سرخط خبرها

روایت‌هایی از مؤسس بیمارستان قائم (عج) و امید که کوچه‌ای در فلکه آب به نام خاندان پزشکشان بود

  • کد خبر: ۳۸۰۳
  • ۳۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۲:۲۷
  • ۲
روایت‌هایی از مؤسس بیمارستان قائم (عج) و امید که کوچه‌ای در فلکه آب به نام خاندان پزشکشان بود

شوشتری | شهرآرانیوز -  «مؤسس بیمارستان قائم(عج)»؛ این برای معرفی او کافی نیست. خودش درباره خودش می‌گوید«درمان‌گر و بیمارستان‌ساز» و بقیه، همان‌ها که بیمارش بودند و هستند، او را به عنوان پروفسور می‌شناسند. «فریدون شاملو» 33ساله بود که تأسیس بیمارستان قائم(عج) به او سپرده شد. درست در روزهایی که مطب پدر را در کوچه شاملو در فلکه آب اداره می‌کرد. اصلا برای او همه چیز از همین مطب و خانه فلکه آب آغاز شد؛ جایی که بیمارها هر روز به صف می‌شدند تا پدرش نسخه‌ای برای آن‌ها بپیچد و او با انگشت‌های ظریف کودکانه‌اش آن را به دست بیماران بدهد. خودش این خاطره را انگیزه خیلی از اتفاقات زندگی‌اش می‌داند و با احترام از پدری می‌گوید که بزرگ‌ترین نقش را در موفقیت او داشت؛ از همان زمان که او را برای درس خواندن به فرنگ فرستاد و به او اصراری نکرد تا یکی از مردان بازار یا سیاست( همچون تعداد زیادی از اجدادشان) شود. به یاد این پروفسور و خاندانش که کوچه‌ای در فلکه آب با نام « دکتر شاملو» داشتند، در این شماره شهرآرامحله که انتشارش با فرارسیدن روز پزشک هم‌زمان شده سرکی کشیده‌ایم به زندگی خصوصی و پزشکی‌اش؛ که حاصل آن روایت‌هایی از شکل‌گیری کوچه دکتر شاملو، خاندان پزشک شاملوها به نام صدر‌الاطبا، کشف دلیل ابتلای نوزادان روستایی به کزاز توسط شاملوی پدر، تأسیس چند بیمارستان، راه‌اندازی مرکز درمانی سرطانی‌ها و آوردن اولین تجهیزات درمان با اشعه به مشهد و ... است

پروفسور شاملو که هست و چه کرد؟

فریدون شاملو در اول مرداد 1308 در خیابان آبشار تهران به دنیا آمد. پدرش آن زمان سال آخر طب بود. با پایان دوره آموزشی عازم سمنان و بعد سبزوار می‌شود و در سال1310شناسنامه فریدون را از سبزوار می‌گیرد. در همان سال با همسر و همه فرزندانش به مشهد می‌آید. او تا آخرین سال عمرش در نزدیکی فلکه آب بیمار پذیرش می‌کرد و طبابت را ادامه می‌داد.

با سکونت آن‌ها در محله عیدگاه، فریدون دبستان را در مدسه هدایت حیطه جهودها تمام می‌کند و بعد از قبولی وارد دبیرستان شاه‌رضا می‌شود و از آنجا به کالج البرز می‌رود. در ادامه هم سال 1326 راهی پاریس می‌شود تا طبق علاقه خودش طب بخواند. چندین سال در پاریس تحصیلاتش طول می‌کشد و وقتی به مشهد برمی‌گردد به عنوان جراح در بیمارستان شاه‌رضا( امام رضا(ع)) فعلی به‌کار گرفته می‌شود. 2الی 3سال بعد از این اتفاق شروع به راه‌اندازی بیمارستان خصوصی شاملو در خیابان جنت می‌کند. بعد از آن با همکاری یکی از دوستانش بیمارستان فرح را ایجاد می‌کند که بعدها به بیمارستان شهناز( قائم(عج)) اضافه شد. با این تجربه موفق مسئول و کامل کننده ساخت بیمارستان شهناز می‌شود و با پایان کار عمرانی به عنوان نخستین رئیس بیمارستان قائم(عج) منتصب می‌شود. در دوره‌ای هم با کمک آقایان خیامی مرکز درمانی رضا که تبدیل شد به بیمارستان امید در خیابان کوهسنگی را راه می اندازد. جز این موارد در کارنامه او رئیس مریض‌خانه شاه‌رضا( بیمارستان امام‌رضا(ع) )، رئیس بخش اورولوژی بیمارستان ششم بهمن، رئیس کمیته انتصابات دانشکده علوم‌پزشکی و رئیس بخش انتشارات دانشگاه علوم پزشکی نیز دیده می‌شود.پروفسور فریدون شاملو که زاده خانواده‌ای طبیب( پدر مادری و پدر پدری او طبیب‌های حاذقی در مشهد بودند و معروف به صدرالاطبا) بود برای نخستین بار دستگاه‌های درمان سرطان با اشعه را وارد مشهد می‌کند علاوه بر این مرکز پیوند کبد را برای اولین بار در این شهر راه می‌اندازد. با همین روحیه از او خدمات و خاطره‌های زیادی در مشهد مانده است تا این روزها در 90سالگی و دوران پیری لبخند از لبانش محو نشود.

