط و مسائل دیگر از آنها بیخبریم. مهمترین تحول در فکر شیعه که مقدمه ظهور جریانهای انحرافی بعدی شد، از این دوره است. حتی یک تحقیق درست در این زمینه نیست.
وقتی شریعتی به صفویه پرداخت و بیش از ۵۰۰ صفحه، ناسزا نثار آن دوره کرد، تقریبا میشود گفت جز حرفهای عامیانه، هیچچیز از صفویه نمیدانست. بعید است حتی کتاب شاهعباس نصرا... فلسفی را خوانده بود. او تصورات خود را از فکر مجلسی و دیگران، به عنوان صفویشناسی عرضه کرد. اتفاقا او مصداق یک مصلح کلی است که خبری از تاریخ اندیشه در آن دوره جز ابعاد بسیار اندک ندارد. میتوان یقین داشت که حتی برای یک بار عالم آرای عباسی که مهمترین تاریخ این دوره است نخوانده بود. البته آدم باهوشی بود و نثر شگرفی داشت. تاریخ فرهنگ صفوی در شعر فارسی است که اینها حتی یک تذکره نصرآبادیاش را یک دوره نخواندهاند، چه رسد به خواندن خلاصةالاشعار یا اثر هشتجلدی عرفاتالعاشقین و صدها دیوان و تذکره دیگر. به همین ترتیب، مصلح کلهای ما، از تاریخ ایران طی ۹۰۰ سال از ورود اسلام به این سرزمین تا دوره صفوی، خبری ندارند. اندک و بسیار اندک هستند کسانی که بدانند سلجوقیان، مثلا پیش از خوارزمشاهیان بودند. درباره مغول حرفهایی شنیدهاند، اما از اینکه طی ۳۰۰ سال پس از مغول چطور این فرهنگ ایرانی شکل گرفت، بیخبرند. هجومی از مغول شنیدهاند، اما اینکه دوره ایلخانی چه تأثیری بر فرهنگ ما داشت را نمیدانند. معنای این حرف این نیست که مثلا بنده از این دورهها مطلع هستم. بحث این است که اگر کسی میخواهد فکر امروز را بشناسد، و براساس گذشته، درباره حال نظر دهد، بیجهت نباید به مخش فشار بیاورد و با کلیاتی که از دین و فلسفه میداند، رهنمود بدهد. جزءجزء این تاریخ اندیشه، در میان تمامی لایههای جامعه ما حضور دارد. همانطورکه صدها لغت مغولی در زبان فارسی رسوخ کرده، در افکار و اندیشهها و احساسات ما هم، افکار دوره ایلخانی نفوذ کرده است. اینها گاهی چیزهایی را به تشیع و ایران نسبت میدهند، که هیچ نشانی از آنها در تاریخ شیعه و ایران نیست، اما چنان نظر میدهند که گویی از عمق آن آگاهاند.
ما چند کتاب در باره فخر رازی، این دانشمند برجسته ایرانی، داریم که آثارش عمیقترین تأثیرات را بر تاریخ کلام داشته است؟ ما تا قبل از کربن چهقدر ملاصدرا را میشناختیم، کسی که دست کم ۳۰۰ سال است فکر ما را جهت میدهد؟ به دوره قاجار برگردیم. ما تا پیش از کتاب الگار، چهقدر از نحلههای فکری متنوع دوره قاجار خبر داشتیم که تازه آن کتاب هم سطحی بود؟ ما بعد از عبدالهادی حائری چند کتاب در باره تاریخ تفکر در دروه قاجار نوشتیم؟
حقیقت این است که بدون دانستن تاریخ تفکر و اندیشه در ایران، بدون آشنایی با متون دقیق هر دوره از ادوار تاریخ ایران، علم کلام، تصوف، فلسفه، حدیث، تفسیر و ... نمیتوان مدعی آشنایی با دین بود. اینکه کسی قرآن را بهروز ترجمه کند و از آن هم معلوماتی که در تفاسیر قدیم هست، فاصله داشته باشد، اصلا نمیتواند مدعی باشد که قرآنشناس و مترجم خوبی است. این برداشتهای خود اوست نه آنچه قرآن بیان کرده است. فخر رازی، یکی از مهمترین و موثرترین افراد در تاریخ تفکر ایرانی است، همچنین غزالی. نشناختن درست آن افکار، نشناختن فکر ایرانی، اصلاحگری را به روشی سست برای تغییرات دلبخواهی افراد تبدیل میکند و باز تجربهای بیفایده بر تجربههای گذشته میافزاید. درباره تاریخ تفکر در ایران، متاسفانه به رسالههای دانشگاهی هم غالبا نمیشود اطمینان کرد. بیشتر آنها سبک و اساسا، بدون خواندن متون اصلی و بیش از هرچیز حدسها و گمانهای به ظاهر زیبا، اما بیمحتواست. عمده دلیل بیمحتوایی هم نخواندن درست متون کهن و انتخاب چند متن عمومی و عادی است.