رضا مهاجری هنوز هم وقتی نام ابومسلم را میشنود، صدایش میلرزد. مثل کسی که ناگهان بوی خاک بارانخورده زادگاهش را حس کرده باشد، چشمانش برق میزند و بعد آرام میشود. میگوید هنوز هم به ورزشگاه میآید و بازیهای لیگ استان و کشور را میبیند. هنوز نگاههای سنگین طرفداران اصیل و ریشسفیدهای استخوانخردکرده فوتبال شهر را حس میکند که موقع شکست نمیتوانست توی چشمهایشان نگاه کند. درنهایت همه حرفهای ما با مهاجری باز به یک چیز برمیگردد؛ به باشگاهی که هویت این شهر بود: من فوتبال خراسان را به دو بخش تقسیم میکنم؛ یکی پیش از ابومسلم، یکی پس از ابومسلم. پس از ابومسلم ما هویتمان را از دست دادیم.
فوتبالیست قدیمی محله آبوبرق هنوز هم باورش نمیشود که تیمی با آن همه ریشه و شور، حالا فقط در خاطرهها مانده باشد. میگوید هنوز در خیابان که راه میرود، مردم از او سراغ ابومسلم را میگیرند: رفتم خرید، با خانمم. چند نفر جلویم را گرفتند، گفتند آقای مهاجری، چرا ابومسلم برنمیگردد؟ باورم نمیشد هنوز مردم دغدغه دارند، هنوز مطالبه دارند. اما متأسفانه کسی صدایشان را نمیشنود.
با مهاجری صبح تا ظهر یک روز بهنسبت سرد پاییزی، در ورزشگاه تختی، روی بالاترین سکو، درباره خودش، فوتبال، روزهایی که بهعنوان خبرنگار ورزشی در روزنامه خراسان کار میکرده است و ابومسلم گفتوگو کردیم.