از شام تا مشهد

فریدون شاملو طبیب‌شدنش را مدیون پدر، پدربزرگ و خاندانی است که همه دستی در معالجه مردم داشتند. آن‌طور که خودش در نقل خاطراتش به محمد نظرزاده، تاریخ‌پژوه مشهدی،گفته است، ژن طبیب شدن هم به او ارث رسیده بود: پدرم، علی شاملو مرد مرتب، منظم و مردم دوست بود. از 30مهر 1309 که در مسجد سلیمان طبابت می‌کرد شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند. براساس همین دست‌نوشته‌ها شاملوها ایل بزرگی بودند که به انضمام چند ایل دیگر در دوران صفویه مجموع قزل‌باش را شکل می‌دادند. از قرار معلوم هم به آن‌ها شاملو می‌گفتند چون امیر تیمور آن‌ها را از شام به ایران کوچانده بود و کلمه ترکی «لو» که به معنی ایل بود، رویشان نشسته بود و شده‌بودند شاملو. البته شاملوها در زمان صفویه حاکم هرات بودند. طبق همین نوشته‌ها خاندان ما از زمان نادرشاه در مشهد ساکن می‌شوند که از همان ابتدا تا زمانی که فلکه آب خراب شد، در مجاورت همین فلکه زندگی می‌کردند. خانه ما هم در محله عیدگاه بود. البته خاندان ما دستی در سیاست هم داشتند که باقی‌مانده همان نسل حاکم هرات بود. به عنوان نمونه یکی از اجداد ما منشی نادرشاه بود که بعد از ختم سلطنت او به منشی گری در آستان قدس مشغول می‌شود و چون خطاط بود و نسل بعد از او هم خطاط می‌شوند و منشی‌گری می‌کنند، باعث ماندگاریشان در این شهر می‌شود. از طرف دیگر تعدادی از شاملوها به موضوع درمان مردم روی می‌آورند که یکی از معروف‌ترین آن‌ها هم پدربزرگ من است به نام غلام‌علی صدرالاطبا ( پدر پدرم) که جزء معدود طبیب های خراسان بود و به واسطه مهارتش در درمان لقب صدرالاطبا گرفته بود. بعد از او پدرم یعنی علی شاملو هم به توصیه پدر دنبال درس طبابت می‌رود. البته قبل از آنکه درسش را تمام کند پدرش فوت می‌کند و نمی‌تواند طبابت او را ببیند. بعد از آن پدرم عازم سمنان، سبزوار و مشهد می‌شود. خانه را نزدیک حرم می‌خرد و چند مطب هم در مشهد راه می‌اندازد. او تا سالی که فوت‌کرد(1376) هیچ وقت طبابت را کنار نگذاشت و همیشه از صبح زود بعد از خدمت به امام‌رضا(ع)- خادم افتخاری حرم- ساعت 5 و نیم وارد مطب می‌شدند و تا نزدیک‌های غروب بیماران را درمان می‌کردند.

از حصبه تا سفارشی برای خوردن آب جوجه خروس

طبق دست‌نوشته‌های پدر فریدون شاملو و خاطرات خودش؛ پدرش تنها پزشکی در مشهد بوده که دلیل ابتلای زیاد نوزادان در روستا به کزاز را کشف کرده و تا حدی توانسته جلو فوت آن‌ها را بگیرد. علاوه بر این در زمان خودش داروی سالک را هم با استناد به روش درمانی غلام‌علی صدرالاطبا ساخته است: پدرم اهل مطالعه بود. کتابی نبود که چاپ شود و او آن را نخواند. در خانه‌مان چندین اتاق با قفسه‌هایی که تا سقف چیده شده بودند شامل کتاب‌های پدرم می‌شد؛ که در تعدادی از آن‌ها روش‌های درمانی پدرش را نوشته بود. یکی از آن‌ها هم نحوه ساخت پماد سالک بود. وقتی خواهرم به چشمش سالک افتاد، پدرم این پماد را براساس همان نوشته‌ها ساخت و باعث شد تا سالک ،چشم خواهرم را کامل نگیرد. علاوه بر این پدرم بعد از تحقیق های زیاد فهمید که چون در روستاها برای بند آمدن خون‌ریزی بند ناف روی قطع بند ناف پهن اسب می‌گذارند؛ نوزادان کزاز می‌گیرند و فوت می‌کنند. با همین اعلام باعث شد تا حد زیادی جلو کزاز بچه ها گرفته شود.

البته او درمانگر خوبی هم برای حصبه بود. خوب یادم هست در همان دوران کودکی که به مطبش می‌رفتم بیماری مبتلا به حصبه آوردند. کودک بود که پدرم دارو نوشت و توصیه کرد حتما به او آب جوجه خروس بدهند تا خوب شود. آن زمان این بیماری شیوع زیادی داشت؛ چون هنوز واکسن حصبه به ایران نیامده بود. تاحدی شیوع داشت که همسر و پسرم باوجود زدن واکسن حصبه در پاریس وقتی به ایران آمدیم این بیماری را گرفتند؛ که پدرم درمانشان کرد.
آن‌طور که فریدون شاملو می‌گوید، پدرش عاشق طبابت بوده و هم دوره‌های طبابت او آقایان دکتر سالاری(رضا سالاری جراح و رئیس بخش جراحی بیمارستان شاه رضا بعد از بول ون. علی سالاری رئیس بخش زنان بیمارستان شاه رضا و احمد هم مطب دار خیابان جم)، دکتر حسن شهیدی متخصص قلب ( مطب دار کوی دکترا)، دکتر «ضد» متخصص گوش، حلق و بینی ( مطب دارخیابان شاه رضا قدیم)، محمود ضیایی متخصص داخلی و دکتر اسدی متخصص داخلی بودند؛ که همه فوت کرده‌اند و پدر او هم به عنوان آخرین نفر این گروه که در سن90سالگی هم بیمار ویزیت می‌کرد، در سال1376فوت کرد و در کفشداری شماره 10 حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.

عشق مشهد، من را از پاریس برگرداند

فریدون شاملو طبیب شدن را با تحصیل در پاریس آن هم به سفارش پدربزرگ مادری‌اش شروع می‌کند. خودش با گریزی به دوران جوانی تعریف می‌کند: دوست داشتم به آمریکا بروم و آنجا درس بخوانم اما پدربزرگم، حسن فاضل، دکتر متخصص چشم مشهد که جراح هم بود ، برای درمان بیماری‌ لوسی که گرفته بود به فرانسه رفت تا اشعه‌درمانی و شیمی درمانی شود. بعد از برگشت دستور داد من به فرانسه بروم. خوب یادم هست که آن‌زمان تازه فرانسه از جنگ خلاصی یافته بود. برای همین این موضوع را بهانه کردیم و به پدربزرگ گفتیم الان فرانسه شلوغ‌بازار و بی‌نظم است؛ که او شروع به تعریف از وضعیت آرام آنجا کرد و این شد که راهی پاریس شدم. در آن زمان من چندان به فرانسه تسلط نداشتم و چون در کالج البرز زبان انگلیسی بیشتر تدریس می‌شد، به این زبان مسط بودم. البته بعد از رفتن به آنجا زبان فرانسوی را یاد گرفتم. درمجموع در دوران تحصیل من در همه مدارس هم فرانسه و هم انگلیسی تدریس می‌شد. روی انگلیسی تأکید بیشتری بود و فرانسه درحدی بود که بشود با تعلیمات آن روزنامه خواند. خوب یادم هست در مشهد مرحوم میرزا محمودخان سالاری و آقای گورکیان معروف‌های تدریس فرانسه بودند. سال1326 وارد پاریس شدم تا طب بخوانم. ابتدا جراحی عمومی و زنان را انتخاب کردم و خواندم. بعد از مدتی جراحی استخوان را انتخاب کردم که پدرم و چند پزشک دیگر از جمله دکتر سامی راد که رئیس دانشگاه بود من را مجاب کردند تا رشته‌ام را تغییر دهم و چیزی بخوانم که مشهد به آن نیاز دارد. از آنجا که مشهد در آن دوره متخصص جراحی مجاری ادرار نداشت، ارتوپدی را رها کردم و 3 سال در رشته اورولوژی کار کردم. در این رشته شاگرد ممتاز دانشکده پزشکی پاریس شدم و مدال نقره را از همان دوران به یادگار دارم. بعد هم در آزمون جراحی بین هزار شرکت کننده نفر سیزدهم شدم و بعد از 14سال تحصیل در پاریس( طولانی شدن تحصیلات پزشکی‌ام به دلیل 3 بار تغییر رشته‌ام بود) به عنوان متخصص اورولوژی در سال1341 به عشق مشهد و خانواده‌ام برگشتم.

کارم دوختن روده بیمارها بود

با برگشت فریدون شاملو به مشهد، دکتر بول ون که آن زمان رئیس بخش جراحی بیمارستان شاه‌رضا( امام‌رضا(ع)) بود به او پیشنهاد کار در بیمارستان را می‌دهد، البته خودش هم به محض برگشت برای کار به همین مریض‌خانه معرفی شده‌بود: دکتر بول‌ون در بیمارستان همه‌کاره بود و روی حرفش حساب باز می‌کردند. اصلا خیلی‌ها شاگرد همین دکتر بودند تا طب یاد بگیرند. من هم به عنوان متخصص اورولوژی شروع به کار با بول ون کردم. در ابتدا کارم در بیمارستان دوختن روده‌های بیماران مبتلا به حصبه‌ بود. همان زمان سمت دانشیار جراحی اورولوژی پیشنهاد شد و تدریس این رشته را برای اولین بار در مشهد آغاز کردم. از همان زمان هم در ایران ماندم. البته مدت کوتاهی بعد از انقلاب به پاریس رفتم و با نامه ای که مسئولان کشور برای برگشتم نوشتند، دوباره به ایران آمدم.

بیمارستانم را به قائم وصل کردند

بعد از آنکه دکتر فریدون شاملو پاریس را رها می‌کند و راهی مشهد می‌شود، در این شهر دست می‌گذارد روی ساخت بیمارستان تا درمان بیمارها راحت و با تجهیزات بهتری صورت بگیرد: در همان سال‌های ابتدایی دهه40 با همکاری یکی از دوستانم به نام دکتر محلاتی شروع کردیم به ساخت بیمارستانی در احمدآباد، درست سر نبش خیابان پرستار. این بیمارستان با نام فرح بسیار مجهز و خوب بود. که بعد از مدتی برگویی ما را پیش شاه کردند و گفتند این بیمارستان قصد رقابت با بیمارستانی را دارد که شما ساخت آن را از سال1339 شروع کرده‌اید و هنوز نیمه تمام است. این شد که آن زمان حکومت بیمارستان ما را خرید و به بیمارستان شهناز( قائم(عج) امروزی) که در حال ساخت بود اضافه کرد. با افتتاح بیمارستان شهناز بیمارستان من و دکتر محلاتی به بخش سوختگی تبدیل شد که امروز با نام کلینگ قائم(عج) فعال است.البته چون من تجربه ساخت بیمارستان را داشتم، بعد از آنکه ملک بیمارستانم را به حکومت واگذار کردم؛ به عنوان مسئول ساخت بیمارستان شهناز انتخاب شدم وهمه کارها از نظارت بر ساختمان گرفته تا تجهیز بخش‌ها به وسایل پزشکی و استخدام نیرو به عهده خودم بود. از آنجا که بیمارستان خیلی بزرگ بود، ساخت آن هم مدت زیادی طول کشید. درسال ۱۳۴۶، 7‌هزار مترمربع ساختمان به منظور راه‌اندازی کلینیک‌های بیمارستان آماده شد و در سال۱۳۵۰ از بخش‌های دیگر بیمارستان در ۶ طبقه بهره‌برداری شد که در خرید و تجهیز آن همه پزشکان مشهد کمک زیادی کردند. بعد از این جریان‌ها به من گفتند همه چیز در بیمارستان شهناز روبه‌راه شده و شما باید بیایید مریض‌خانه شاه رضا. او با قبول ریاست این بیمارستان اولین گام را در بازسازی بیمارستان برمی‌دارد و از مخروبه به ساختمان نوساز تبدلیش می‌کند. در زمان ریاست او در این بیمارستان تعداد زیادی از پزشکان برای گذراندن دوره جراحی به پاریس اعزام می‌شوند و همچنین 14کنگره علمی با حضور خارجی‌ها در این بیمارستان برگزار می‌شود که تبادل علمی بین پزشکان ایرانی و خارجی صورت بگیرد.

واردکردن نخستین دستگاه‌های اشعه درمانی سرطان

آن‌طور که فریدون شاملو در مرور خاطراتش می‌گوید؛ او سابقه ساخت چند بیمارستان دیگر جز قائم(عج) را هم داشته است. یکی از آن‌ها بیمارستانی در خیابان جنت بوده با نام بیمارستان شاملو و دیگری هم مرکز درمانی رضا(ع) در خیابان کوهسنگی بوده است. مرکز درمانی رضا را با کمک آقایان خیامی( احمد، محمود و حاج رضا) راه می‌اندازند. گویا هزینه اصلی ایجاد این مرکز را آقایان خیامی برعهده می‌گیرند. با افتتاح مرکز دکتر شاملو بودجه‌ای از حکومت می‌گیرد که به دلیل کم بودن، بقیه آن را بازهم آقایان خیامی تکمیل می‌کنند تا برای اولین‌بار دستگاه‌های اشعه درمانی برای درمان رایگان بیماران سرطانی برای مشهد خریداری شود. دکتر شاملو دستگاه‌ها را از کانادا می‌خرد و چون پزشکی برای درمان با این تجهیزات در مشهد نبود، چند پزشک هم از انگلیس استخدام می‌کند؛ که معروف‌ترین آن دکتر ادکینسون بود. همین آغازی برای درمان رادیوتراپی یا درمان با اشعه بیماری سرطان در مشهد می‌شود

از یهودی‌ها تا سبد سکه دکتر شاملو

مدرسه هدایت و تأثیر یهودی‌ها: رئیس مدرسه آقای مهذب بود. مرد فاضل و فهمیده‌ای که خانه‌اش در همسایگی یهودی‌ها بود. همه را خوب می‌شناخت . در مدرسه تعلیمات دینی نداشتیم بلکه تعلیمات اسلامی داشتیم. در این مدرسه همه فقط دانش‌آموز بودیم و کسی تحت تأثیر یهودی‌ها نبود.
دکتر بول ون و قضیه مسلمان شدنش: مخفیانه مسلمان شده بود. جراح بسیار خوب و آدم منظم و پرکاری بود که هر وقت بیمارستان شاه‌رضا می‌رفتی می‌توانستی پیدایش کنی. روابط انسانی اش بسیار خوب بود که از اخلاق خوبش نشئت می‌گرفت. او معلم تعداد زیادی از اطبای مشهد به شمار می‌رود.
مرکز درمانی رضا(ع): این مرکز را مخصوص بیماران سرطانی با کمک آقایان خیامی راه انداختیم که من از تغییر اسم آن بعد از انقلاب ناراحت شدم. چون نامش را رضا گذاشته بودیم که برگرفته از نام امام‌رضا(ع) بود تا بیماران برای شفا با توسل به این امام به آنجا بیایند.
دکتر خیامی و برادرانش: خدمتگذار به نظام پزشکی مشهد که متأسفانه مرحوم شدند و کسی از آن‌ها یاد نکرد. این افراد نه تنها در تجهیز بیمارستان‌ها بسیار خیر بودند، حتی چندین سال حقوق چند پزشک انگلیسی که سرطانی‌ها را رایگان درمان می‌کردند را از جیب خودشان می‌دادند.
دکتر علی شاملو: پدری دلسوز و نگران مردم. خوب یادم هست در مطبش درست داخل اتاق انتظار سبدی گذاشته بود که بیمار براساس درآمدش در آن سکه‌ای می‌انداخت و حتی اگر پولی نداشت می‌توانست سکه‌ای از آن بردارد. یعنی در طبابت دنبال پول نبود و توصیه‌اش به من و برادر جراح دیگرم همیشه همین خدمت به مردم بود.
پاریس: شهری که در آن درس پزشکی خواندم. آنجا ازدواج کردم. بچه‌دار شدم و پروفسوری‌ام را از آنجا گرفتم.

کوچه شاملو که این روزها صحن جامع رضوی است

پروفسور شاملو در خاطراتش از کوچه‌ای نزدیک خانه‌شان گفته که مردم آن را به نام پدرش می‌شناختند و براساس آن آدرس می‌دادند. موضوعی که نعیم‌آبادی، از پیرهای مشهد، آن کوچه را با نام دکتر شاملو به خاطر می آورد و می‌گوید: در زمان کودکی من، یعنی دهه20 ، مشهد 2 دکتر معروف داشت، یکی دکتر شیخ بود و دیگری دکتر شاملو. هر دو در چند محله مطب داشتند. دکتر شاملو هم 3 مطب داشت. مطب اصلی او در کوچه‌ای در نزدیکی حرم مطهر بود. مردم این کوچه را به نام خود دکتر شاملو می‌شناختند و می‌خواندند. درست اول خیابان تهران( امام‌رضا(ع) فعلی) دست چپ فلکه 2 مغازه بود که به یک کاروان‌سرا وصل می‌شد، بعد 3 مغازه بود که آخری قبل از کوچه تابلو داروخانه داشت و مردم بعد از خروج از مطب دکتر شاملو از او دارو می‌گرفتند. کنار همین داروخانه کوچه ای بود به نام دکتر آن هم به این دلیل که مطب او یعنی علی شاملو در آن قرار داشت.مطب بالای مغازه خواربار فروشی بود با حدود 40الی50پله. مغازه دونبش بود؛ به همین دلیل پنجره‌های اتاق دکتر به سمت خیابان تهران باز می‌شد. انتهای همین کوچه بعد از سه راهی اول با یک پیچ کوچک به خانه آیت‌ا...میلانی می‌رسید و چند تن از بزرگان دیگر مشهد. دکتر شاملو خیلی جدی برخورد می کرد برای همین در دوران بچگی از او تا حدودی می ترسیدیم، اما طبابتشان خیلی خوب و بی‌نقص بود. تا حدودی هم مردمی بود و من در برخی از مجالس می دیدم که به واسطه آشنایی‌اش با طرف که احتمالا در مطب بوده شرکت کرده است. این کوچه با توسعه حرم جزو محدوده حرم قرار گرفت و این روزها بخشی از صحن جامع رضوی است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۴
منصوره کرکیان
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۰۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۸
0
0
یکی از پرستاران همکار دوران خدمت جناب دکتر در بیمارستان شهناز قدیم و قائم فعلی بودم از ایشون و فداکاریهاشون بسیار خاطره دارم و مشتاق دیدارشون هستم
دکترخیامی
Iran (Islamic Republic of)
۰۶:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۶
1
0
با درود به دکترشاملو و پرستارن و تیم پزشکی دهه1340
سالها پیش پدر من تعریف میکرد در یکی از زمستانهای سرد دهه 1340 (قبل از تولد من) بدلیل شکستگی فمور مجبور به اعزام از نیشابور به مشهد و بستری در بیمارستان گوهرشاد شده اند. این بیمارستان با همکاری دکتر محلاتی و دکترشاملوساخته شده بود. تیم پزشکی و پرستاری آنزمان (در سایه خواست الهی) پدر مرا از مرگ حتمی نجات داد.
از حسن سلیقه ی آقای/خانم شوشتری دبیر"شهرآرامحله" بابت اشتراک این مقاله سپاسگزارم و از خانم "منصوره کرکیان" هم بابت زحمات آن سالهای دور تقدیر میکنم- شاید بر بالین پدر فقید من هم حضور یافته باشند :-)
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->